انسان اگر در لایه اولیه وجودی باشد، فقط ظاهر قرآن را میفهمد
غلامرضا اعوانی، چهره ماندگار فلسفه، علت ذوبطن بودن قرآن را وجود لایههای چندگانه در انسان دانست و گفت: انسان باید به قرآن محرم شود و این محرمیت نیز مراتبی دارد. هر چقدر این مراتب بیشتر شود، معنای قرآن برای انسان روشنتر خواهد شد، تا جایی که در مورد رسول خدا(ص) آمده است: «کانَ خُلقُهُ القُرآن». در حقیقت پیامبر(ص) خودش قرآن بود و اگر خُلقش و خودش قرآن نبود، اصلاً قرآن برای او نازل نمیشد.
یکی از مسائل مورد بحث نسبت قرآن کریم و حکمت و نقش عقل و حدود شناختی آن در عرصه فهم قرآن به عنوان متنی وحیانی دارند. دانش فلسفه تا چه میزان در فهم آیات اثر دارد و در صورت تعارض تأویل با فهم عرفی از ظاهر آیات و روایات چه روشی را باید پیمود؟ برخی وجود حجت درونی را سبب رشد تعقل و مانع وقوف بر ظاهر الفاظ قرآن میدانند و بدون حکمت و اصول عقلی درون شریعت را نمیبینند، اما برخی حتی در مسائل اعتقادی که میدان برهانهای عقلانی است نیز تحرک احتیاطآمیزی دارند.
غلامرضا اعوانی در گفتوگو با ایکنا، به بحث درباره نحوه فهم صحیح قرآن، جایگاه علوم حکمی در تفسیر قرآن و همچنین علوم انسانی اسلامی پرداخت که بخش نخست آن را میخوانید؛
از اینکه فرصتی را در اختیارمان قرار دادید تشکر میکنم. گفتوگو را با مباحث قرآنی آغاز کنیم. شما به ویژه در ایام جوانی با قرآن مأنوس بودهاید. به نظرتان نسبت بین قرآن و حکمت در چه چیزی است؟
سؤال مهمی است، چون ما در فهم مسائل فلسفی، وجودی و در فهم انسان، جهان و خدا به کمک قرآن نیازمند هستیم؛ به این دلیل که قرآن به صورت کلی تمام کتب آسمانی را حکمت میداند و تمام پیامبران را نیز معلمان حکمت معرفی میکند. نه تنها در مورد حضرت رسول(ص) فرمود: «وَیُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ»، بلکه در یک آیه این را خلاصه کرده و میفرماید: «وَإ ِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَحِکْمَهٍ»، یعنی خداوند در روز اَلَست و پیش از خلقت، همانطور که از ما پیمان گرفت، از همه انبیاء(ع) نیز عهد و میثاق گرفته است و در این آیه آمده که خداوند خطاب به پیامبران میفرماید که من به همه شما کتاب و حکمت دادم. لذا کتاب با حکمت است و آن حکمتی که خدا داده تام و تمام است. حکمتی که به صورت مستقیم از طرف خدا وحی شده باشد، به معنای واقعی «الحکمه» است، چون یکی از اسمای حسنای خداوند «الحکیم»، یعنی حکیم مطلق است.
همچنین، خداوند در آیه دیگری فرمود: «یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا»، یعنی خداوند حکمت را خیر کثیر میداند. بنابراین باید دید معنای این حکمت چیست؟ به طور کلی کتابهای الهی که از طرف حق نازل شده، اعم از قرآن، انجیل و … کتاب هدایت مطلق هستند، یعنی خداوند به انسان عقل عطا کرده، اما ممکن است عقل، هدایتشده نباشد. کتابهای الهی مانند کتاب راهنما هستند که خدا برای خواندن و تفسیر وجود نازل کرده و کتاب هدایتاند که به انسان در فهم خود و هستی کمک میکنند، اما قرآن در میان کتب الهی منزلت خاصی دارد، چون پیامبر(ص)، آورنده آن، آخرین نبی است و باید تمام وحیهای الهی را جمعبندی کرده باشد. بنابراین کتاب جامعی است و انسان را به سمت همه کتابها و انبیاء(ع) هدایت میکند. البته قرآن و اسلام هرگز انحصارطلب نیستند، یعنی حکمت را در هر جایی که باشد یا در هر کتاب الهی که باشد برای مسلمانان فرض میداند. لذا انسان را به حکمت انبیای دیگر هدایت میکند و ایمان به آنها را جامع میداند و وحی تمامی مسائل مهمی را که در حکمت الهی مطرح شده شامل میشود.
