دوستی بهمثابه بنیاد امر سیاسی در منطق علوی| احمد اسلامی
سرسخن فرمانها و دستورات سیاسی اداری امام علی در مکاتبات با کارگزاران – پس از تقوی – فارغ از هر گونه مرزبندی تاکید بر «مهرورزی و دوستی با شهروندان» است. در این بینش و با توجه با این اصل که امارت بر مردم «امارت استکفاء» است و نه «امارت استیلاء» نظام سیاسی و کنشگران آن زمانی خواهند توانست گواه اثبات حکمت خویش مبنی بر «رفاه و رضای شهروندان» بوده و از عهده «استکفاء= کارپردازی، ساماندهی و رسیدگی به ناز و نیاز شهروندان بر آیند که روابط ومناسبات شهریاران و شهروندان، انسانی و تنیده از تار و پود «رحمت، محبت و لطف» باشد.
و چنین است که امام «مودت» را پیشنیاز «عدالت» و راهبرد «معنویت» و» حکمت حکومت» دانسته است.
سخن نخست: فلسفه نهاد قدرت
جامعهپذیری، دولت و دولت پذیری (امر سیاسی) ناگزیر از داشت قدرت است و دست کم در حال و هوای کنونی، نظم و انتظام زندگی انسان، منهای این چرخه، نافرجام و بی سرانجام است. به گفته امام علی: «…. و انه لابد للناس من امیر، بر او فاجر … (نهجالبلاغه /خ/۴۰)»
یافتههای علمی و پژوهشهای میدانی – چنانکه دادههای وحیانی – نشان از آن دارد که آدمی دارای دو دسته ویژگیهای ساختاریٍ – گویی – پارادوکسیکال است که وی را به نوعی از واگرایی و همگرایی کشانده و میکشاند، از سویی آزمند است و واگرا و از سوی دیگر، نیازمند است و همگرا.
این ویژگیها، در فرایند تجربه، آدمی را به سهگانه «حقوق مالکیت و نظام اجتماعی، عدالت و دفاع» راهنمایی و روانه کرده است، چنانکه تضمین اجرایی شدن این سهگانه را هم طی همان فرایند در گرو «قراردادهای اجتماعی و نهاد دولت» دانسته و میداند
وضع طبیعی و اصل اولی این است که، هر انسانی آزاد است و امارت و حاکمیت هیچ انسان دیگری بر دوش وگرده او نیست (منتظری، ۱۳۷۹/۱۱۳) اما، زندگی اجتماعی و یا جامعهپذیری او بایسته کرده و میکند که، بهرهوری از این ازادی، روشمند و قانونمند باشد، تا مگر همین آزادی و فروزههای آن در زندگی انسانی/اجتماعی، دچار خلل و خطر نگشته و تأمین و تضمین گردد.
اینجاست که به تعبیر امام علی: «ما عقد علیه حبلالجماعه و ارکان الطاعه = قراردادهای اجتماعی و ساختارهای سیاسی (نهجالبلاغه، خ/۱۵۱)» بایسته گشته و نهاد دولت (نهج، خ/۴۰) گریز ناپذیر میشود، چنانکه به گفته جانلاک (فیلسوف بریتانیایی ۱۷۰۴-۱۶۲۲): «فلسفه قراردادهای اجتماعی و نهاد دولت، تأمین و ثضمین حقوق و ازادی بشر است، و گر نه هیچ خردمندی به انتخاب خود «حق» خویش را «حد» و «ازادی» خود را «بند» نمیزند» (صناعی، ۱۳۸۴/۱۷۰)
سخن دوم: فلسفه مشروعیت قدرت (امر سیاسی)
در این میان اما نکته مهم این است که،
مشروعبت قدرت به چیست و از کجاست؟ و به بیان دیگر، منابع مشروعیت قدرت کدام است؟
ایده اتوربته، اقتدار و منابع مشروعیت امر سیاسی در فرایند پاسخ به این پرسش پدیدار گشته و صورت گرفته است و به این دلیل هم مفهومی دیرپا و به لحاظ تاریخی دامنهدار است.
