منِ نامتناهی در پی سودای رهایی من ِمتناهی| نرگس سوری
اقبال لاهوری در بازسازی فکر دینی تحت تأثیر گفتمان اومانیستی حاکم بر دوران خویش قرار دارد و درصدد است انسان را از تلقی ابژه خدا بودن برهاند و او را به تعبیر خودش در رهایی “من نهایی” شریک سازد.
بازسازی فکری دینی در نزد اقبال لاهوری وجهی اومانیستی پیدا میکند. در دین بازاندیشی میشود تا با تکیه بر منطقی دروندینی، به سوژگی انسان در کنار خدا اعاده حیثیت شود.
اقبال لاهوری برخلاف ایده اشپنگلر که اسلام را نفی “من انسانی” در نظر میگیرد بر این باور است اسلام بر فردیت و یگانه بودن انسان تأکید فراوان دارد و حتی فراتر از این او را در آزادی “من نهایی” سهیم کرده است. اسلام آزادی عمل انسان را به رسمیت شناخته تا آنجا که آزادی را شرط نیکی و خوبی میداند. بر همین مبنا اقبال تقدیرگرایی را بیگانه با اسلام و رواج چنین روحیهای در جوامع اسلامی را نتیجه سیاست حکومتها تلقی میکند.
باید توجه داشت اقبال در دوره پساعصر رنسانس و روشنگری به طرح ایده بازسازی فکر دینی میپردازد یعنی در وضعیتی که ایده ابژگی انسان در رابطه با مذهب تا حد زیادی به چالش کشیده شده است.
دورهای که ایده “خدای سوژه” الهیات مسیحی که در دوره قرون وسطا برجسته بود با تکیه بر عقل و خرد مورد نقادی قرار گرفته و انسان را به عنوان مرکز هستی به رسمیت شناخته است.
بنابراین اقبال در بازسازی فکر دینی تحت تأثیر گفتمان اومانیستی حاکم بر دوران خویش قرار دارد و درصدد است انسان را از تلقی ابژه خدا بودن برهاند و او را به تعبیر خودش در رهایی “من نهایی” شریک سازد.
این مسئله در تفسیر و برداشتی که او از ماجرای خاتمیت در اسلام ارائه میدهد، قابل مشاهده است. او با ادبیاتی مشابه عصر روشنگری از این بحث میکند بشریت کنونی دوران طفولیت را پشت سرگذاشته و به اعتبار عقل و قوه نقادی به دوره بلوغ خویش گذر کرده است.
به زعم اقبال، پیامبری خاص مرحله کودکی بشر است اما در دوره بلوغ از هدایت بیرونی یافتن بینیاز و عقل راهبر و راهنمای او میشود. اینکه در اسلام پایان پیامبری اعلام شده به معنای این است که خداوند اراده کرده انسان را در دوره بلوغ خویش، “رهایی بیواسطه” ببخشد و او را از زعامت دیگری برهاند.
به همین دلیل در دوره بعد از خاتمیت طبیعت و تاریخ به عنوان منبع معرفت انسان مورد تأکید قرار میگیرد. اینکه دین به نحو خودخواستهای خاتمیت را اعلام میکند به معنای اعلام سوژگی مطلق انسان در دوره کنونی است.
این خود انسان است که در مرکز زندگی و حیات اجتماعی قرار میگیرد و میتواند با اجتهاد قواعد و قوانین زندگی اجتماعی خویش را تنظیم کند. این امر گامی است در جهت رهایی انسان از محدودیتهایی که در دوره طفولیت خود مبتلا به آن بود اما اکنون وجود آن قیدها به دلیل تکامل عقلی و روحی او بلاموضوع است.
از نظر اقبال انسان در دوره بعد از خاتمیت رهاترین انسان بر روی زمین است و تنها در این مرحله امکان تحقق دموکراسی معنوی (spiritual democracy) وجود دارد. او تحقق دموکراسی معنوی را هدف نهایی اسلام میداند و این امر تنها بدین صورت محقق میشود که انسان از قیمومت دیگری رهایی پیدا کند و با تکیه بر عقل خود بدل به راهبر خود شود. به تصریح اقبال: «چون به این فکر اساسی اسلام توجه کنیم که پس از این دیگر وحیی نخواهد رسید که مایه محدودیت آدمی شود، بایستی که ما، از لحاظ روحی، آزادترین مردمان روی زمین باشیم.»