تفاوت حکمت با سایر علوم چیست؟
حکمت از این نظر با علوم دیگر تفاوت دارد که میخواهد مبادی هستی را برای ما توجیه کند که عالم از کجاست و این در هیچ علمی به غیر از حکمت مطرح نمیشود. حکمت را علم اعلی میگویند و سؤالاتی که در حکمت مطرح میشود، نخستین و کاملترین پرسشهاست که موضوع هیچ علمی نیست. حکمت الهی همهچیز را از دیدگاه مبدأ توجیه میکند. قرآن از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»، یعنی اسم خدا و با عنوان رحمان و رحیم شروع میشود و همه حکمای الهی اینطورند که وقتی سیر الی الله کردند، تمام هستی را از آن مقام عالی الهی برای ما توجیه میکنند و این شامل تمام مسائل میشود.
یکی از اصول دین ما توحید و توحید اصل حکمت است. توحید یعنی رساندن همه چیز به اصل واحد که حضرت حق باشد. این اساس حکمت است و تمام کثرات عالم، هرچه که باشد بدون وحدت ممکن نیست. یعنی امکان ندارد کثرت را بدون وحدت توجیه کنید، چنانکه روح بدون فرد نیست و اینها تضاد و تعارض ندارند و مکمل یکدیگرند. بنابراین توحید اصلی الهی است.
اصل دیگر، نبوت است. قرآن آموزه همه ادیان را جمعبندی و به اصل نبوت اشاره کرده است. البته نبوت یک امر کلی جهانی است و فقط مختص قرآن نیست. خداوند همانطور که عالم را خلق کرده، هدایت هم کرده و اگر خلق کرده بود و هدایت نمیکرد، نقصان پیدا میشد. وقتی فرعون از موسی(ع) پرسید خدای تو کیست؟ موسی(ع) خدا را اینطور توصیف کرد: «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ»، خدای من خدایی است که همه عالم را خلق کرده و بعد در ادامه گفت: «ثُمَّ هَدَى»، یعنی با انبیا(ع) هدایت کرده است. تعداد انبیا(ع) نیز آنقدر زیاد است که هیچ کسی بر خدا حجت ندارد که بگوید هدایت نشدم. خداوند میفرماید: «ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَى» یا «وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ رَسُولٌ». بنابراین به طور کلی میگویند ۱۲۴ هزار پیامبر بودند، یعنی نبوت یک امر کلی جهانی است که رسول خدا(ص) آخرین آنهاست و خداوند در این باره فرمود: «قُلْ مَا کُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ». در حدیثی، که ملاصدرا نیز نقل کرده، رسول خدا(ص) فرموده که انبیا(ع) مانند دیواری هستند که همه کامل بودند، جز یک خشت که من کاملکننده آن بودهام.
معاد نیز اصل دیگری است. ما به اختیار خود به این عالم نیامدهایم و به اختیار خود هم نمیرویم و ما را برای کاری آوردهاند که باید به مبدأ و معاد معرفت پیدا کنیم و اینکه خود را با فضایل تکمیل کنیم و بالاخره آن کمال انسانی، که همان معرفت مبدأ و معاد است، حاصل شود، چون معرفت در همه ادیان و اسلام بسیار مهم است.
اسلام وقتی میخواهد ادیان را جمعبندی کند میگوید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هَادُوا وَ النَّصَارَى وَ الصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ»، در اینجا ایمان به مبدأ و معاد مطرح میشود و میگوید پایان دنیا پایان کار نیست و در نهایت به عمل صالح اشاره میکند. این موارد اصل ادیان است. البته به اصل امامت و عدل نیز قائل هستیم و درست است که نبوت پایان یافته، اما ولایت الهیه و وصایت و جنبه الهی وجود او، که ولایت حقه الهیه باشد، دوام دارد و اگر این ولایت تمام شود، این دنیا تمام میشود.
