برگی از تاریخ حوزۀ نجف؛ سیاست، هزیمت، انزوا
حجتالاسلام محمد قطرانی
ناکامی حاصل از جنبش مشروطیت ایـران و سرخوردگی شماری از علما پس ازحـرکت جـهاد(1914)، قیام نجف(1918)، انقلاب عراق(1920) و پسلرزههای متأثر از آنکه با توقع و انتظار آنان فاصله بسیار داشت باعث شد اساطین حوزۀفقاهت به صورت جدی از دخالت در حوزۀ سیاست احتراز کنند. عدهای آن اندازه از شکستهای اخیر بیمناک شـدند که بنا را بر پرهیز از هر نوع فعالیت سیاسی نهادند. این طیف بدین نحله و باور روی آورد که حکومت حق حضرت حجت(عج) است و منحصر به صاحب الامر (ارواحنا فداه) میباشد، و ورود در عرصه سیاست جـایز نیست و اقـامه حکومت اسلامی در عصر غیبت کبری حرام است.
(1)
با طلوع بخت دولتمردان صفویه در اواخر قرن 9 و اوایل قرن 10 به ناگاه، علمای شیعی با پناهی مواجه شدند که میتواند آنان را از گزند آزار و اذیت حکومتهای سنی مملوکیان[1] و بعدها عثمانی در امان دارد. آزار و اذیتهایی که فحولی بینظیر چون محمد بن مکی(شهید اول) را از ایشان گرفته بود. همو که برخی وی را موسس دستگاه مرجعیت در فضای شیعی میدانند.[2] شاهان صفوی خیلی زود فهمیدند که امور دولتشان بیش از اینکه نیاز به مرشد و مرید و حکیم داشته باشد، نیاز به فقیه دارد که احتیاجات دولت جوانشان را برآورده سازد.
با روی کار آمدن شاه طهماسب صفوی و اعتقاد بیشتر وی به فقه شیعی و از طرف دیگر ظهور بزرگمردی چون محقق کرکی دامنه نفوذ فقهای شیعی به صورت اعجابآوری فزونی گرفت. در این زمان در کنار حوزۀ اصفهان، دو حوزۀ دیگر شیعی همچنان پابرجا بود. حوزه جبل عامل که سالها بود که به برکت تلاش علما رونقی داشت و بزرگانی از آن برخاسته بودند، به تدریج با مهاجرت علمایی چون محقق کرکی و شهادت برخی بزرگانش مانند شهید اول و شهید ثانی رو به ضعف گرایید. این حوزه در منطقه تحت سیطره و حاکمیت حکام سنیمذهب قرار داشت. در همین زمان آرام آرام حوزهای کهن اما سالها خاموش در بین النهرین سربرآورد. حوزه نجف در عراق اگرچه در بیان مشهور تاسیس آن را به شیخ طوسی نسبت میدهند، اما شاید از همان دوره و بویژه با رشد حوزههای حله و جبل عامل ظهور و بروز خاصی نداشت. اما در همین زمان بود که از نجف مردی برخاست که به جرئت میتوان گفت که حوزه نجف تجدید حیات علمیاش را مدیون اوست. احمد بن محمد اردبیلی (993ق) ملقب به محقق اردبیلی یا مقدس اردبیلی سرآغاز حیات علمی عصر جدید نجف[3] شد. نجفی که در آن روز عمدتا تحت سیطره حکام عثمانی بود و اقتضائات بسیار متفاوتی با محیط حوزههای ایران و خاصه اصفهان داشت.
اختلاف میان نجف و اصفهان اما صرفا در عرصه جغرافیایی باقی نماند و محقق برخلاف اغلب هملباسانش در ایران، هیچ ارتباطی با دولت صفوی پیدا نکرد. جودت القزوینی از مورخین عراقی در این باره مینویسد:
«پس از سیطره کوتاه صفویها بر عراق، عثمانیها در سال 941ه.ق توانستند بار دیگر حاکمیتشان بر عراق را بازپس بگیرند. نتیجه منازعه میان عثمانیها و صفویها این شد که علمای عراق به طور کلی از سیاست دست بکشند و به اظهار قطع رابطه با حکومت صفوی و استقلال از آن روی بیاورند. بزرگ فقهای نجف شیخ احمد اردبیلی از همه پیشنهادها دوری جست و حتی دعوت ایشان برای زیارت ایران و اقامت در آنجا را نیز نپذیرفت. حتی وی به این هم اکتفا نکرد و تلاش کرد که برخی اقدامات حاکمین صفوی را اقداماتی ظالمانه و غیرشرعی بنامد.» [4] میتوان گفت که کرکى ادامۀ مکتب علامۀ حلى است که فقه شیعه را سیاسىتر از دورۀ پیش از خود کردند؛ در حالى که اندیشۀ محقق اردبیلى نشانگر گرایشى است که شیعیان را امر به انزوا و پرهیز از ورود در سیاستى که سلاطین جور در پیشه گرفتهاند، کرده است.[5] محقق اردبیلی در موضوعاتی مانند خراج با همتراز جبلعاملیاش در ایران اختلاف نظر داشت.