خوانش اقبال از خاتمیت در اسلام او را بدین ایده نزدیک میکند که از نوعی دین بشریت سخن به میان آورد که در آن انسان راهبر خویش است.
این امر از دورهبندی که او از زندگی دینی ارائه میدهند قابل استنتاج است. او سه دوره را برمیشمرد:
1. دوره ایمان؛
2. دوره اندیشه؛
3. دوره اکتشاف.
در دوره ایمان صرفاً اطاعت محض مطرح است و هیچ فهم عاقلانهای از دین وجود ندارد. در دوره اندیشه، فهمِ عقلیِ بنیانهای دینی اهمیت مرکزی پیدا میکند و حیات دینی متوجه بنیانهای خود در نوعی مابعدالطبیعه میشود. دوره اکتشاف، دوره رهایی تام و تمام انسان است و حیات دینی تمنای تماس بیواسطه با حقیقت مطلق را دارد.
اما این رهایی انسان نتیجه بریدن از قید و بندهای دینی نیست بلکه حاصل شناسایی سرچشمه این قوانین در خودآگاهی اوست. اقبال دوره ایمان را ابتداییترین شکل زندگی دینی و دوره اکتشاف را که انسان به سوژگی مشابه “من نهایی” دست پیدا میکند تکامل یافتهترین آن در نظر میگیرد.
با توجه به ارجاعاتی که اقبال در متن به “آگوست کنت” میدهد روشن است مراحل سه گانه زندگی دینی او بر گرفته از ایده مراحل سه گانه تکامل عقل بشری (دینی، مابعدالطبیعی و اثباتی) در نزد کنت است. اقبال دوره اکتشاف را که در آن انسان به سوژگی مطلق میرسد همچون دین بشریت کنت ترسیم میکند با این تفاوت که او مواجههای عرفانی با دین بشریت دارد و ریشههای چنین شکلی از دینورزی را در عرفان و نزد عرفا جستجو میکند.
با اندکی درنگ در بحث او وجوه تمایزبخش دینورزی اکتشافی با دین بشریت آگوست کنت روشن میشود. باید توجه داشت اقبال تحت تأثیر عرفان و عرفای اسلامی است و در صورتبندی خود از دینورزی اکتشافی گوشه چشمی به این منابع دارد.
او در بحث از اینکه «آیا دین ممکن است؟» تأکید میکند آن شکل از دینورزی اکتشافی که مورد تأیید اوست مصداق بارز آن را میتوان در عرفان اسلامی مشاهده کرد.
او اگرچه از آزادی مطلق انسان در مرحله دینورزی اکتشافی بحث میکند اما این آزادی در نتیجه گسست از “من نهایی” حاصل نشده بلکه حاصل کشف من متناهی در من نامتناهی است.
این آزادی و ارادهمندی در واقع حاصل اراده من ِنامحدود است که خواسته است به وجودی محدود در کنار خود شخصیت آزاد بدهد. این آزادی در نتیجه رهایی از قید و بندهای دینی حاصل نمیشود بلکه ماحصل شناخت این قوانین و چیرگی درونی و بیرونی یافتن به آنهاست که سبب میشود انسان به سوژگی مطلق دست پیدا کند.
اقبال خود صراحتاً دینهای سکولار جدید مانند اجتماعیگری را در فراروی از بحران معنا ناتوان میداند و بنابراین ایدهآل او نیز خلق دینی بیخدا نیست بلکه او با نزدیک شدن به تجربه عرفانی سعی دارد به معنای غنیتری از امر دینی دست پیدا کند.
به همین دلیل است که پروژه اصلاح دینی در نزد اقبال لاهوری سویهای کاملاٌ اگزیستانسیالیستی مییابد. به زعم او یکی از بحرانهای جدی انسانِ امروز بحران معناست که ناامیدی او را دامن زده است. در این شرایط بازتفسیر دین به منظور دمیدن معنایی جدید به زمانهای که از “بیمعنایی” رنج میبرد، اساسیترین هدف جریان اصلاح دینی در نظر گرفته میشود.