این ایده که از روزگار ارسطو و افلاطون – و شاید حتی پیش از آن – سر برآورده و تا عصر مدرنیته و امروز دامن کشیدهاست، با دو رویکرد فلسفی و جامعهشناختی مورد توجه قرار گرفته و تبیین شده است
ماکس وبر (نظریهپرداز اجتماعی / آلمانی ۱۹۲۰- ۱۸۶۴) با رویکردی جامعهشناختی، مشروعیت قدرت و امر سیاسی را در سه گونه صورت بندی کرده است. این سه صورت، عبارتند از:
- سلطه و یا مشروعیت سنتی، همانند سیستمهای پدر شاهی و پدر سالاری
- سلطه و یا مشروعیت کاریزمایی
- سلطه و یا مشروعیت قانونی، همانند سیستمهای سیاسی در جوامع مدرن
این سه نوع از سلطه سیاسی، که برابر تبیین وبر
اولی، بر سنتهای تقدس یافته دیرین
دومی، بر اقتدار عاطفی برآمده از ویژگیهای شخصیتی کنشگر
و سومی، بر اقتدار عقلانی برآمده از قوانین موضوعه
بار و سوار و استواری یافتهاند، صورتهای مشروع سلطه سیاسی هستند که – گاه – در دنیای واقع، ترکیبی از انها، چهره گرفته و رخ مینماید
در این میان اما، در منطق علوی، صورت دیگری از گونه آرمانی مشروعیت سیاسی را میتوان ملاحظه و مشاهده کرد، صورتی که به رغم دیرینگی، چندان که باید و شاید – بویژه در عرصه عمل – مورد توجه قرار نگرفته و از آن غفلت شده است، گر چه البته در عصر پست مدرن، فیلسوفانی کوشیده و میکوشند تا این را بازبینی، بازخوانی و بازیافتم کنند و در عرصه کنش سیاسی، طرحی دیگر دراندازند
– برابر فهم نگارنده – گونه آرمانی مشروعیت امر سیاسی در منطق علوی، چنانکه اسناد نهجالبلاغه روایت میکند, گونه مبتنی بر عنصر «دوستی» در مناسبات سلطه آدمیان بر آدمیان است
سخن سوم: ایده دوستی
دوستی، وضعیتی است در پیوند با روابط و مناسبات بین انسانها در زندگی عمومی، جغرافیای دوستی، نه قلمرو «من» است و نه گستره «دیگری»، بلکهحوزه بین این دو است، این حوزه در عین اینکه نه در انحصار «من» است و نه «دیگری»، بدون حضور هیچکدام هم معنا ندارد، دوستی، حوزه مشترک «من و دیگری» است که قلمروی متفاوت از هر دو دارد. بدین بیان، دوستی، یکجهان سومی است، یعنی جهان دوستی، جهان «ولاء و وداد = همبستگی بر پایه مهرورزی و دوستی است»
در این جهان، خود و یا دیگری، درجهای از پیوند را تجربه میکند که فراتر از تعامل کارکردی و یا فایدهگرایی است. در این جغرافیای وجودی، سوزمندی و خیرخواهی یک ویژگی وجودی است و از این روی، در آن، جایی برای تغلب و بازی قدرت باقی نمیماند
زیرا گذشته از آنکه دوستی بمثابه یکی از درخشندهترین ویژگیهای «من» بایسته زندگی برین گرای انسانی است، عنصر گوهری همبستگی و همسازی بین انسانها و در میان اجتماعات انسانی و نیز بین انسان و بومزیست او هم هست، چه آنکه «دوستی» در ذات خود، نوعی «دهش» است و نه «دریافت»
به باور «میلان کوندرا (فیلسوف معاصر اهل چک/ ۱۹۲۹) / بار هستی»:, «دوست داشتن، چشم پوشی از قدرت است» گر چه به تعبیر «اریک فروم / هنر عشق ورزیدن» چشمپوشی از قدرت، برترین مظهر قدرت آدمی وحاوی خوشدلی است.
چنانکه «آندره کنت اسپونوئل (فیلسوف معاصر فرانسوی / ۱۹۵۲) / رسالهای کوچک در باب فضیلتهای بزرگ» میگوید:
«دوست داشتن، یعنی نگاه کردن، یعنی پذیرفتن، یعنی دادن و فنا شدن، یعنی لذت بردن از چیزی که نداریم، یعنی لذت بردن از چیزی که ما را بینهایت فقیر میسازد واین تنها دارایی و تنها ثروت است و ….»