مشی محقق اردبیلی در دوری از حکومت صفوی، به برخی از اصلیترین شاگردانش نیز تسری پیدا کرد و شیخ حسن بن شهید ثانی(صاحب معالم) و سید محمد بن علی الموسوی العاملی الجبعی(صاحب مدارک) نیز همان روحیه دوری از دولت صفوی را در دستور کار قرار دادند.[6] فارغ از بحثهای فقهی و متون فقهی علما، آنچه اهمیت بیشتر دارد، فضای اجتماعی است که این دسته از فقها در آن زندگی میکردند. حداقل در مورد دو عالم اخیر گفته شده که امتناع ایشان از زیارت اماکن مقدس شیعی ایران- به جهت عدم رغبت برای دیدار با شاه عباس صفوی- بدلیل ترسشان از واکنشهای دولت عثمانی بوده است.
(2)
با خیزش حرکت اخباری و اوج گرفتن آن، مکتب اصولی و اجتهادی به حاشیه رفت و از همین رو بار دیگر حوزههای خط اصولی و از جمله مسیر محقق اردبیلی به حاشیه رفت. آغاز شکوفایی دوباره حرکت علمی نجف را می توان به اواخر قرن 12 نسبت داد؛ جایی که شاگردان علامه وحید بهبهانی(استاد کل)یعنی سید مهدی طباطبایی بحرالعلوم(1155-1212) و شیخ جعفر کاشف الغطاء(1156-1228) در دوران حیات استادشان از کربلا به نجف مهاجرت کردند تا حوزه دینی نجف را به دوران علمی شکوفای گذشته اش بازگردانند.[7] سید بحرالعلوم به نحوی کرسی تدریس را برعهده گرفت و شیخ جعفر کاشف الغطاء تکیه بر کرسی زعامت زد. شیخ جعفر در برابر یک معادله چند وجهی قرار داشت. از طرفی بین دولتهای قاجار(به عنوان دولت شیعه) و عثمانی(به عنوان دولتی که نجف تحت حاکمیت آنها بود) اختلافات وجود داشت، از طرفی گاه و بیگاه با حملات وهابیهای نجدی مواجه بود و حتی درگیریهای عشیرهای داخل نجف(درگیری عشیره الشمرت و زکرت) نیز در زمان وی اتفاق افتاد؛ در این میانه شیخ جعفر کاشف الغطاء نیز تصمیمی از سنخ محقق گرفت و تلاش کرد تا حد ممکن در برابر حوادث عصر خویش سکوت اختیار کند. وی در طول مدت مرجعیتش تلاش کرد که حوزه علمیه نجف را خارج از موازنات سیاسی بین دو حکومت ایران و عثمانی قرار دهد تا استقلال علمی و سیاسی آن را حفظ کند. اما شیخ جعفر و دیگر علمای مطرح عصر در برابر حملۀ نیروهای روس به منطقه قفقاز ساکت ننشستند و واکنش نشان دادند. شیخ جعفر و سید علی طباطبایی(صاحب ریاض) هر دو فتوایی مبنی بر وجوب جهاد با روس ها صادر کردند. شیخ جعفر فتوایی این چنین داد:
«ای کافه اهل ایران از عراق و فارس و آذربایجان و خراسان، آماده شوید به جهاد کفار لئام، و بر آورید تیغها از نیام، برای حفظ بیضه اسلام و در آیید در سلک یاوران ملک علام و جهاد کنید به دفع کفار از شریعت سید انام (ص) وطریقه امیرالمؤمنین (ع) و سیدالوصیین. اینکه برای شما حوران آراسته و غلمان به خدمت برخواسته[خاسته]، پس بفروشید جانهای خود را به بهای گران که اندوخته شده است برای شما در جنات عالیه «لاتسمع فیها لاغیه فیها عین جاریه فیها سرر مرفوعه و اکواب موضوعه ونمارق مصفوفه و زرابی مبثوثه قیام کنید به یاری مؤمنین تا در یابید بهشت برین را. آیا خطاب نمیکردید به خدا در دعائی ماه مبارک رمضان که: شهادت نهایت آرزو و مطلوب ماست در عبارت «و قتلا فی سبیلک فوفق لنا» آیا مکرر نمیگفتید میان مردم «لیتنا کنا مع الشهداء فی کربلاء»؟ پس راضی مشوید به کذب گفتار خود و مخالفت گفتار با کردار خود، بدانید که مقتول ثغور آذربایجان در دفاع اهل کفر و طغیان برای حفظ بیضه اسلام و مسلمین و حراست ناموس مؤمنات و مؤمنین مانند شهدای کربلا است در طلب رضای خداوند ارض و سماء…..»[8]
دیگر علمای شیعی ساکن ایران نیز این فتوا را تکرار کردند تا بیشترین ظرفیت ممکن به حمایت از دولت قاجار بیاید. اما واپسین روزهای حیات صاحب کشف الغطاء با شکست تلخ از روسیه و انعقاد قرارداد گلستان همراه و باعث شد که تجربهای تلخ برای علمای شیعی به باربیاورد. بار دیگر سید محمد طباطبایی (پسر صاحب ریاض) معروف به سید مجاهد پا به عرصه جهاد گذاشت و شخصا از عراق به آذربایجان رفت که پاسخ مردم قفقاز را بدهد که در جنگ اول، سرزمینشان تحت سیطره روسها در آمده بود. اما حیات سید مجاهد(1242ق) نیز با خاطرهای تلخ به پایان رسید و در عین پیروزیهای اولیه بار دیگر کنش علمای ساکن عراق با همراهی علمای ایران با شکستی تلخ همراه شد. این بار اما درباریان با ناجوانمردی، از زیر بار مسئولیت شکست فرار کردند و علما را مقصر در شکست از روسها قلمداد کردند.
