نگاهی و نظری بر مقاله از این روشنفکر دینی محترم تا آن روحانی محترم| علیرضا معینی
آقای رحمان لیوانی که بهقرار اطلاع از نواندیشان اسلامی طالب دموکراسی و عدالت اجتماعی هستند و برای اسلامشناسی در اروپا میکوشند در یادداشتی در سایت زیتون (با عنوان: از این «روشنفکر دینی محترم» تا آن «روحانی محترم») ملاحظات خود را پیرامون جلسهای بیان فرمودهاند که در آن سه تن از آشنایان با اندیشههای دکتر عبدالکریم سروش نقدها و پرسشهای خود و نیز نقدها منتشرشده را در فضای فکری بعد از طرح نظریه «دین و قدرت» یا نظریه «هماهنگی قدرتی دینی با سایر جلوههای قدرت در تکون دین و فهم آن» بیان کردند و پاسخ شنیدهاند. ایشان پنج نکته ناصواب را در این جلسه یافته و طرح نمودهاند:
اول اینکه تأکید دکتر سروش بر اینکه پیامبر سیاستمداری مقتدر و قانونساز و گاه اهل تهاجم و یا جریمه سخت یا نرم قانونشکنان و مخالفان بودهاند معارض با روایتی از اسلام موسوم به اسلام رحمانی است. آنهم به سه دلیل:
اول اینکه منادیان اسلام رحمانی دینشناسیشان خدامحور است اما دینشناسی دکتر سروش پیامبرمحور است؛ دوم آنکه اقتدار وصف شده توسط دکتر سروش با آموزه «لا اکراه فی الدین» و کرامت انسانی و اختیار انسانی مغایر است؛
و سوم آنکه نزد مسلمانان رحمانیتاندیش, قرآن قطعیالصدور٫ فصلالخطاب است اما صاحب نظریه دین و قدرت قرآن و حدیث را با هم معیار و ملاک میگیرد.
بند دوم سخن آقای لیوانی این است که صاحب نظریه دین و قدرت، جان کلام برخی ناقدان را بهدرستی در نمییابد؛ آن ناقدان میگویند سروش سه دهه، دین را به تجربه دینی و ایمان عاشقانه فرو کاسته است اما اخیراً دریافتهاست که دین علاوه بر امر متعالی٫ جنگ و خشونت هم هست اما جنگ و خشونت عادلانه و قدرت ورزی ممدوح.
سپس آقای لیوانی میپرسند ملاک و میزان تفکیک حسن استفاده و سوء استفاده از قدرت چیست؟ و آیا ولایت داشتن پیامبر دلیل موجهی برای اعمال نیکوی قدرت توسط حضرت محمد (ص) است؟ و اگر دکتر سروش میگوید اقتدار پیامبر ملازم با خود برتر بینی نیست این سخن با گفته دیگری دکتر سروش که اتوریته پیامبر را معادل با داشتن حقی ویژه و امتیازات و اختیاراتی فراتر از دیگران میگیرند پارادوکسیکال و سردر گم کننده نیست؟بهعبارتی دیگر آن خود برتر ندیدن چگونه با آن خود متفاوتبینی قابل جمع است؟
سومین دلیلی که جناب لیوانی میآورند این است که تفاوت پیامبر اقتدارگرا با پیامبر مأمور به اقتدارگرایی (دومی پیشنهاد آقای دکتر حسین کمالی است) در چیست؟ از نظر وی این دو اصطلاح گرچه قدری تفاوت دارند اما تفسیرشان یکسان شدهاست و رسالت و مأموریت پیامبر را از ابلاغ پیام توحیدی و مجاهدت برای رساندن این پیامها به گوشه مردم فراتر بردهاست و او را مقتدای داعشسانان خشن و بیرحم مینماید که میتوانند از سر صدق مدعی متابعت از این پیامبر اقتدارگرا شوند و یوسفی اشکوری و یاسر میردامادی هم بههمین نکته در جلسه دوم حلقه دیدگاه نو اشاره کردند.
این از نظر جناب لیوانی یعنی تفسیر را باید تغییر داد نه اصطلاح را؛ هم چنانکه پیشنهاد تغییر اصطلاح «رؤیا» به اصطلاح «مکاشفه» نتوانست مشکل منتقدان نظریه رؤیاهای رسولانه را حل کند.