به مسئله فهم قرآن بپردازیم. چطور میتوان به درستی این کتاب را فهمید؟
در اینجا باید تأکید کنم که قرآن کتاب عظیمی است که در یک یا دو برنامه نمیتوان در مورد عظمت آن حرف زد و کتابی برای انسان است. انسان یک شأن وجودی دارد و باید ببیند که چطور مورد خطاب الهی قرار گرفته است. پیام ادیان و کتب مقدس نیز خطاب الهی به بشر است. قرآن تعریفی از انسان دارد و مباحثی را مطرح میکند که عرفا و علمای ما به این مطالب اشاره کردهاند، اما امروزه قدری این مطالب فراموش شده، مثلاً تعریف قرآن از انسان کاملترین تعریف است و از تعریفی که فلاسفه بیان کردهاند، بسیار مهمتر است. فلاسفه میگویند که انسان حیوان ناطق است.
قرآن هم میفرماید: «أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ». بنابراین نطق انسان، کاملترین نطق است، اما جامعترین تعریف نیست و حیوانات نیز نطق دارند و این نطق در خاک و آب و گل نیز وجود دارد، اما برای اهل دل محسوس است. لذا تعریف قرآن از انسان این است که میگوید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا». این تعریف بسیار عجیب است. با قید «کُلَّهَا» فرمود که همه کمالات و اسمای خود را به انسان اختصاص داد و حتی فرشته هم از آن محروم است. بنابراین، انسان جامع اسماءالله است و خداوند همه اسماء را به او آموخت و او مظهر همه اسماء، یعنی مظهر اسمالله است. به همین سبب میتواند خدا را بشناسد، چون خدا همه صفاتش را به او داده تا با این صفات خدا را بشناسد.
بنابراین، چون همه این اسماء را به انسان آموخت، او نیز میتواند عالم را بشناسد و دنبال همه علوم میرود. به تعبیری، حقایق وجود که اسمای الهی باشد در وجود آدم هست. اینکه شما علم دارید دلیلش این است که انسان مظهر اسمای الهی است که این اسماء حقایق عالم هستند. به همین دلیل انسان میتواند خدا را عبادت کند و اسم الله را به زبان بیاورد و اسم الله در دل انسان جای میگیرد. در قرآن نیز فرمود اسم خدا را ببرید تا خدا شما را ذکر کند. در حدیث نیز آمده است: «لَا یَسَعُنِی أرْضِی وَ لا سَمائِی وَلکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ»، یعنی نه آسمان گنجایش من را دارد و نه زمین، بلکه قلب بنده مؤمن گنجایش من را دارد و همین که خدا را عبادت کنیم، خداوند در دل ماست. این مسئلهای انسانشناسی است که چرا انسان علم دارد و تنها موجودی است که به تمام علوم اعم از خداشناسی میپردازد.
حال به فهم قرآن میرسیم. خداوند فرمود: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ». قرآن از حضرت حق و ذات حق نازل شده است، یعنی آمده تا ما آن را بفهمیم مانند پدری که با فرزندش به زبان خودش صحبت میکند تا شاید تعقل کند. بنابراین، خداوند به زبان ما صحبت کرده است که قابل فهم باشد و در آیه دیگری فرمود: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَافًا کَثِیرًا»، یعنی آیا در قرآن تدبر نمیکنند و عمق آن را نمیفهمند؟
اینجا دو نکته وجود دارد؛ اول اینکه، خود کلام و اینکه من و شما با هم صحبت میکنیم، این کلام یک وصف الهی است و خدا به صورت عام به ما قدرت کلام داده است. چنانکه به ما قدرت دیدن داده که مظهر اسم بصیر است یا شنیدن که مظهر اسم سمیع است. همچنین اراده ما مظهر اراده حق است. لذا کلام به صورت عام و قدرت سخن گفتن یک امر الهی است اما چون عادت کردهایم، متوجه آن نیستیم و فکر نمیکنیم که این قوایی است که به ما داده شده و در مورد اینکه مضمون قرآن الهی و کلام الله است، یعنی معانی و لفظش از جانب خداوند است، فرمود: «الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ»، این حکمت و علم از آنجا آمده و به زبان ما بیان شده، یعنی محتوا و معنای آن الهی است.