«از این روى این جا و آن جا شایعه کردند و به سر زبانها انداختند تاریخ نگاران را به مزدورى گرفتند که بگویند و بنویسند: دربار فتح على شاه عباس میرزا و قائم مقام چون دریافته بودند که سپاه ایران به خاطر نداشتن سلاحهاى پیشرفته نمى تواند با سپاه روسیه هماوردى کند به صلاح کشور و ملت ایران نیست وارد میدان کارزار شود و با جنگ و لشکرکشى به زمینها و شهرهاى از دست رفته خود دست بیابد و مردم گرفتار و اسیر در چنگ روس را از این راه برهاند سرسختانه با جنگ سرناسازگارى داشتند; امّا عالمان و فقیهان بویژه سید مجاهد عرصه را بر دولت و پادشاه تنگ کردند از این روى ناگزیر تن به جنگ دادند و متأسفانه همان گونه که پیش بینى مى شد سپاه ایران در برابر سپاه تمرین دیده و با فنون جدید آشناى روس زمین گیر شد.»[9]
اختلاف سید مجاهد و شکستهای که از نظرگاه ایشان ناشی از بیکفایتی درباریان قاجار بود موجب شد وی صحنه نبرد را ترک کند. گفته شده است که غم جانگاه شکست و خیانتها او را از پاى درآورد.[10]
به هر روی این خاطرههای تلخ اثر خودش را بر اصلیترین وارث جریان اجتهادی نجف بر جای گذاشت و مجتهد بیبدیلی که شاگردی سید مجاهد و ملااحمد نراقی را کرده بود، دیگر روی خوش قبلی به سیاست را نشان نداد. این فردی کسی نبود جز شیخ مرتضی انصاری(ره)؛ شیخ محضر ملااحمد را در سال 1341(ق) درک کرده بود و 4 سال در محضر وی بود؛[11] دقیقا در عنفوان شکست دوم و تیره شدن رابطه با دربار قاجار؛ این تیرگی و بیاعتمادی خیلی زود خودش را نشان داد تا در عصر شاگرد برجستۀ شیخ، میرزای شیرازی فتوای تحریم تنباکو صادر شده و پیروزی بزرگی نصیب جماعت علما شود.
شاگردان میرزا، از جمله آخوند خراسانی در مورد مشروطیت وارد کارزار سیاسی شدند و شاید سیاسیترین برهه نجف را رقم زدند. اما مشروطه نیز بسیار متفاوت از آنچه علما میخواستند رقم خورد و سرخوردگی کمنظیری از امر سیاسی در نجف به همراه آورد. برخی مورخین گفتهاند که مرحوم نائینی در سالهای بعد دستور داد که کتاب معروف وی«تنبیه الامه و تنزیه المله» را جمع آوری کنند و حتی نقل شد که وی از تالیف این کتاب پشیمان شده و چه بسا این پشیمانی بواسطه عدم تحقق اهداف کتاب بوده باشد.[12]
(3)
هنوز تب و تاب نزاع ملکیها و دستوریها (مشروطه خواهان و مخالفان آن) در نجف داغ بود که جنگ جهانی اول آغاز شد. در سال 1914 و در عنفوان جنگ جهانی اول انگلیسی ها به بصره حمله و آن را اشغال کردند. این اشغال همزمان با اشغال جنوب ایران توسط آنها و شمال ایران توسط روس ها و کشوری مثل لیبی توسط ایتالیا(که البته از متحدین بود) همراه شد.