چهارمین نکته جناب آقای لیوانی این است که چرا صاحب نظریه دین و قدرت برسخن بیانگر ضرورت رویکرد انتقادی به تاریخ و سیره و احادیث از سوی مخاطب حاضر در جلسه یعنی آقای دکتر حسین کمالی صحه مینهد اما همین سخن وقتی از سوی جناب کدیور بیان میشود آن را جدلی و عامیانه میخواند، حال آنکه نقدهای دکتر کدیور عالمانه و غیرشخصی و حقجویانه است.
و پنجمین نکتهای که از نظر جناب آقای لیوانی ناصواب است این است که در آن جلسه، مخاطبان حاضر با نام و اوصافی مثل «عزیز» و با تحبیب و مهربانی خطاب میشوند اما از ناقدان غایب با عنوان «روحانی محترم» و «آن استاد جامعهشناس» یاد میشود؟ علت چیست؟
البته آقای لیوانی ایراد عدم تحبیب و نیز تخفیف مخاطبی غایب و مورد نقد را شامل جناب کدیور هم دیدهاست و به او خاطر نشان کردهاست که سروش متفکری عمیقاً دیندار است و نمیتوان او را به زیروزبر کردن دین و قلب دین متهم نمود و نه منطقی است و نه صلاح است که جناب کدیور خود را اصلاحگر دین و دکتر سروش را بدعتگذار و واجد عزم اماته دین بداند و بخواند و معرفی کند چرا که همه نواندیشان دینی پساز انقلاب و از جمله خود آقای کدیور کموبیش وامدار اندیشههای سروش هستند.
اکنون پساز تقریر وافی و کافی سخنان جناب آقای لیوانی که نشاندهنده باریکاندیشی و نیت نیک ایشان است به بعضی نکاتی روشنگر و توضیحی تقریباً بهصورت فهرستوار اشاره میکنم و تأکید میکنم که عزم بر پاسخ به این یادداشت صرفاً بهخاطر واکنش نشان دادن درقبال مطلب جناب لیوانی نیست بلکه ازآنجاکه در مضامین حدود دویست گفتار یا مقاله یا فرسته که در نقد نظریه یک دین و قدرت منتشر شدهاست نظیر این اشکالات و پرسشها آمدهاست لذا توضیح و تشریح مفاد نظریه دین و قدرت به قدر فهم نویسنده این مطلب از جهت عمومی هم مفید است.
اینهم اضافه کنم که دلیل اقبال و پاسخگویی توسط متفکران ارجمند و صاحبنام به این نظریه دو چیز است: یکی آن که به حسب استقراء و سابقه، جامعه فکری ایران، دکتر سروش را شخصی میبیند که سخنان نسنجیده و بیپشتوانه نمیگوید و نمینویسد و اگر نظریهای را ابراز میکند بعد از آن بودهاست که مطالعه و تعمق کافی در خصوص مفاد نظریه و رفع اشکالها و خطاهای احتمالی را بهقدر مقدور نمودهاست یعنی نوعی اعتماد و حسن سابقه در نظریهپردازی و سخنان و مکتوبات ایشان موجود است؛
دلیل دوم هم شاید این باشد که این نظریه جدید تناسبی با افکار ایران زمینیان در شرایط کنونی دارد و نیز به عاطفه و علاقه مسلمانان ایرانی یا غیرایرانی و شناخت آنان از پیامبر اکرم مربوط است.
میکوشم فهرستوار مبهمات را ایضاح و اشکالات را رفع کنم:
اول:
تعبیر اسلام رحمانی و مسمای آن از جهاتی با مضامین دروس سی جلسهای دین و قدرت و همچنین آموزههای پیشین صاحب این نظریه نابجا است. در نظریه دین و قدرت و جلسات سیگانه بیان شد که: «دین وسیلت نیست بل خود غایت است»: یعنی دین چه دین اسلام (چه اسلام فرادینی چه اسلام محمدی) در اصل برای تمهید سعادت اخروی آمدهاست اما از آن جهت که فعلاً ما مسجونان محبس دنیا و طبیعت و اجتماع هستیم این غایت نیکو آثاری در زندگی دنیوی و نظامات سیاسی و اجتماعی ما هم دارد. بهعبارتدیگر تعبیر اسلام رحمانی به همان اندازه ناراست و و ارائهگر تصویری محدب یا مقعر از اسلام است که تعابیر اسلام استبدادی یا اسلامی فاشیستی.
