اعوانی: حکمت علوی آنچه که بین حکمت رسمیِ افلاطون و حکمت قرآنی ملاصدرا حق بوده را گرفته است
غلامرضا اعوانی: اگر حکمت یک معنا دارد، نمیتوانیم دو نوع حکمت داشته باشیم. درجات حکمت را داریم، اما حکمت یک معنا دارد که دارای شدت و ضعف است و این نور ما را از افتادن به ظلمت نجات میدهد. همچنین، این فقط نزد حکمای اسلامی اتفاق افتاده و از دستاوردهای بزرگ ایرانیان و شیعیان است و این حکمت علوی محسوب میشود که بین حکمت رسمیِ افلاطون و حکمت قرآنی ملاصدرا آنچه را حق بوده گرفته است و میگوید من دارم آن را احیا میکنم.
یکی از مسائل مورد بحث نسبت قرآن کریم و حکمت و نقش عقل و حدود شناختی آن در عرصه فهم قرآن به عنوان متنی وحیانی دارند. دانش فلسفه تا چه میزان در فهم آیات اثر دارد و در صورت تعارض تأویل با فهم عرفی از ظاهر آیات و روایات چه روشی را باید پیمود؟ برخی وجود حجت درونی را سبب رشد تعقل و مانع وقوف بر ظاهر الفاظ قرآن میدانند و بدون حکمت و اصول عقلی درون شریعت را نمیبینند، اما برخی حتی در مسائل اعتقادی که میدان برهانهای عقلانی است نیز تحرک احتیاطآمیزی دارند.
در زمینه نسبت قرآن و حکمت، مسئله فهم و بطون قرآن و مراتب لایههای معرفتی قرآن کریم با غلامرضا اعوانی، چهره ماندگار فلسفه، گفتوگو کردیم که بخش نخست آن با عنوان «انسان باید محرم قرآن شود تا آن را بفهمد» منتشر شد. اکنون بخش دوم و پایانی این گفتوگو از نظر میگذرد که مشتمل بر نکاتی درباره فهم حکمی قرآن، دینداری در عصر حاضر و همچنین امکان تحقق یا عدم تحقق علم دینی است.
در سخنرانیتان به مناسبت بزرگداشت سهروردی، فهم کلامی قرآن را نقد کردید و گفتید که نیازمند فهم حِکمی قرآن هستیم. منظور شما چه بود و راه تحقق آن چیست؟
برای حکمت راههایی داریم؛ یکی از آنها برهان است. مثلاً ریاضی را داریم که درست است و از ماده کمیت عدد است، ولی یک قضیه هندسی را اثبات میکند که با برهان است. برهان شما کامل است و مادهای که استفاده میکنید عقلی است و مثلث و … نیز تعریف دارند. بنابراین علم یقینی میشود. پس برهان یک راه است. در عالم فیزیک نیز همینطور است و باید مواردی را که استفاده میکنید، یقینی باشد و به نتیجهای که میرسید برهان خواهد بود. حدس نیز قابل برهان و یک راه رسیدن به حکمت، برهان است.
البته راه نزدیکتری هم وجود دارد و آن عبارت از شهود است. مراد، شهود الهی است که در این مرحله مؤمن با نور خدا میبیند و این شهودی است که در معرفتشناسی جدید وجود ندارد و در اصطلاح به آن کشف میگویند که برداشتن حجاب بین انسان و حقیقت است، اما این نیز بر اثر اتباع و طی اطوار ولایت الهیه است و به تخلق به اخلاق الهی نیاز دارد. خداوند به پیامبر(ص) فرمود که تو بر خُلق عظیم هستی و وقتی انسان متخلق به اخلاق الهی شد، علم او الهی میشود و به حق میبیند و به حق میشنود.
در حدیث قرب نوافل فرمودند: «وَ مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ، وَإِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَهِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ، وَلِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ، وَیَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا، إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ، وَإِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ»، یعنی صفات انسان صفاتی الهی میشود. صفات ما خدایی است، اما مضمون آنها الهی نیست و انسان وقتی به طرف خدا سلوک کرد، تبدیل به بشری آنطرفی میشود؛ یعنی به حق میبیند و به حق میشنود اما متکلمان جدلی هستند و برای اینکه کسی را قانع کنند جدل میکنند که خیلی هم خوب است، اما به آن برهان شهودی و کشف الهی نمیرسند که به حق ببینند. روش متکلم برهانی است نه کشفی. روش متکلم جدلی است، چون باید خصم را مغلوب کند.