عثمانی ها که فهمیدند نمی توانند به تنهایی مقابل انگلیسی ها از علمای شیعه طلب کمک کردند و علمای شیعه در اقدامی غیر قابل منتظره که هم برای انگلیسی ها و هم عثمانی ها قابل پیش بینی نبود وارد عمل شدند. سید مصطفی کاشانی (پدر مرحوم ابوالقاسم کاشانی) از آیت الله سید کاظم یزدی خواست که وارد جهاد شوند که ایشان به دلیل کهولت سن خودشان نتوانستند وارد عمل شده ولی پسرشان محمد را روانه نبرد کردند. علمای نجف، کاظمین و سامرا همه وارد عمل شدند. معروف است در کوران جنگ با مسلمین در عراق، یکی از مقامات عالیرتبه انگلیسی نزد سید محمد رفته و با تهدید و تطمیع به وی پیشنهاد دادند که از معرکه کناره گیرد. در اینصورت مناصب حساس حکومت عراق را-پس از اشغال توسط انگلیس- برای همیشه در اختیار وی و اولادش قرار خواهند داد. سید محمد فی المجلس پیشنهاد را رد کرد و همان شبانه به نجف آمد و پدر خویش را از ماجرا باخبر ساخت. صاحب عروه پس از استماع خبر، به وی فرمود: «کاری بجا کردی که پیشنهاد استعمارگران را نپذیرفتی، و جز این شایسته نبود. اما آمدنت به نجف و آوردن این خبر برای من لزومی نداشت. سریعا به جبهه برگرد و به ادامه کار جهاد بپرداز.»[13]
در ابتدا فرایند نبرد به نفع علمای شیعه به پایان رسید اما به تدریج ورق برگشت و علما شکست خوردند و حتی سید محمد فرزند مرجع بزرگ نجف به شهادت رسید. اگر چه انگلیسی ها از جنوب پیشروی اصلی نکردند ولی از غرب بغداد و سوریه وارد کارزار شدند ولی به هرحال توانستند علما را پس بزنند. از دلایل شکست می توانیم به این موارد اشاره کنیم:
- عدم همراهی عشایر عراق که دل خوشی از عثمانی ها نداشتند و نمی خواستند به نفع آنها وارد عمل شوند
- تدبیر ضعیف فرماندهان عثمانی
- شکست سراسری متحدین و پیروزی متفقین در صحنه های نبرد جهانی
پس از این اتفاقات عراق توسط انگلیسی ها اشغال می شود. در همین عنفوان است که پیمان سایکس-پیکو بسته شده و عراق و فلسطین و اردن سهمیه انگلیس و لبنان و سوریه سهمیه فرانسه شدند.
(4)
با تصرف بغداد به دست بریتانیاییها گروهی از روحانیون شیعه نجف و کربلا با ارسال نامهای به پادشاه وقت انگلستان به استقبال اشغالگران رفتند. متن آن پیام چنین بود: «به اعلیحضرت پادشاه بریتانیای کبیر و امپراتور هند و آن سوی آبها که خداوند سلطنت او را استمرار بخشد. ورود پیروزمندانه نظامیان شما به عراق و حفاظت از عتبات در مقابل ظلم ظالمین را به شما تبریک میگوییم. [امضا:] سید عبدالحسین حجت، شیخ حسین مازندرانی، شیخ عبدالکریم زنجانی، شیخ شمشاد هندی، شیخ محمد رضا اسدﷲ، محمد صادق طباطبایی، ابوالقاسم علامه تبریزی، سید جعفر بحرالعلوم، شیخ هادی کشمیری، شیخ فخرالدین کمونه»
شاه انگلستان نیز پاسخ داد که تلگراف به دستش رسیده و گفت که آرزوی او اعتلای عراق و اهالی آن و حفاظت از عتبات مقدسه و بازگشت به شکوه پیشین آنهاست. زمانی که متن دو تلگراف مبادله شده بین علمای کربلا [و نجف] در نشریه هندی «سرفراس» در تاریخ ۳ نوامبر ۱۹۱۷ / ۲ جمادیالثانی ۱۳۳۵ منتشر شد و از هند به وسیله پست به دست سید عبود علی نصرﷲ الکربلائی رسید، او نشریه را نزد شیخ محمد حسن ابوالمحاسن برده و او را مطلع کرد. پس از شیوع این خبر در محافل علمی و مردمی کربلا همه از قضیه مطلع شدند. به دنبال آن سید حسین قزوینی، سید محمد علی طباطبایی و حاج محمد حسن ابوالمحاسن از کربلا به نجف رفته و از سید محمد کاظم یزدی این سؤال را پرسیدند: «آیا جایز است که یک مسلمان به یک مسیحی به خاطر اشغال عتبات مقدسه تبریک بگوید؟ حکم چنین مسلمانی از نظر اسلام چیست؟ …» یزدی در ذیل این استفتا نوشت: «فردی که این کار شنیع را مرتکب شود فاسق و فاجر است و نباید در قبرستان مسلمانان دفن شود»[14]
این مجموعه اعتراضات در بدنه مردم باقی ماند تا این که بالاخره در 19 مارس 1918 گروهی از روحانیون و عشایر نجف با کشتن یکی از نظامیان برجسته بریتانیایی در نجف بار دیگر مخالفت خود را با اشغالگری آنان نشان دادند. این بار با واکنش سخت و غیرانسانی انگلیس روبرو شدند. آنها 47 روز نجف را محاصره کردند تا قاتلان ژنرال انگلیسی را تحویل بگیرند در جریان محاصره رقتبار نجف سید یزدی فعالیت دیپلماتیک زیادی به منظور جلوگیری از گسترش فاجعه انسانی و هتک مذهبی انجام داد و در عین حال حاضر نشد شهر را ترک کند و در کنار مردم بیپناه باقی ماند.