ما نبایستی برای تعدیل و برسر عقل و شفقت آوردن بانیان و حامیان استبداد اسلامی و فاشیسم اسلامی به همان دام ابزار انگاری دین بیفتیم و اسلام رحمانی را برای تعدیل آنان یا مقابله با بدفهمی آنان از دین٫ علم و تبلیغ کنیم بلکه نفس استفاده ابزاری از دین مذموم و نارواست.
بهعلاوه که ازآنجاکه دین مولود آموزههای نبی است و نبی از وحی مستفیض است تعابیر رحم و خشم میتواند ناشی یا مولد خداشناسی انسان واری افراطی هم باشد. که این تصویر با خدای تنزیهی روشنفکران دینی منافات دارد.
کوششی که روشنفکران دینی برای توضیح سازگار بودن دموکراسی و اسلام نمودهاند نبایستی موجب پیدایش این خطا شود که آنان قصد استخراج دموکراسی از اسلام را دارند یا به گزینشی اوصاف خاصی از خدا یا قرآن یا شخصیت پیامبر متوسل میشوند: این نکات بهخوبی در مقاله «مدارا و مدیریت مؤمنان» دکتر سروش، بیان و ایضاح شدهاست و اصولاً مدارا و پاس حقوق مخالفان و اقلیتهای دینی را داشتن جزو معیارهای اخلاقی و عقلانی متعارف امروزیان و حتی دیروزیان است و اسلام و پیامبر هم در تکون و نشر دعوت خویش بهحدمقدور و میسور به آن ملتزم و آگاه بودند.
دوم اینجانب بهدرستی نمیداند تعبیر اسلام رحمانی را نخستینبار چه کسانی در عرصه دینشناسی و یا سیاستورزی به کار بردهاند اما این را میداند که «مسلمانی» را قاعدتا نمیتوان با خداشناسی آغاز کرد. نبوت بر توحیدشناسی و معادشناسی مقدم است و درک ما از دومی و سومی مترتب بر اولی است. هم منطقاً ابتدا بایستی ما به صدق سخنان پیامبری ایمان بیاوریم تا و سپس آموزههای او در خصوص یگانگی خداوند و نسبت او با جهان و انسان را دریابیم و بپذیریم و نیز از او قبول کنیم که نظام جهان نظامی اخلاقی است و حساب و کتابی در کار است و عذاب بر گناهکاران و نعمت نصیب ثوابکاران میشود؛ هم به صورت تاریخی ظهور پیامبر بر عرضه مفاهیم معاد و توحید از سوی ایشان مقدم بودهاست. البته ممکن است نوادری از افراد بهواقع یا بنا به ادعا بگویند که توحید و معاد را مستقل از آموزههای انبیا دریافتهاند اما به گواهی تاریخ و با واقعبینی انسانشناسانه میتوان دریافت که آموزههای انبیاء در این خصوص معتبرتر و معتمدتر و مورد اقبال تر بودهاست.
همچنین میتوان تصور کرد که در تعلیم معارف اسلامی به دانشآموزان و اهل مدرسه و درس دین ابتدا کتب را از توحید آغاز کنند اما چنانکه عرض شد هم درنظر هم درعمل نبیشناسی بر معادشناسی و توحیدشناسی مقدم است.
دوم:
لیبرالیسم تاکنون مکتب موفق و خوبی بودهاست چه لیبرالیسم سیاسی و چه لیبرالیسم معرفتی. لیبرالیسم معرفتی آدمی را و خطاکاری معرفتی و خطاکاری اخلاقی او را جزو واقعیت طبیعت آدمی میبیند و لذا در قبال هر دو خطا مدارا پیشه میکند و در لیبرالیسم اقتصادی هم تا حد زیادی آزادی مالکیت و رونق و رفاه پدید میآید.
سود جو که با کارخانههای اسلحهسازی و استعمار و یا تولید و نشر رسانههای هرزه نگار آمیخته شدهاست قدری از نیکیهای آن کاسته است.