سخن چهارم: فلسفه حکمرانی در منطق امام علی
اسناد نهجالبلاغه نشان میدهد که امام
۱- امارت و امر سیاسی را ضروری و گریز ناپذیر میدانست (نهجالبلاغه، خطبه / ۴۰ و ۱۲۵)
۲- امارت را نوعی وکالت و خاستگاه مشروعیت آن را هم رأی مردم / بیعت میدانست (نهجالبلاغه، نامه / ۶، ۷، ۵۱ و ۵۴ و نیز خطبههای / ۹۲، ۱۳۶، ۱۳۷، ۲۲۹ و …)
۳- و در امارت دارای یک استراتژی سه محوره بود به این ترتیب، انسان خود سالار (همان، نامه / ۳۱ و حکمت /۱)، شهروند عقلی (همان، خطبه / ۱، جمعهای / ۱ و ۹۸ و …..) و جامعه آنارشی، یعنی جامعهای که با حضور ومشارکت هوشمندانه همه شهروندان ساختار گیرد و مدیریت شود (همان، نامههای ۲۶، ۵۳ و …)
۴- و بر این پایه، ساختار و هندسه امارت را بر سهگانه «معنویت» بمثابه سقف، «عقلانیت» بمثابه کف و «عدالت» بمثابه ستون میدانست
۵ – و برای امارت، کارکردهای را بایسته میدانست، از جمله: حقوق مالکیت و نظام اجتماعی, عدالت و دفاع
۶- و البته در این منطق، امارت با هدف بازخورد «رفاه و رضایت شهروندان» معنا یافته و توجیه پیدا میکند
۷- و …
اما – چنانکه اشاره شد – نکته اساسی این است که در این مدرسه، مبنای مشروعیت در کنشگری سیاسی و آنچه که میتواند پشتوانه درستی و راستی اجرا و هسته هوشمند و محور تقارن چنین منشوری باشد و قرار گیرد، سازه «دوستی» است (که در این گفتار به عنوان برگردان واژههایی همانند عشق، حب، ولاء و وداد و …. آمده است)
دوستی- در این مدل بمثابه جانمایه مشروعیت قدرت – از جنس نفوذ فکری، فرهنگی و معنوی است و میکوشد تا دامن از آفات و آسیبهای انواع سلطههای دیگر، پیراسته دارد
در این صورت، کنشگر با همه مناسبات دوستانه با مردم، اما در سیاستورزی
نه تودهگراست که دچار عوامزدگی وپوپولیسم شود
و نه توده گریز که دچار یکهسالاری و میلیتاریسم شود
بر پایه این مدل، که بیشترین تعهد کنشگر به «منافع عمومی» است (نهج، ن/ ۵۳) با تاکید بر عنصر حضور مردم در همه فرایند شکلگیری، ساختارمندی و قوام و دوام نهاد قدرت به عنوان بنیاد مشروعیت، اما یادآور میشود که خواست عمومی همیشه لزوماً حق نیست (نهج، ن / ۴۱) و از این روی، ضمن تاکید بر دو گانه «حاکمیت رأی اکثریت» (نهج، خ/ ۱۲۷، ۱۵۱ و ن / ۶) و «رعایت حق اقلیت» (نهج، خ/ ۲۰۸) و نیز ضمن تاکید بر پرهیز از مصادره به مطلوب حضور مردم توسط کنشگر برای تحکیم پایههای قدرت خود، در معارضه بین حق – در نگاه کنشگر – و خواست عمومی، این کنشگر است که به خود اجازه نمیدهد تا به نام حق بر پایه تشخیص خود، برابر خواست عمومی – حتی اگر این خواست، خواست بخشی از مردم باشد – بایستد. اینجاست که در چنین مدلی، کنشگر در سه راهی قربانی کردن حق، مردم و یا خود، خود را قربانی کرده و ضمن اینکه از حق عدول نمیکند، با خواست عمومی هم مقابله نمیکند، این است که امام در پیوند با این گزاره که: «… و لیس لی این احملکم علی ما تکرهون = نشاید مرا که شما را بر آنچه ناروا دانسته و دلگریز دارید، وادار کنم» (نهج، خ/۲۰۸) ضمن گفتگوی با اقلیت سیاسی معارض خوارج، تاکید میکند که: «… و انی لعالم بنا یصلحکم و … = من گر چه روشهای اصلاح زشتیها و کلیپهای شما را میدانم، اما به بهای افسانه خودم – و انحراف از حق و انحراف از روشهای دموکراتیک و مردم سالار – به اصلاح شما نمیپردازم» (نهج, خ/ ۶۹)