«به دستور ژنرال ساندرز نجف کاملاً محاصره و آب به روی مردم بسته شد. سرگرد بالفور از طرف سر آرنولد ویلسون حکمران بریتانیایی عراق به نجف اعزام شد و مکاتباتی با سید یزدی و شیخالشریعه داشت. روز سوم قیام هم ویلسون به یزدی نامه نوشت و خواهان تسلیم عوامل قیام شد… پذیرش شروط سه گانه انگلیسیها برای نجفیها ذلتبار بود: تسلیم سی تن از بزرگان شهر، تحویل هزار قبضه تفنگ و ۵۰ هزار روپی و تسلیم صد نفر از اهالی شهر به عنوان اسیر جنگی جهت تبعید. چهل روز بعد از محاصره و قطع آب، بیش از ۲۰ زن و کودک از جمله چند زن حامله در اثر اصابت گلوله کشته شده بودند.»[15]
کامل سلمان الجبوری نیز چنین گزارشی از مذاکرات میان سید یزدی با مقامات بریتانیایی داده است:
«در روز ۲۰ ماه می ۱۹۱۷ سر رونالد استورز (Sir Ronald Storrs) مسؤول اطلاعاتی بریتانیا در کشورهای عربی و هیأت همراه به دیدار سید محمد کاظم یزدی در نجف رفتند. استورز مطلع بود که یزدی پیشتر هدیه انگلیسیها (مبلغ ۲۰۰ پوند) را نپذیرفته بود. او میخواست از نزدیک با مواضع یزدی آشنا شود… همراه استورز به وی پیشنهاد داد که این بار مبلغ هزار پوند به یزدی هدیه بدهد… استورز پس از دیدن یزدی دریافت که راز شهرت و نفوذ او در اقتدار وجودی و کلامی وی نهفته است… سید یزدی به وی گفت: «مراقب عتبات شریفه باشید! مراقب عتبات شریفه باشید!»… سپس از آنها خواست در شهرهای شیعهنشین فقط از کارمندان شیعه استفاده کنند و برخی زندانیان شیعی را آزاد کنند… هنگامی که استورز خواست مبلغ مورد نظرش را به عنوان هدیه به سید بدهد او عذر خواست و نپذیرفت… پس از ساعتی که سر رونالد قصد رفتن کرد دوباره هزار پوند را به سید تقدیم کرد ولی او در نهایت ادب این هدیه را رد کرد»[16]
از سویی علمای نجف با ارسال تلگرافی به فرمانده نظامیان انگلیسی خواهان مدارای آنان با اهالی نجف شدند. 25 مارس این نامه توسط مرحوم آسید کاظم و دیگر علما به این گونه نوشته شد : «به جناب فرمانده کل نظامیان بریتانیای کبیر؛ ما علمای نجف از جانب خود و همه فقرا و مساکین و اهالی این شهر مقدس به شما شکایت می آوریم و با توجه به الطاف و عدالت آن دولت از شما کمک عاجل می خواهیم تا رحم کرده و دست از محاصره بیچارگان و بی گناهان بردارید… از عدالت آن دولت که معروف به رافت و عدالت و قوت و ابهت است، به دور است که بی گناهان را به جای مجرمان مجازات کند. جان افراد در اثر گرسنگی و تشنگی و نبود امکانات در آستانه هلاکت است… شیخ الشریعه اصفهانی» نامه سید هم ذیل این نامه می آید.
در روز 30 مارس یعنی روز دوازده محاصره هم نامه دیگری از این دو بزرگوار به این گونه می آید که : «ما به عدالت شما آگاهیم که آوازه آن فراگیر شده و نیاز به هیچ دلیلی ندارد. از شما می خواهیم که محاصره و اسارت افراد ناتوان و بی گناه با صدور فرمان عفو عمومی رفع شود…»[17]
مقامات انگلیسی سرانجام توانستند پس از 47 روز محاصره غیر انسانی نجف، اهالی و علمای شهر را وادار به تسلیم کنند و حتی آن ها را مجبور کردند که جشنی به پاس این پیروزی بریتانیایی ها بر انقلابی های نجف ترتیب دهند. در این جشن علمای سرشناسی مانند شیخ مهدی خراسانی، شیخ محمد حسین کاشف الغطاء، سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ ضیاء الدین عراقی و… نام برد.[18]
در جریان سال 1918 صاحب عروه متهم شد با انگلیسی ها همکاری کرده است و لذا ایشان ترجیح داد انزوا پیشه کند. ایشان در همین سال مرحوم می شوند تا بار دیگر نجف با خاطرهای تلخ از سیاست روبرو شود.