لذا چه لیبرالیسم معرفتی که با لحاظ کردن خطا پذیری و خطاکاری معرفتی و اخلاقی آدمی در برابر خطاهای معرفتی و یا اخلاقی او مدارا را پیشه و توصیه میکند و چه لیبرالیسم سیاسی که بر آزادی و نظامهای خرافهستیز و آشتی کننده با حقوق آدمیان بنا شدهاست و چه لیبرالیسم اقتصادی که مالکیت خصوصی را تا حدی به رسمیت میشناسد و رونق و رفاه را به ارمغان میآورد قابل دفاعاند.
اما چنانکه آمد هم لیبرالیسم هم سکولاریسم اگر با کاپیتالیسم و افراط و تفریط عجین شوند و و بیطرفی و مدارا و انصاف را ترک گویند و گمان کنند که هر حقی که در این دو مکتب به آدمیان و یا احزاب اعطا شدهاست بهمنزله و به معنی آن است که حتماً بایستی از آن استفاده شود (نظیر حق آزادی بیان که گاه منجر به وهن شدید مقدسات ادیان میشود) لاجرم به صورتی ستیزهگر و ستیزهجو درمیآید.
موضع مسلمانان خواهناخواه در برابر لیبرالیسم آشتیپیشه در عصر حاضر آشتیپیشگی و در برابر لیبرالیسم ستیزهگر تأکید بر هویت اسلام و روحیه اقتدارورزی فرهنگی اسوه مسلمانان و دفاع از هویت و مسلمانی خویش است.
دکتر سروش تقریباً هیچگاه با لیبرالیسم بهطور مطلق موافقت تام نداشتهاست بلکه حداکثر آن را با اسلام سازگار میدانستهاست.
این نکته در سخنرانی ایشان بعد از قتل معلم فرانسوی توسط یک بنیاد جوان بنیادگرای مسلمان مورد تشریح و تأکید قرار گرفت.
سوم:
همیشه سه نوع دینداری یعنی دینداری هویتاندیش٫ دینداری معرفتاندیش و دینداری تجربتاندیش چه در طول تاریخ چه در مراحل تکامل یک شخصیت با هم حاضر بودهاند و هستند و خواهند بود و نمیتوان آنها را به صورتی شبیه صورتی فیزیکی منقطع یا تفکیک کرد.
بهعبارتدیگر یک دیندار تجربتاندیش اولاً مراحل هویتاندیشی و معرفتاندیشی را پشت سر گذاشتهاست و ثانیاً در ساعات و آنات و احوال مختلف ممکن است در یکی از این اصناف قرار بگیرد نه اینکه همیشه و همهجا در آن صنف و حال مستقر و متمکن باشد:
برای تقریب به ذهن عرض میکنم که این تفکیک شبیه تفکیک نفس آدمی به نفس اماره و نفس لوامه و نفس مطمئنه است: چنین نیست که آدمی همواره در یکی از این انواع نفس به سر ببرد. اوقاتی در نفس اماره حضور دارد اوقاتی نفس لوامه در او حضور دارد و گاهی نیز میتواند به نفس مطمئنه برسد و مدتی در آن مستقر شود اما خواهناخواه فرازونشیب دارد.
همانطور که در شخصیتشناسی و روانکاوی آدمیان چنان نیست که همیشه در مرحله کودکی یا بالغ بودن یا والد بودن قرار داشته باشند بلکه بین این سه مرحله در نوسان هستند و لو بدنا و صورتا ثابت و یکسان باشند. این نکته در روانشناسی تحلیل رفتار متقابل مورد توجه بودهاست.
غرض این است که نمیتوان کسی را به سی سال دفاع از یک سبک و صنف دینداری موصوف کرد و با یک نظریهای که ابراز میکند او را پشیمان یا اهل تجدید نظر مطلق در آن پیشه و شیوه و طریق دانست.
چهارم:
قدرت ممدوح و قدرتورزی ممدوح و اعمال قدرت ممدوح دینی یا حتی غیر دینی آن است که بعد از تسلیم و اقرار زبانی افراد خصم یا بیطرف٫ دیگر با کینهتوزی و اعمال ضد انسانی آنها را انگیزهکاوی و تفتیش عقاید نکنیم، شبیه آنچه کلیسا میکرد.