سخن اصلی: دوستی، بنیاد مشروعیت امر سیاسی
با این مبانی و بر پایه این منطق، چنانکه نهجالبلاغه نشان میدهد:
سرسخن فرمانها و دستورات سیاسی اداری آن امام در مکاتبات با کارگزاران – پس از تقوی – فارغ از هر گونه مرزبندی تاکید بر «مهرورزی و دوستی با شهروندان» است (رو به: همان، نامههای / ۱۸، ۱۹، ۲۵, ۲۶، ۲۷، ۴۷، ۵۰، ۵۱، ۵۳، ۷۶ و ….)
در این بینش و با توجه با این اصل که امارت بر مردم «امارت استکفاء» است و نه «امارت استیلاء» (همان، نامه/۵، ۵۳) نظام سیاسی و کنشگران آن زمانی خواهند توانست گواه اثبات حکمت خویش مبنی بر «رفاه و رضای شهروندان» بوده و از عهده «استکفاء= کارپردازی، ساماندهی و رسیدگی به ناز و نیاز شهروندان بر آیند که روابط ومناسبات شهریاران و شهروندان، انسانی و تنیده از تار و پود «رحمت، محبت و لطف» (همان، نامه/۵۳) باشد
و چنین است که امام «مودت» را پیشنیاز «عدالت» و راهبرد «معنویت» و» حکمت حکومت» دانسته است (همان، نامه/۵۳)
این نکته به استناد دستور معطوف به آیین «مدارا و مدیریت» از منشور موسوم به «عهدنامه مالک اشتر / نامه ۵۳ نهجالبلاغه» پی گرفته و در چند جستار واکاوی و توضیح داده میشود
مدارا و مدیریت
«(و توای شهریار!) با تن پوشی از سوز و گداز و با کف پوشی از شور و شعور، خانه دل بیارای و سراپرده خلوت شهروندان بدار و از ژرفنای جان، بیمار مردم باش و از سر مهر و دوستی، رفتاری نرم و آرام با آنان داشته باش
مبادکه – به بهانه لزوم رستارگرایی ملت – چونان درنده شکاری، بی پروا بر مردمان بتازی و از آنان خوراک بسازی و خوردنشان را بهره بدانی و نابودشان گردانی! چه؟ آنکه شهروندان شهر حکومت تو دو دستهاند، یا مسلمان و همکیش تواند و یا انسان و همزایش تو هستند.
روشن است که از آنان ناروایی خیزد و بر آنان نارسایی ریزد و خواه ناخواه کژ راهه روند و دچار ناهنجاری شوند. پس – چنانکه و چندانکه دوست داری تا خدا تو را بخشوده و از تو درگذرد – به لرزشهای آنان منگر و از لغزشهایشان درگذر. این درست است که تو فرادست شهروندانی، ولی تو را نیز فرادستی است، چنانکه فرادست تو را نیز خدا فرادست و زبردست است و او به خدای زبردست به سمت و قدرت را چرخه کارپردازی، رسیدگی و پاسخگویی به ناز و نیاز مردم و گردونه آزمون تو قرار داده است.
مباد که -از سر بد رفتاری با مردم- به خویشتن را در کانون ستیز با خدا قرار دهی، چه آنکه تو را، نه در برابر آتش خشم او دست بازدارندهای است، و نه از آفتاب گذشت او راه چارهای است. بر این پایه – در برخورد با مردم – هرگز:
الف: از گذشت و بخشش پشیمان مباش،
ب: و بر کیفر – نیز – شادمان نباش،
ج: و تا آنجا که بر خودداری از پیش دستی – بر کیفر – گریز و راه چاره داری، تندی مکن و چنین شتابان مباش.