(5)
انقلاب عشرین[19] یا انقلاب ۱۹۲۰ میلادى در عراق، از آنجا آغاز شد که در سال ۱۹۱۸ دولت انگلستان طى دستورى به ویلسون، حاکم وقت عراق از وى خواست تا رفراندمى ظاهرى برگزار کند و نظر مردم این کشور را دربارهْ آینده سیاسى عراق و تشکیل دولت عربى با حمایت و قیمومیت انگلستان جویا شود. ویلسون بلافاصله وارد عمل شد. او از تمام استانداران در مناطق نهگانه عراق خواست تا در جلساتى با سران عشایر و قبایل و تطمیع آنان، تدابیرى بیندیشند و آراى مردم عراق را به نفع سیاستهاى دولت انگلیس سوق دهند.
به رغم مخالفتهایى که از طرف علما و مردم ابراز مىشد، همهپرسى انجام گرفت. همزمان در کشورهاى لبنان، سوریه و فلسطین نیز که قبلاً جزو دولت عثمانى بودند، این همهپرسى تکرار شد. سرانجام در ۲۵ آوریل ۱۹۲۰ در نشست «سن رِمو» در اروپا، قیمومیت انگلیس بر عراق و فلسطین و قیمومیت فرانسه بر لبنان و سوریه اعلام شد و این حکم در اول مه همین سال به ویلسون ابلاغ گردید. او نیز آن را به طور رسمى به مردم عراق اعلام نمود و در بیانیهاى تحقیرآمیز تأکید کرد: دولت بریتانیا قبول زحمت فرمود که عراق را به سوى پیشرفت و خیر و سعادت هدایت و رهبرى کند.
در پى این جنایت تاریخى انگلستان، علماى نجف، سامرا و کاظمین سکوت را جایز ندانستند. حضرات آیات: شیخ مهدى خالصى، سید ابوالقاسم کاشانى، سید محمد على شهرستانى، میرزا احمد خراسانى، شیخ محمدرضا شیرازى (فرزند آیه الله شیرازى) و چند نفر دیگر، جلسات متعدد مشورتى تشکیل دادند و سازمانى به نام «جمعیت اسلامى عراق» تأسیس کردند تا در پوشش آن، جنبشهاى مردمى و عشایرى را انسجام داده و رهبرى کنند. آنها به این نام، اعلامیه ها و نامههایى را صادر و به مناطق مختلف عراق فرستادند و با تأکید بر استقلال این کشور و عدم پذیرش قیمومیت بیگانه، سران عشایر و توده مردم را به شرکت در نبرد طولانى و سخت در آینده دعوت نمودند.
از سوى دیگر، مرجع بزرگ شیعه آیهالله شیرازى ضمن حمایت از حرکتهاى این جمعیت، خود نیز وارد صحنه شد و در فتوایى تاریخى، رهبرى جنبش را بر دوش گرفت و اعلام کرد:
لیس لاحد من المسلمین ان ینتخب و یختار غیر المسلم للاماره و السلطنه على المسلمین؛» هیچ یکى از مسلمانان حق ندارد فرد غیر مسلمان را براى حکومت و سلطنت بر خود برگزیند.
او اعلامیه دیگرى براى مردم عراق صادر کرد و در آن، همه مردم اعم از یهودى، مسیحى، شیعه و سنى را به اتحاد بر ضد دشمن مشترکِ تجاوزگر فراخواند.
روز چهارم شوال ۱۳۳۸ برابر با ۲۱ ژوئن ۱۹۲۰ هزاران نفر از عشایر و مردم کربلا براى اعتراض به قیمومیت انگلیس و حمایت از استقلال عراق، در صحن سیدالشهداء (علیه السلام) اجتماع کردند. روحانى مجاهد، شیخ محمد خالصىزاده، فرزند آیهالله شیخ مهدى خالصى خطابهْ پرشورى ایراد کرد و گفت: وقتى بزرگان اسلام، مانند آیهالله شیرازى و آیهالله خالصى که از نظر جسمى از همه ضعیفترند، با عزم راسخ و ایمان صادق در راه جهاد و استقلال عراق حرکت کردند، پس ما چگونه مىتوانیم از بذل جان خود در راه این نهضت دریغ کنیم؟!