قدرت ممدوح پیامبر یعنی اینکه پیامبر ابتدا اهل منطق و برهان آوردن باشد نه اینکه از آغاز و به فکر عقدهگشایی باشد. (به یاد بیاورید داستان خیالی زیبای مولوی: خدو انداختن خصم بر روی ولی مقتدر حق و بیتی که نقل میشود:
شیر حقم نیستم شیر هوا/ فعل من بر دین من باشد گوا.)
قدرت ممدوح یک پیامبر یعنی اینکه نوعی سلم و حلم بر رفتار و گفتار او حاکم باشد و فیالمثل اطرافیان و نزدیکان و صحابیان خود را به کوچکترین بهانهای بهنحو ناشایست گردن نزند و به قتل نرساند.
قدرت ممدوح پیامبری یعنی اینکه پیامبر شرابخوار نباشد و با عقلانیت و اخلاق متعارف جامعهای که در آن است تصمیم بگیرد و عمل کند.
قدرت ممدوح پیامبری یعنی اینکه پیامبر از سری یأس و نومیدی دچار افسردگی و از سوی دیگر در اثر فتح و ظفر دچار غرور و خودبینی نشود.
اقتدار ممدوح یک پیامبر یعنی تفکیک کردن میان ایمان و عقیده با قانونپذیری و تسلیم زبانی. و علاوهبر اینها راه دیگر شناختن اینکه آیا قدرت ورزی یک پیامبر ممدوح و اخلاقی بودهاست یا نه این است که ببینیم که تمدنی که بعد از اقتدار ورزیهای معذور و از سر محذورات پدید آمدهاست آیا حاوی و حامل و منتج به فرهنگی دانشمند پرور و عارفپرور و عالمپرور هست یا نه؟
تاریخ نشان دادهاست که چنگیز و نادر شاه و هلاکو و استالین و هیتلر چنین نبودهاند ولی پیامبر اسلام چنین بودهاست و اگر بنا به تاکتیکهای جنگی یا اقتضائات قبیلهای تدبیری جنگی و نظامی به کار برده شود این استثناها ولو افزون باشد بهصورت قواعد اخلاقی درنیاید. فیالمثل شاید پیامبر اسلام یا فرماندهان سپاه او در جنگ بدر چاههای منطقه بدر را از سنگ پر کردهاند تا دشمن نتواند از آن استفاده کند اما این تدبیری جنگی بودهاست و از آن گریزی نیست. (به قول آقای خمینی: «جنگ جنگ است.»)
بنابراین قدرتی مذموم که توأم با سرمستی و آرمانگرایی مطلق و لجاجتپیشگی و بدرفتاری عمومی است در شخصیت پیامبر نبود. اشاره به ذاتی دین بودن ولایت و ذاتی دین بودن شخصیت پیامبر در سالهای دهه هفتاد هم کراراً آمده بود. دو نمونه را که در کتاب بسط تجربه نبوی دیدم ذکر میکنم (۱)(۲)
ضمناً طبیعی است که اگر کسی در اخلاق فضیلتگرا باشد ممدوح و فضیلت و حسن ارتکاب فعل را منوط به شخصیت فاعل میکند و چون مؤمنان و حتی گروه کثیری از بیطرفان صفات حکمت و عدالت و شجاعت و عفت و انصاف را در پیامبر ص توصیف کردهاند و نشان دادهاند میتوان نتیجه گرفت که از چنین شخصیتی ارتکاب افعالی رذیلت مندانه ناپذیرفتنی است.
البته شاید کسی فیالمثل به تاریخ اسلام یا تاریخ تشیع بنگرد و روی کار آمدن بعضی از بنیانگذاران و شاهان صفوی را ملازم با رفتارهایی شبیه رفتارهای چنگیز و هلاکو و تیمور و استالین و هیتلر ببیند اما این از همان جنس آزمون شدن یک عقیده در بسط و آزمون تاریخ است که لاجرم بایستی آسیب شناسی و از آن عبرت آموزی شود.
پنجم:
اصولاً داشتن امتیازات و اختیاراتی خصوصاً در جنگ و مقابله برای بشری مثل سایر بشرها_ با این تفاوت که بر او وحی میشود_ رواست. اینها با روحیه خاکی بودن و خشیت و خضوع و خشوع و یا دچار دلهره و دلشوره یا سرمستی نشدن سازگار است.