به زبان آمده که بفهمیم، یعنی کلمات برای ما قابل فهم است، اما کلام الهی، بطون و ظواهری دارد و باطن آن نیز باطن دارد تا به هفت بطن میرسد. چنانکه فرمودند: «اِنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً وَ بَطنًا وَ لِبَطنِهِ بَطنٌ اِلی سَبعَه اَبطُن». در روایت دیگری هم همین مضمون وارد شده است. این روایات از آن روست که انسان نیز هفت لایه وجودی دارد که عبارت است از بدن، صدر، قلب، روح، سر، خفی و اخفی که هر مرتبهای جایی برای مرتبه دیگر است، یعنی اگر شما در لایه صدر قرار داشته باشید، ظاهر قرآن را میفهمید، اما وقتی به مرتبه بالاتر وجود خود رسیدید، مراتب بالاتری از قرآن را میفهمید که بر اثر سلوک عملی و سلوک اطوار ولایت حاصل میشود. قرآن از اسلام و ایمان صحبت میکند و این مراتب متفاوت هستند.
همچنان که مرتبه ایمان با مرتبه احسان تفاوت دارد و وقتی این حجابها برداشته شود، بطن دیگری از قرآن روشن میشود. سنایی میگوید: «عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد/ که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا». انسان باید به قرآن محرم شود و این محرمیت نیز مراتب دارد. هر چقدر این مراتب بیشتر شود، معنای قرآن برای انسان روشنتر خواهد شد، تا جایی که در مورد رسول خدا(ص) آمده است: «کانَ خُلقُهُ القُرآن». در حقیقت پیامبر(ص) خودش قرآن بود و اگر خُلقش و خودش قرآن نبود، اصلاً قرآن برای او نازل نمیشد. قرآن مقام عظیمی دارد و اگر آیاتی را که در مورد قرآن در این کتاب وجود دارد تبیین کنیم، مشخص میشود که رسول خدا(ص) قرآن مجسم بود. فرمود: «وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ»، یعنی خودش قرآن را داشت و قرآن بود.
بنابراین، هر کسی نمیتواند به آن معنای بطن هفتم یا مطلع برسد، مگر کسی که سلوک کرده باشد که مراد سلوک در اطوار ولایت است. ائمه(ع) تالیتِلو رسول خدا(ص) هستند و به همین دلیل به عترت قائل هستیم، چون ولایت آنها ولایت حضرت رسول(ص) است. لذا اینها توأمان هستند و فهم آن به درجه انسان در اطوار ایمان بستگی دارد و هرچه مراتب بالاتر رود، افقها گشودهتر میشود. از امام علی(ع) پرسیدند: «هَلْ عِنْدَکُمْ شَیْءٌ مِنَ اَلْوَحْیِ إِلاَّ مَا فِی کِتَابِ اَللَّهِ»، در پاسخ فرمودند: «فَقَالَ لاَ وَ اَلَّذِی فَلَقَ اَلْحَبَّهَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَهَ مَا أَعْلَمُهُ إِلاَّ فَهْمًا یُعْطِیهِ اَللَّهُ رَجُلاً فِی اَلْقُرْآنِ»، یعنی فهم قرآن نزد ماست، یعنی همان که فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَن ْتَفْقِدُونِی». چون تمام معانی قرآن، اعم از تنزیل و تاویل، نزد او بود.