در حال حاضر تفسیری وجود دارد که حِکمی باشد و بتوان به آن استناد کرد؟
حکمای ما این کار را کردهاند؛ یعنی با بیان حکمت راه را برای فهم حکمی هموار کردهاند. وقتی انسان حکیم باشد و عالم و آدم را حِکمی بفهمد، او را در راهی قرار میدهند که حکمت است و در این راه خدماتی نیز از طرف حکما صورت گرفته است. آنها آمدهاند و قرآن را تفسیر حِکمی کردهاند. مانند ابنسینا که چند سوره قرآن را به صورت حِکمی تفسیر کرد. به تعبیری بین حکمت قرآنی و حکمت رسمی پیوند زدهاند، یعنی کاستیهای حکمت رسمی را مرتفع کردهاند و آن را به حکمت الهی و قرآن ربط دادهاند. بنابراین در کسی مانند سهروردی این مسئله بسیار مورد تأکید است که وقتی آثار عربی او را میبینید اینطور است که هر برهانی که آورده، دو آیه را به عنوان پشتوانه میآورد و شاید ۱۵۰ آیه را مطرح میکند. البته نه اینکه به عنوان دلیل باشد، بلکه به عنوان پشتوانه میآورد.
نکته دیگر این است که اگر حکمت یک معنا دارد، نمیتوانیم دو نوع حکمت داشته باشیم. درجات حکمت را داریم، اما حکمت یک معنا دارد که دارای شدت و ضعف است و این نور ما را از افتادن به ظلمت نجات میدهد. همچنین، این فقط نزد حکمای اسلامی اتفاق افتاده و از دستاوردهای بزرگ ایرانیان و شیعیان است و این حکمت علوی محسوب میشود که بین حکمت رسمیِ افلاطون و حکمت قرآنی ملاصدرا آنچه را حق بوده گرفته است و میگوید من دارم آن را احیا میکنم.
ملاصدرا میگوید که حکمت تشکیکی است و مراتب دارد و از حکمت بحثی برهانی شروع میشود تا حکمت الهی که وی قائل به وحدت است. اما در غرب قائل به دوگانگی شدند و دین از حکمت جدا شد. به تعبیری فلسفه از حکمت جدا شد و به همین علت در غرب سکولاریزم به وجود آمد. امروز فلسفه دین دارند، اما حکمت نیست، ولی فارابی مدینه فاضله ساخت و صفاتی را که برای مدینه فاضله میگوید، صفات پیامبر(ص) است. فارابی اول از خداشناسی شروع و بعد مراتب وجود، انسان و جامعه را تبیین کرد و در آخر کار به مدینه فاضله پرداخت و ابنسینا نیز به نحو دیگری کار کرد و چند رساله نوشت. عرفا نیز کمک کردهاند، از جمله ابنعربی، به طوری که در اسلام، توحید در حکمت نیز تقویت شده است. پس در غربِ دوره جدید، دین و حکمت از هم جدا شدند، اما در عالم اسلام، فلسفه و حکمت یکی هستند. دکارت، هگل و … به گونهای به مسئله پرداختند که هرکدام از وحی دور شدند.
به نظر میرسد ملاصدرا در باب زبان قرآن نیز نظراتی داشته است. در این باره قدری توضیح دهید.
او درباره الهیات خود و مباحث توحید، نبوت و … بحث کرده است. البته نمیتوان گفت نظر نهایی است، اما خیلی پیشرفت کرد. مبحث او در مورد قرآن این است که میگوید قرآن خصوصیتی دارد که کتابهای دیگر تا آن حد این خصوصیت را ندارند. قرآن، وحی را جهانی کرده است و البته مکتب الهی، کلام مستقیم خدا نیست، برای اینکه لفظش عین همان لفظ نیست اما کتاب خدا عیناً لفظ خداست. برای نمونه انجیل را داریم و زبان عیسی(ع) آرامی بود که شاخهای از سریانی است، اما انجیلهای فعلی به یونانی قدیماند و معلوم میشود که کلام خدا نیست و کلام خدا خود مسیح(ع) بود.
در حقیقت، انجیل یک کتابالله است، اما قرآن هم کتابالله و هم کلامالله است؛ یعنی هم معنای آن و هم لفظش از خداوند است. اتفاقاً ملاصدرا دیوان شعری دارد که کمتر آن را میخوانند و به زبان شعر همین نکته را خیلی زیبا گفته است. البته کل دیوان دو هزار بیت است. همان مسائلی را که پیچیده بیان کرده به زبان فارسی به شعر درآورده که توحیدی و حِکمی است.