از نظر اصطلاحات سیاسی هم توضیحی بیاورم:
اقتدار بهمعنای همان اقتدار وبری است یا کاریزما و جاذبه شخصیتی که در یک رهبر و فرمانده عقیدتی هست از لحاظ عقلانیت عملی هم قابل توضیح است.
یعنی قدرت وسیلهای است برای رسیدن به هدف که همانا نشر دعوت و گستردن آموزه توحید و معاد در گسترهای است که عمر و توان کفاف گسترش آن را میدهد.
عقلانیت عملی یعنی ملاحظه تناسب هدف و وسیله را داشتن. مؤمنان به پیامبر و حتی افراد معنوی گویا ارزیابیشان این است که توسل پیامبر به قدرت به دلیل ارزشمندی و والا بودن و خطیر بودن و جهانشمول بودن و فراتاریخی و فراجغرافیایی بودن هدف عقلانی ست و آن توسل به وسیله برای رسیدن به آن اهداف معقول بوده است. یعنی ارزش اهداف چندان والا بوده است که عدم توسل به آن وسایل نامعقول بوده است.
ششم:
در خصوص سخن دکتر حسین کمالی که تعبیر مأمور به اقتدار را بر اقتدار ورزی راجح دانستهاند، بهنظر راقم این سطور اگر مأموریت و مأمور شدن بهمعنای مفطور بودن و قدرت جبلی شخصیت یک پیامبر باشد صحیحتر بهنظر میرسد.
نباید فراموش کنیم که «کل حادث مسبوق به ماده و مده» یعنی اگر پیامبری بخواهد به خواست خدا اقتدار ورز باشد خداوند بایستی زمینه ژنتیکی و روحیه اکتسابی شکوفا شدن قدرت در او را در نهاد وی نهاده باشد وگر نه درست است که نبوت، قوت بخش قلب و پشتگرمی آور است و برای نبی و رسول یاری خدا و پیروزی، در هر دو حالت شکست در رسیدن به هدف یا نرسیدن به هدف، محقق است اما طبیعتاً و واقعبینانه بایستی پذیرفت که در میان پیامبران تنوعی شخصیتی و طبیعی و ژنتیکی بهغیر از شرایط محیطی و زیستی حاکم بودهاست همانطور که چنین رأیی در تفاوت شخصیت امامان شیعه نیز محل بحث و تا حد زیادی تأیید است و باز بههمین دلیل است که مولوی میسرود:
هر پیمبر سخترو بود در جهان
تکسواره کوفت بر جیش شهان
هر که از خورشید باشد پشتگرم
سخترو باشد نه بیم او را نه شرم
گوسفندان گر برونند از حساب
زانبهی شان کی بترسد آن قصاب
تمثیل کار نبوت به چوپانی گرچه تمثیلی ادبی است اما میتواند گرگ ستیزی و استفاده از عصایی برای براه آوردن گوسفندانی که در مسیر درست حرکت نمیکنند را توجیه کند همچنین قتال و جهاد در بدو گسترش دعوت با انسانهایی که حاضر نیستند سخن حق را بپذیرند و در مسیر تکامل سیر از حیوانیت بسوی انسانیت سیر نمیکنند.
هفتم:
آقای لیوانی نوشتهاند: «مأموریت اصلی پیامبر بهتصریح قرآن فقط ابلاغ پیامهای توحیدی و «مجاهدت» برای رساندن این پیامها به مردم هست».
من به ایشان عرض میکنم که همه سخن در روش و دوز و غلظت و تکنیک و تاکتیک و استراتژی همین لفظ «مجاهدت» است که ایشان آوردهاند. گاهی مجاهدت و رفع موانع ابلاغ و رساندن پیام احتیاج به اقتدار ورزی رسولان دارد.
هشتم:
از قول دکتر یاسر میردامادی آوردهاند که ایشان هم اشاره کردهاند که در فحوای بعضی از فقرات ادله دین و قدرت نکاتی هست که میتواند «لطف بزرگی به بنیادگرایان مسلمان» تلقی شود.