و هرگز – به نام انضباط سازمانی و ولایت اداری مگو و مکن – که: فرادستی مرا فرمان داده و من نیز بر آن اساس فرودستی را دستور میدهم و او – بی چون و چرا باید فرمان برده و دستور گذارد، چرا که، این پندار و رفتار و ساختار- که اندیشه را بسته و اراده را پژمرده میخواهد به جان را آلوده و دین را فرسوده و کیان زندگی – نظام – را سوزانده و ناگهان ویران میکند. (اصل پنجم تا هشتم)»
جستار اول: مدیریت و آئین مهرورزی
هسته بر نهاده و موضوع مدیریت، انسان است و او با همه ویژگیها و تواناییهایش مدار و محور حکومت است. در بینش دینی، ایمان به انسان و ارزشهای انسانی از ارکان تئوریک حکومت است. در چنین بینشی، مخالفان و معارضان هم دارای حرمت و حقوق هستند. (قانون اساسی ج.ا.ا.، اصل 39)
بر این پایه و با توجه به کار ویژه نظام سیاسی مبنی بر، «استصلاح = بسامانیدن مردم» (نهجالبلاغه، نامه 53، اصل/۱)، حکومت زمانی خواهد توانست گواه اثبات حکمت خویش بوده و از عهده، «استکفاء = کارپردازی، رسیدگی و پاسخگویی به ناز و نیاز مردم» (همان، اصل /6) بر آید که روابط و مناسبات انسانی شهریاران و شهروندان تنیده شده از تار و پود «رحمت»، «محبت» و «لطف» (همان، اصل /۵) باشد و چنین است که امام علی «انگیزش و آشکار سازی مودت در شهر و در بین شهروندان» را شرط متمم «عدالت» به عنوان «راهبرد معنویت و حکمت حکومت» دانسته و میگوید:
«برترین نقطه و قله افق مانندی که بایسته و شایسته است تا زمامدار آن را کانون نگاه و نگرش و راهبرد منش و روش (چشم انداز روشن) خود بداند و دل بدان آرام دارد، استوارسازی و گسترش داد در شهرستان و آشکارسازی دوستی در شهروندان است.» (همان، اصل/۲۸)
از این رو است که آن حضرت «رفق = مدارا» را آئین «مدیریت» دانسته (رک: غرر و درر، ماده «رفق» و نیز میزان الحکمه، ج ۴، ص ۵۸۵) و قداست «قدرت و حکومت» را در آن میداند که کانون آسایش و آرامش «ملت» باشد.» (همان، اصل /۵۱)
جستار دوم: مهرورزی و مردم دوستی سر سخن فرمانها و دستورات سیاسی، اداری
این چنین است که امام علی در نامهها و بخشنامههای سیاسی، اداری کارگزاران را پس از سفارش به خود کنترلی و خویشتن داری (= تقوی) به مهرورزی و مردم دوستی دستور میدهد. کند و کاوی در نهج البلاغه، بویژه در بخش نامهها، واقعیت این خوانش را نشان داده و آشکار میسازد. در نمونههایی که ذیلاً آورده میشود، بنگرید و درنگ کنید.
۱- به فرماندار بصره
«بصره فرودگاه ابلیس و کشتگاه بذر آشوب است. پس با کیمیای نیک رفتاری و خوش کرداری، انگار و زنگارهای افسردگی و پژمردگی را از مردمان آن دیار زدوده و گرههای ترس و لرز را از آنان گشوده و روان شاد و دل آرامشان گردان ….
فرماندار! در زشت و زیبای رفتار و گفتارت حرمت و حقوق مردم را پاس داشته و در برخورد با آنان – چونان بهار – نارین و نارون باش. (نهج البلاغه، نامه /۱۸)
2- به فرماندار ایالات جنوب مرکزی ایران (قدیم)
«شهروندان دهبان قلمرو حکومت تو، نزد من آمدهاند و زبان به گلایه و شکوه گشودهاند و شیوه رفتاری تو را به نقد کشیدهاند که، سختگیر و تندخویی و حد و حقشان را خرد و اندک شمرده و نسبت به آنان ستم کردهای.