اول ژانویه ۱۹۲۰ نخستین درگیرى بین قبیله رمیثه و نیروهاى نظامى انگلیس در منطقه سَماوه روى داد. در عرض چهار روز سایر قبایل منطقه نیز به آنها پیوستند و خط آهن رمیثه – دیوانیه و رمیثه – سماوه و سماوه – بصره را منهدم کردند تا مانع ورود نیروهاى کمکى دشمن به منطقه شوند. درگیرى چند روز در این منطقه ادامه پیدا کرد. اشغالگران کاملا در محاصره عشایر منطقه قرار داشتند و به سبب تمام شدن ذخیره غذایى، درشرف نابودى قرار گرفته بودند. در پى درخواست فرماندهان، هواپیماهاى انگلیسى در فضاى منطقه به پرواز درآمدند و با بمباران گسترده، نیروهاى خود را از محاصره نجات دادند. در این جنگ پانصد نفر از عشایر و بیش از سههزار نفر از اشغالگران کشته شدند.
آیهالله کاشانى که قیام عشایر منطقه را زیر نظر داشت، در این مرحله از آیهالله شیرازى خواست تا اعلام جهاد عمومى کند. آیهالله شیرازى حکمى را به شرح زیر صادر کرد:
…مطالبه حقوق بر مردم عراق واجب است و لازم است در ضمن این اقدام، رعایت آرامش و امنیت هم بشود و اگر انگلیسىها از قبول خواستههاى آنان امتناع ورزیدند، بر مردم جایز است که براى دفاع از حقوق خویش به زور و قدرت متوسل بشود. الاحقر محمدتقى حائرى شیرازى
بالاخره جنگ سراسرى، در سىام ژوئن ۱۹۲۰ در منطقه فرات وسطا آغاز شد و در اندک مدتى به همه جاى عراق گسترش یافت. به رغم پرشمار بودن لشکر انگلیس و تجهیزات آنان، ولى در برابر جنگهاى چریکى عشایر ناتوان بودند و مرتب شکست خورده و عقبنشینى مىکردند.
آیهالله کاشانى و نزدیکانش از جمعیت اسلامى عراق، عملاً رهبرى جنگ مسلحانه را بر عهده داشتند. این دومین جهاد مسلحانه عراقىها با انگلیسىها بود. جهاد اول، در جنگ جهانى اول در منطقه کوت العماره رخ داد که آیهالله کاشانى به همراه مرحوم پدرش در آن شرکت داشت. دومین نبرد، بسیار جدىتر و سازمان یافتهتر از آن بود.
رحلت میرزاى شیرازى و شیخ الشریعه
دوازده روز پس از صدور این نامه تاریخى، مرجع بزرگ جهان اسلام و تشیع در شب چهارشنبه سیزدهم ذیحجه ۱۳۳۸ برابر ۱۷ اوت ۱۹۲۰ در سن هشتاد سالگى چشم از جهان فرو بست. بعضى نوشتند عطارى که عامل انگلیس بود و در همسایگى منزل آیهالله مغازه داشت، داروى مسمومى به ایشان داد و این سبب رحلت شد. پیکر این مجتهد سلحشور با اندوه فراوان در صحن حرم امام حسین (علیه السلام) در ضلع شرقى قبله به خاک سپرده شد.
پس از رحلت میرزاى شیرازى، آیهالله شیخ الشریعه اصفهانى از علماى بزرگ نجف که از پیش در تمام عرصههاى سیاسى و نظامى حضور داشت، رهبرى سیاسى و مرجعیت دینى مردم را بر عهده گرفت.
ایشان نامههایى نیز به سران: حجاز، آمریکا، فرانسه، روسیه، ترکیه، آلمان، هلند و ایران نوشت و اوضاع عراق و جنایتهاى دولت انگلیس را براى آنها تشریح کرد.
رهبرى سیاسى شیخ الشریعه حدود چهار ماه طول کشید و این عالم مجاهد نیز روز یکشنبه هشتم ربیع الثانى ۱۳۳۹ در سن هفتاد و سه سالگى در شرایط دشوار جنگ چشم از جهان فرو بست و به دیار باقى پر کشید. پیکر او در میان تأثر و اندوه مجاهدان و مردم نجف در جوار حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خاک سپرده شد.
رحلت سه مرجع بزرگ شیعه (سید یزدى، میرزاى شیرازى و شیخ الشریعه اصفهانى) در مدت کمتر از دو سال در آن شرایط حساس و بحرانى جنگ، ضربه سختى بود که بر پیکر جهان اسلام و مردم عراق وارد مىشد؛ به طورى که تأثیر آن به سرعت مشاهده شد. صفوف مجاهدان اسلام از هم پاشید و آنها را مجبور به نشستن پشت میز مذاکره با دشمن کرد.