حق این است که این لطف بزرگ در واقع بیشتر شامل حال دول و ملل ناکام مسلمان است که از غربی مسیحی یا بیخدا یا سکولار یا اسیر شهوت و قدرت نظامی عقب ماندهاند و عقب افتادهاند.
بع قول اقبال لاهوری:
ما از آن خاتون طی عریانتریم
پیش اقوام جهان بی چادریم
آقای لیوانی عزیز برای اشاره به این نکته که برای مقنع بودن محتوای نظریه دین و قدرت، تغییر اصطلاح (مثلاً اقتدار ورز تبدیل شود به مأمور اقتدار ورز) کافی نیست، به نظریه «محمد؛ راوی رؤیاهای رسولانه» اشاره کردهاند و گفتهاند در آنجا هم صاحب نظریه برای حل مشکلات نظریه بهجای اصطلاح «رؤیا» اصطلاح «مکاشفه» را حاضر شد بپذیرد.
حق این است که چنین نیست و سه تعبیر روایت و رؤیا و رسول با دقت انتخابشده بودند و اتفاقاً در همان ابتدا گفتهشده بود که کلمه رؤیا به این جهت به کار میرود که همگان فهم عمومی و نسبتاً مشترک از آن دارند و کلماتی مثل مکاشفه و جبروت و ملکوت و اصطلاحات سهروردی یا ابنعربی به دلیل متافیزیک ستبرشان اصطلاحات مناسبی نیستند. لذا در آنجا اصطلاحی عوض نشد.
نهم:
جناب آقای لیوانی پرسیدهاند که اگر دکتر سروش سخنان کدیور را جدلی و عوامانه میداند پس چرا در جلسه مذکورشان چندینبار نظرات ایشان را نقد کردهاند. بهنظر راقم این سطور چنین میرسد که در خصوص شیوه نقد و سخنرانی آقای دکتر احمد صدری دلیل اینکه قدری واضح و صریح سخن می گویند اینست که بخاطر حضور در محافل آکادمیک غرب، ایشان اهل مجامله و تعارف در سخنرانی و دوگانگی دل و زبان نیستند. اما در خصوص کدیور که بر جامه وصف روحانی، دلق سیه نانخور دین پوشاندند و خرقه صوفیانه پوشیدند و حریف را مورد حمایت استبداد داخل و استعمار خارج وانمودند در حافظه چنین میآید که سخن صاحب نظریه دین و قدرت این بود که اگر ایشان نظریات مرا ارتجاعی و غیر مترقی میدانند و اگر برچسب زدن را روا و صحیح میدانند میتوان سخنان ایشان را هم جدلی و عامیانه خواند. یعنی درواقع صاحب نظریه دین و قدرت معتقد بود که سخنان خودش ارتجاعی و غیر مترقی نیست و اصلاً این دو اصطلاح ارتجاع و ترقی کلمات مناسبی برای توصیف محتوای نظری دین و قدرت نیستند و درواقع خواستهاند نشان دهند که اگر برچسب زدن تلخ است میتوان با دو سه کلمه تلخی این برچسبزنی را به ناقد هم نوشاند.
گذشته از این پاسخدادن به نظرات جناب کدیور بهخاطر این بود که ایشان تاکنون تقریباً هزار و پانصد دقیقه یا کموبیش سخن گفتهاند و در کانون سپاس مقاله خوانی کردهاند و علاوهبر مقاله حاشیههای گزنده شفاهی هم در آن و در پرسش و پاسخ به کار بردهاند و بحث را شخصی کردهاند. گمان من این است که همانگونه که آقای صادق لاریجانی به توصیههای صاحب قبض و بسط مبنی بر خواندن کتاب و زبان طبیعت در کنار کتاب شریعت تمکین نمیکردند، محسن کدیور نیز توصیه خواندن کتاب و زبان تاریخ واقع در کنار کتاب شریعت را بر نمیتابند.
تعبیر شخصی کردن همان جدلی کردن بحث است. اما نکته دیگر این است که ایشان بهجای اعتنا به نکته ظریفی که خود صاحب نظریه بیان میکند و راه نقد و ابطال را نشان میدهد که همان معبر «مخیالشناسی» پیامبر در افکار عالمان علوم مختلف اسلامی در طول تاریخ، و پدیدارشناسی و مراجعه به تاریخ است به تفسیر قرآن و بیان مطالب فقهی و حتی دفاع متکلمانه از اسلام و تشیع پرداختهاند و این پاک از روش بحث خارج بودهاست.