من – پس از پذیرش، شنیدن و اندیشیدن درگفتمان انتقادیشان – البته روا نمیدانم که به تو نزدیک شوند، نکند که رخنه کرده و چیره شوند، چرا که مشرک و چندگانه پرستند، اما شایسته هم نمیدانم که پس انداخته شده و ستم زده شوند، چرا که معاهد و در پیمانند.
بنابراین در پوشینه بافته از سازههای نرمی و سختی در آی و با گزینش شیوهای میانه، در گردونهای از سازو کار پیوست و گسست در آمیز و با مشی و منش انصاف و اعتدال با آنان بیامیز» (نهج البلاغه، نامه /۱۹)
۳- به کارگزاران خراج ستان
«… مسلمانی را مترسان و بی آنکه او را خوش آید بر – سر – او مران و – از زمین او – مگذر و افزون از حق خدا از وی مخواه و مگیر و چون به آبادکدهای وارد شدی – بی آنکه به سرایشان در آیی – به سر آبشان فرود آی و سپس آرام و آهسته فراسوی آنان رو تا در میانشان شوی، پس آنگه بایست و بی هیچ گونه خوانش و خواهش و کاهش، بر مردمان سلام ده و بگو که، من نماینده حکومت در ستاندن مالیات هستم، آیا حق خداوندی نهفته در دارایی برگردن دارید؟ و نزد شما چیزی هست؟ اگر پاسخ بر آمد که خیر، پس ایشان را رها کرده و دنبال مکن. و اگر پاسخ داده شد که آری، بی آنکه او را بترسانی و بیم دهی و یا به سختی در انداخته و گرفتار کنی، همراه او شو و هر آنچه از سیم و زر – داد، بگیر.
و اگر کسی دام دار است و او را گاو و گوسفند و شتر است، بی آنکه بار دهد، بر دام او وارد مشو، چرا که سهم و بهره او بیشتر است و چون بر رمه او در آمدی، چونان کسانی مباش که چیرگی جویند و یا در پی آزارند و آنچنان وارد مشو که دام رمیده شود و بترسد و در ستاندن حق خدا از دام، با خداوند آن بدرفتاری مکن و او را مرنجان و میازار …. » (نهج البلاغه، نامه /۲۵)
۴- به کارگزار خراج ستان
«… وی را دستور میدهم که، در برخورد با مردم، آنان را
– وانزنند و زبون نسازند
– و به ترفند، برچسب دروغگویی نزنند،
– و از سر فرمانروایی چهره بر نتابند.
چرا که مردم در کیش برادرند و در برآوردن و کاراندازی حقوق، یاورند … » (نهج البلاغه، نامه /۲۶)
۵- به شهریار مصر (محمدابن ابی بکر)
«… برای آنان (مردم) بال و پر بگستر و فروتن باش، پهلو رهوار دار و نر مخو باش و چهره بگشا و گشاده رو باش. مرز برابری میان مردم را در چگونه نگاه کردن هم پاسبانی کن و نگه دار باش. مگر تا فرادستان برخوردار نگاه آز، از بیداد تو برکشند و فرودستان نادار هم، بر داد تو آه نومیدی بر نکشند … ن (هج البلاغه، نامه /۲۷ و نیز نامه ۴۶)
6- به فرماندهان ارتش
«… بر کارگزار بایسته آن است که مستی برآمده از قدرت، او را به گردنکشی بر شهروندان نیاندازد – و بلکه – برخورداریها و تواناییها بر نزدیکی و همبستگی وی با شهروندان بیفزاید…» (نهج البلاغه، نامه /۵۰)
7- به خراج ستانان
«… داد مردم را از خویشتن خویش دهید و بر پاسخگویی و برآورده سازی نیازمندیهای آنان شکیبایی ورزید، چه آنکه شما گنجوران مردم و کارگزاران نظام و نمایندگان امام هستید.