مسئله دیگر، دینداری در جهان معاصر است. امروزه پیشرفتهایی در حوزه مدرنیته صورت گرفته و انسان سرگرم مسائل مختلفی شده است. حال در این روزگار چنین انسانی چقدر میتواند دیندار باشد؟ البته ممکن است برخی تصور کنند که در این شرایط نمیتوان دیندار بود.
دین راه خداست. ما دیندار باشیم یا نه، برای خدا فرفی ندارد، اما برای ما فرق دارد. خداوند در قرآن میفرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»، یعنی خدا به نماز و … ما نیاز ندارد و ما هستیم که باید کامل بویم. بنابراین نباید سر خدا منت بگذاریم و نیز فرمود: «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ». این اعراب منت میگذاشتند که اسلام آوردهاند، اما خدا فرمود اسلام آوردنتان را منت نگذارید، بلکه خدا منت گذاشته است. بنابراین دین سرنوشت بشر است و انسان را انسان میکند. انسان، انسان تکنیکی نیست که بخواهد ابزار بسازد، بلکه دانا، فرزانه، خردمند و الهی است و حکمت و دین انسان را به حقیقت انسانی میرساند.
دین حقیقی آنطور که پیامبران آوردهاند اسلام است که قرآن فرمود: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ». بنابراین هر دینی مطابق آنچه پیامبر(ص)آورده رستگاری دارد. حضرت فرمود: «مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَیْکَ». هیچ پیامبری نبود که آیهای بیاورد، مگر اینکه به اذن خدا بوده باشد. خداوند نیز به پیامبر(ص)، تبعیت از ابراهیم(ع) را امر میکند. ابراهیم(ع) پیامبر است و در مورد او فرمود: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ». اسلام همان دین انبیا(ع) است. بنابراین ما به کمال خود و رسیدن به معنای الهی در وجود خود نیازمندیم. پیامبران به معنای حقیقی انسانهای کاملی بودند و این انسان کامل که ولی کامل و نبی است راه را به دیگران نشان داده است.
پیروی از دین برای این است که انسان به کمال برسد. مراد از خلقت نیز شناخته شدن بوده است و خدا میخواست غیری هم او را بشناسند. چنانکه فرمود: «کُنْتُ کَنْزاً مخفیّاً فَاحْبَبْتُ انْ اعْرَفَ». ذات الهی را کسی نمیشناسد و میگوید دوست داشتم شناخته شوم و برای همین دستگاه عظیم کهکشانها و … خلق شد. غایت این است و باید توجه کرد که زمین هم اهمیت دارد، چراکه حکما، انبیا(ع) و اولیا روی آن قدم میزدند و خدا را میشناختند و این غرض از خلقت است. عبادت خدا مسبوق به معرفت اوست و قرآن نیز میگوید: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» که از طریق انسان کامل و مؤمن است. در روایت هم فرمود: «لَا یَسَعُنِی أرْضِی وَ لا سَمائِی وَلکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ». حافظ میگوید: «آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه فال به نام من دیوانه زدند». آن امانت، ذکر حق است و آسمان، زمین و جبال نمیتوانند آن را بکشند و فقط دل مؤمن گنجایش نامتناهی بودن الله را دارد.
با وجود همه سختیها، سیر در مراتب ولایت الهیه غیرممکن نیست. اگر انسان بخواهد اهل نجات باشد، خیر و نجات او در این است و همه ادیان در مورد نجات بحث کردهاند. برای نمونه دین بودا را ببینید که میگوید آزاد شدن یعنی نجات یافتن. در ادیان هندی نیز به آن رستگاری میگویند یا در دین بودا از این طرف رودخانه به آن طرف رودخانه رفتن مطرح است و میگویند باید با کشتی نجات به آن سمت رود رفت. در داستان طالوت و جالوت نیز این مسئله مطرح شده است. لذا نجات، غایت همه ادیان و غایت حکمت نیز معرفهالله است و اگر به آن نرسید، هیچ فایدهای ندارد.