همچنین نام نبردن از ناقدان و دوستان ناقد با توجه به شناختی که بنده دارم به دو دلیل میتواند باشد یک دلیل همان حفظ حرمت دوستی دیرین و پیشین است: به یاد دارم در دهه هفتاد یکبار به دکتر سروش گفتم که در سرمقاله یک روزنامه با کنایههای ابلغ من التصریح به شما تاختهاند. ایشان از من پرسیدند آیا نام هم آوردهاند؟ و من پاسخ دادم: «خیر!»
فهم من از این مطلب این بود که اگر نام در آن مقاله به کار میرفت از سوی ایشان مطلب و موضع خصمانهتر و دشمنکیشانهتر تلقی میشد. به نظرم بههمین دلیل از ذکر نام دوستان ناقد پرهیز کردهاند.
دلیل دوم هم این است که درست است که پیگیریکنندگان مباحث، ناقدان را میشناسند اما اگر کسی فقط چند مطلب را خوانده باشد بهتر است که با عدم ذکر نام به تیرگی اندکی که در این مباحثهها پدید آمدهاست پی نبرد. خصوصاً اگر جوان باشد و به این بزرگان به چشم آموزگاران معرفتی بنگرد.
و دلیل سوم هم اینکه بههرحال شرکتکنندگان و ناقدان این مباحث عمدتاً غربتگزیدگان خارج از وطن هستند و شایسته نیست که مخالفان و تبعیدکنندگانشان با دیدن مخاصمه و لجاج آنان دلشاد و دچار فرحناکی و سرور شوند.
علاوهبراین انصافاً پارهای از سخنان کدیور نظیر انتساب کمر همت به تقویت استبداد دینی بستن یا به شوق جوایز بینالمللی سخنان ناحق گفتن و یا نقل گفتوگوی خصوصی پیرامون آیتالله منتظری چندان ناصحیح بود که بیاختیار مرا به یاد این آیه انداخت که آن را حسن ختام سخن میکنم:
تلک الدار الآخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا. والعاقبه للمتقین (سوره قصص. آیه ۸۳)
ارجاعات:
۱. «در اینجا همهچیز به شخصیت پیامبر برمیگردد و این سخن فوقالعاده مهمی است شخصیت پیامبر در ادیان محوری است بیجهت نیست که به اعتقاد پیروان ادیان اگر کسی تمام سخنان پیامبر را باور داشته باشد و آنها را عقلاً و تجدید وطن صائب بداند و حتی به فرمانهای او عمل کند اما نبوت را نپذیرد مؤمن محسوب نمیشود آنکه تعالیم اسلامی را قبول کند اما کاری نداشته باشد که این تعالیم از کجا آمدهاند و چه کسی آنها را آوردهاست این شخص از نظر متکلمان و فقیهان مسلمان مسلمان محسوب نمیشود نمیتوان در دین چنان نظر کرد که شخصیت پیامبر در حاشیه قرار بگیرد یا اصلاً غیرت محتاجالیه باشد کسی که نسبتی تاریخی مدعیات و تعلیمات یک دین خاص را با شخصیت کانونی آن پیام پیامبر آن دین انکار میکند یا این نسبت را منظور نمیدارد از ناحیهای پیروان آن دین دیندار (مسلمان یا مسیحی) خوانده نمیشود.»( کتاب بسط تجربه نبوی سخنرانی «پیامبر در صحنه» صفحه ۱۶۷، سال ۱۳۷۷)
2. «حوادثی که در تاریخ اسلام اتفاق افتادهاند چه در عصر پیشوایان دین و چه پساز آن هم از عرضیاتاند و میتوانستند اتفاق نیافتند و چون چنیناند نمیتوانند جزو اصول اعتقادات قرار گیرند و بهطورکلی تمام شخصیتها در دین «بهجز شخصیت پیامبر که ذاتی دین است» تماماً عرضی است و به تصادفات تاریخی بستگی دارد.(کتاب بسط تجربه نبوی، مقاله «ذاتی و عرضی در ادیان» صفحه ۷۹ سال۱۳۷۷)