سِرپِرسى کاکس که قبلا حاکم انگلیس در عراق بود و موقتاً براى انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ به ایران آمده بود، دوباره به عراق بازگشت و به جاى آرنولد ویلسون، به حاکمیت عراق منصوب شد. او در ظاهر نسبت به ویلسون، انگلیسى معتدلى بود. وقتى او رهبران انقلاب عراق را در موضع ضعف دید، با شروطی پیشنهاد صلح داد.
از جمله شروط این بود که هفده نفر از رهبران انقلاب از جمله آیهالله سید ابوالقاسم کاشانى، میرزا احمد خراسانى، شیخ محمد خالصى، سید محمد کشمیرى، عمران سعدون، مرزوق العواد، محسن ابوطبیخ و چند نفر دیگر خود را تسلیم کنند.
پس از این دوران، میرزای نائینی، سید ابوالحسن اصفهانی و برخی دیگر از علمای برجسته در مجلسی در قم با فردی به نام رضا خان میرپنج وعده کردند که در صورت رسیدن به سلطانی ایران مجلس شورای متشکل از 5 مجتهد تشکیل دهد و مذهب رسمی ایران را مذهب جعفری اثناعشری اعلام کند.[20] اما اتفاقات مورد پسند علما قرار نگرفت و رضاخان که رضاشاه شد هیچ گاه آدم سابق نشد.
ناکامی حاصل از جنبش مشروطیت ایـران و سرخوردگی شماری از علما پس ازحـرکت جـهاد(1914)، قیام نجف(1918)، انقلاب عراق(1920) و پسلرزههای متأثر از آنکه با توقع و انتظار آنان فاصله بسیار داشت باعث شد اساطین حوزۀفقاهت به صورت جدی از دخالت در حوزۀ سیاست احتراز کنند. عدهای آن اندازه از شکستهای اخیر بیمناک شـدند که بنا را بر پرهیز از هر نوع فعالیت سیاسی نهادند. این طیف بدین نحله و باور روی آورد که حکومت حق حضرت حجت(عج) است و منحصر به صاحب الامر (ارواحنا فداه) میباشد، و ورود در عرصه سیاست جـایز نیست و اقـامه حکومت اسلامی در عصر غیبت کبری حرام است.[21]
ادعا میشد که در جریان آمدن علمای اصفهان به رهبری حاج آقا نوراللّه به قم برای اعـتراض، در سـال 1306 آیـت اللّه سید ابوالحسن اصفهانی فرموده بودند: آقایان عـلمای قـم بـه رشته سیاسیات مملکت داخل شدهاند و این به کلی منافی و خارج از وظیفه روحانیت است.[22]
پانوشت:
[1] دولت حاکم بر مصر و برخی نقاط شامات بین سالهای 648 تا 923
[2] موسوعه الإمام الشهید السید محمد باقر الصدر قدس سره، ج17، ص: 43
[3] آیت الله سید علی خامنهای، پیام به کنگرهی بزرگداشت مقدس اردبیلی
[4] المرجعیه الدینیه العلیا عند الشیعه الامامیه؛ دراسه فی التطور السیاسی و العلمی، الدکتور جودت القزوینی، بیروت:دارالفکر، 2005 ، ص 155
[5] جعفریان، رسول، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، جلد: ۱، صفحه: ۱۷۹، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، قم – ایران، 1379 ه.ش.
[6] جودت القزوینی، ص 156
[7] همان، ص 187
[8] موسی نجفی، موسی حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، ص ۱۰۱ و ۱۰۲
[9] جنگ ایران و روس و نقش علما، علی اکبر ذاکری،حوزه سال 1380 شماره 107 و 108
[10] همان
[11] تراز سیاست، جلوههایی از سیاست و مدیریت شیخ انصاری(قدس سره)، علی ابوالحسنی(منذر)، تهران: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ص 28
[12] جودت القزوینی، ص 246
[13] فراتر از روش آزمون و خطا، زمانه و کارنامه آیت الله العظمی آقا سید محمد کاظم یزدی، علی ابوالحسنی(منذر)، تهران: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ص 637
[15] همان به نقل از تبرائیان، صفاءالدین، احیاگر حوزه نجف، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
[16] الجبوری، کامل سلمان، السید محمد کاظم الیزدی، قم: ذویالقربی، ۱۳۸۵،
[17] همان، ص 353
[18] تبرائیان ، ص 144
[19] این بحث خلاصهای است از مطالب کتاب: صادقی تهرانی، محمد، نگاهی به تاریخ انقلاب اسلامی ۱۹۲۰ عراق و نقش علماء مجاهدین اسلام، قم: دارالفکر،
[20] جودت القزوینی، ص 236
[21] صفاءالدین تبرائیان، نهاد مرجعیت شیعه(آبان 1325- خرداد 1349ش)، تاریخ معاصر ایران،بهار 1387، شماره 45
[22] رسول جعفریان، تشیع در عراق و مناسبات با ایران، 0 تا مستان 1385 – شماره 15
منبع: شعوبا