در آیه هفتم سوره آل عمران آمده است: «وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»، که مراد از راسخون در علم، ائمه(ع) هستند. لذا باید علم داشت و علم نیز مراحلی دارد یا در آیه دیگری فرمود: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَهُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»، یعنی خداوند شهادت میدهد که خدایی نیست جز او و فرشتگان و اولوالعلم نیز شهادت میدهند که اینها همان راسخان در علم هستند و علم نیز خود به طولی و عرضی قابل تقسیم است. علوم ما همه عرضی هستند، اما علوم انبیا(ع) طولی است که به حق میرسد و رسوخ کردن نیز رفتن در طول است و در حقیقت، به عمق و حقیقت چیزی رسوخ میشود.
خداوند در آیاتی از قرآن میفرماید: «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ»، اما گفتید که فهم باطن قرآن و سیر در اطوار ولایت دشوار است. چطور باید این سختی و آسانی را جمع کرد؟
این آیه بسیار عجیب و بار معنایی آن فوقالعاده است. شاید صد بار قرآن را بخوانید اما برای صد و یکمین بار که میخوانید، یک چیز تازهای را بفهمید. بنابراین، فرمود: «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» و این کلمه «ذکر» بسیار مهم است و باید ببینیم ذکر به چه معناست. در قرآن بر مسئله ذکر بسیار تأکید شده است. در فلسفه، اتحاد عاقل و معقول را داریم، ولی در قرآن، اتحاد ذاکر و مذکور را داریم که خداوند فرمود: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ». این را کسی جز قرآن نگفته و ذکر او مقدم بر ذکر ماست. ذکر اساس تمامی عبادات است. مُخ و خلاصه قرآن، نماز است که آن هم ذکر است و فرمود: «وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ» و بالاتر از ذکر خدا نداریم.
اگر آیات قرآن را در مورد ذکر احصا کنید، بسیار عجیب است. فرمود: «فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّه». یعنی اگر کسی ذکر خدا را نمیگوید، نشاندهنده قساوت قلب اوست یا در جای دیگر فرمود: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّه». ذکر نیز در هر حالی است و فرمود: «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»، «وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَ الذَّاکِرَاتِ»، که این ذکر کثیر علامت مؤمن است.
در باب منافقان فرمود: «إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاهِ قَامُوا کُسَالَى یُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا» و اینکه عدم ذکر، نسیان و غفلت میآورد و کسی که ذکر خدا نگوید، دچار نسیان شده است که فرمود: «وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ». لذا خداوند مبدأ کل است و از آنجا آمدهایم. تمام اعمال نیز ذکر خداست و در قرآن آمده: «فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرًا» یعنی وقتی حج تمام شد، ذکر خدا را بگویید و پایه همه ادیان ذکر است. این آیهای که شما بدان اشاره کردید هم فرمود که این ذکر را آسان کردهایم. نمازی که میخوانیم و استغفاری که میکنیم ذکر است. بنابراین میگوید ما ذکر را آسان کردیم.
پرسش شما این بود که برای رسیدن به آن بطون راه دشوار نیست؟ باید بگویم خیر، راه رسیدن همین ذکر است و کسی که ذاکر است میرسد و شما به افقی میرسید که همه چیز را حق میبینید. توحید یعنی غیر حق ندیدن. یعنی اگر چیزی را غیر حق ببینید، شرک خفی است. قرآن فرمود: «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ». به هر طرف رو کنید، وجه خداست که به معنای ظهور خداست، چون او اول و آخر و ظاهر و باطن است. پس باید به خدا اتصال پیدا کنیم و تا متصل نشویم، به وجه خدا رو نکردهایم.
اولیای بزرگ به وجود الهی و توحید رسیده بودند و ذکر یکی از راههاست. پیامبر(ص) نیز فرمود: «تَنَامُ عَیْنِی وَ لَا یَنَامُ قَلْبِی»، یعنی چشمم در ظاهر خواب است، اما قلبم هرگز در خواب نیست و در خواب نیز ذاکر است و خدا را فراموش نمیکند. مؤمنان نیز باید از پیامبر(ص) تقلید کنند تا محبوب خدا شوند. فرمود: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» یا در آیه دیگری فرمود: «قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَهٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی». یعنی رسول خدا(ص) همه را به بصیرت دعوت میکند، چون خود ایشان در این راه قرار دارد.
گفتوگو از مرتضی اوحدی