قرآن میفرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا»، یعنی تزکیه نفس منجر به رستگاری میشود. به تحقیق رستگار شد کسی که نفس خود را تزکیه کرد و در ادامه فرمود: «وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا» و بعد مثال میزند: «کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا إِذِ انْبَعَثَ أَشْقَاهَا فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُاللَّهِ نَاقَهَاللَّهِ وَ سُقْیَاهَا». آن ناقه، ناقه ولایت است و توجه رسول به ناقه یا ولایت بود. حضرت امیر(ع) فرمود که من آن ناقه بودم. انسان برای غایتی آمده است که همان فلاح باشد. خداوند فرمود: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ»؛ یعنی آیا گمان کردید که شما را عبث آفریدیم؟ غایت، رسیدن به آن حقیقت انسانی است و مصادیق الهی آن همه انبیا(ع) و اولیا بودهاند و قرآن به همه انبیا(ع) صحه میگذارد. قرآن ایمان را نور میداند، پیامبر(ع) را هم نور میداند و همه این نورها یک نورند.
نظر شما در مورد علم دینی چیست؟
بحثهای امروزی که در مورد معرفتشناسی(Epistemology) مطرح میکنند این است که بحث در مورد دین نیست، اما آن علمی که شایسته دین باشد، علم الهی است که در این معرفتشناسیها وجود ندارد. البته علوم دیگر نیز مفید است، اما آن علمی که به خدا برمیگردد از جنس دیگری است که همه حکما و ادیان این را میگویند اما علم جدید چنین چیزی را مطرح نمیکند. صفت اول خدا در قرآن «علیم» است و علم ما علم بعدی، پس از وجود است و علم خدا علم قبل است. خداوند فرمود: «أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ». آیا کسی که این دستگاه آفرینش را برپا کرد علم نداشت؟ او لطیف و خبیر است. علم بعدی و قبلی را دارد. بنابراین اینها که میگویند علم، دینی نمیشود درست نمیگویند. این معرفتشناسی جدید نهایتاً به مغز انسان میرسد و بعد از دکارت، ذهن انسان را مبدأ و مقصد دانستند و علم الهی فراموش شد. همچنین حکما و عرفای ما مانند ابنسینا و ارسطو همه چیز را به علم الهی برمیگردانند. خداوند فاعل بالعنایه است و همه را به علم خدا برمیگرداند.
همچنین، راههایی برای اکتساب این علم وجود دارد که عبارت از برهان و سلوک است. یکی از شاخههای علم، علم لدنی است. حال علم برخی لدنی است و قرآن میگوید همه علمهای شما تعلیم خداست و انسان چیزی ندارد. بنابراین منشأ همه علوم خداوند است که مبدأ هستی محسوب میشود. قرآن نیز بر علم خدا بسیار تأکید کرده و اینها اکتسابی است که از راه برهان به دست میآید یا با طی اطوار ولایت و ایمان حاصل میشود که ولایت نیز به معنای تقرب است و علم حقیقیتر میشود تا به علم حق میپیوندد اما در معرفتشناسیهای جدید، خداوند مطرح نیست. حال آنکه نزد حکمای ما این مسئله مطرح بوده است.
در مورد علوم انسانی اسلامی چه نظری دارید؟
وجود الهی است و نمیتوان وجود را تغییر داد. نمیتوان ریاضی و فیزیک را تغییر داد، اما نگاه شما به فیزیک متفاوت است. قانون جاذبه، جاذبه است و قوانین وجود و تکوین سر جای خود قرار دارد. حال به این قوانین، مادی نگاه میکنیم یا به ذهن انسان توجه میکنند و میگویند که خداوند در آنجا جایی ندارد و باید اینها را الهی دید، بنابراین، دیدِ انسان مهم است. اگر الهی دید، مسئله متفاوت میشود. انسانی که اینها را مادی میبیند، با کسی که الهی میبیند فرق دارد. دید الهی پیدا کردن فقط از طریق حکمت میسر است.
حکمت دینی، نوری است که انسان به نور الهی میبیند و فرمود مؤمن به نور خدا میبیند. وقتی ایمان آوردید، نور ایمان در شما به وجود میآید و این مقوله نیز دانشمند و عوام ندارد. علوم انسانی نیز همینطور است. با دید مادی میبینیم یا الهی به آن نگاه میکنیم؟ خداوند در مورد انسان فرمود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ». به تعبیر ملاصدرا، انسان ماهیت ندارد و باید مشخص شود که تصور ما از انسان الهی است یا مادی که در علوم انسانی بسیار متفاوت است. البته اینها نکاتی هستند که باید از اهلش پرسیده شود و ما هم اهلش نیستیم.
گفتوگو از مرتضی اوحدی
منبع: ایکنا