نیاز مندی کسی را به خشم پاسخ دهید و به بهانه خواهندگی و جویندگی، کسی را به بند مکشید. پوشش زمستانه و تابستانه، کار ابزار و پیش خدمت کسی را به بهانه ستاندن خراج، به حراج و تاراج منهید و به انگاره گرفتن اندک مالی، کسی را به تازیانه مگیرید و به دارایی شهروندی – مسلمان و هم کیش و یا نامسلمان و هم پیمان – دست میالائید…» (نهج البلاغه، نامه /۵۱)
8- به فرماندار بصره
«در فرمانروایی و قانون گذاری، با گشاده رویی و باردهی، مدارهای حضور مردم را باز و آزاد ساز و به آنان میدان ده…» (نهج البلاغه، نامه / ۷۶)
جستار سوم: راهبرد مهرورزی
بدیهی است که مهرورزی نسبت به ملت، به ادعا و به توده گرایی ابزاری و موج سواری مبتنی بر برانگیزندگی عواطف و احساسات مردم نبوده و نیست، بلکه در انسان باوری، مردم محوری، همراهی و همدلی و گزینش سیاست برابری با آنان است. این همدلی، همراهی و برابری باید خود را در همه زوایای زندگی و مناسبات اجتماعی شهریاران با شهروندان نشان دهد. از چگونه زیستن در میان مردم تا چگونه نماز گذاردن با مردم.
به بیان امام علی: «نشان آئین مهرورزی رهبران این است که در راستای حرمان ستیزی، فقرزدایی و رفاه گستری و تا حل مشکل ناداری مردم، در گزینش و پذیرش ناتواناییهای مردم هم پیشوایی کنند و سهمی از آن مشکلات را بر دوش گیرند» (نهج البلاغه، نامه ۴۵).
وی میگوید: «بر پیشوایان داد بایسته است (یعنی آرم و علامت دادگری در رهبری و پیشوایی این است) که، زندگی خویش را هم سطح با ناتوانترین شهروندان تنظیم کنند» (نهج البلاغه، خطبه / ۲۰۹ صبحی الصالح، ۲۰۰/ فیض الاسلام). چنانکه ایشان در منشور جامع مدیریت نیز نشان مهرورزی شهریاران نسبت به شهروندان را در این میداند که، در هنگامه برپایی نماز جماعت، وضعیت ناتوانترها را «مراعات» کنند پیام ایشان در آن منشور چنین است:
گاهیکه نماز را با مردم بر پاداشته (و به جماعت) میگذاری، چنان به درازا نکشد و دیر نپاید که رماننده باشد و بیزاری افزاید و یا شکننده باشد و تباهی آورد، چه آنکه مردم گروهی بیمار و گروهی (گر چه تیمار اما در پی کارند (و من برای تو بگویم) زمانی که به نام نماینده پیامبر خدا روانه یمن بودم، از او پرسیدم: «چگونه با مردم نماز گذارم؟» و او پاسخ داد: «آن سان که ناتوانترین آنان نماز میخواند و با آنان مهربان باش.» (همان، اصل /۵۴)
بنابراین مهرورزی نشانههایی دارد، از آن جمله:
الف: بایستههای اثباتی (بایدها)
1: اعتماد سازی و اتخاذ خط مشی انگیزش خوش بینی مردم
«و … گویاترین کارکردی که خوش گمانی شهریاران نسبت به شهروندان (و همبستگی دولت و ملت) را نمایش میدهد آن است که حاکمیت و حاکمان:
– نسبت به ملت رویکردی نیکوکارانه داشته باشند.
– و نرخ هزینه زندگی آنان را بکاهند.
– و از زورگویی نسبت به آنچه که بر دوش مردم بایسته نیست و شهروندان نسبت به آن تعهد و تکلیفی ندارند خودداری کرده و بپرهیزند.
پس بایسته آن است که در این راستا سیاستی برگزیده و تدبیر شود که اعتماد مردم به دست آید (و شکاف دولت و ملت پدیدار نگردد) و خوش بینی شهریاران نسبت به شهروندان فراهم گردد. چرا که اعتماد سازی و نهادینه سازی همبستگی دولت و ملت، رنجی بی پایان را از سر راه حکومت و حاکمان برداشته و دور میکند.
(روشن است که کسب اعتماد ملت برآیند سیاستهای حکومت در برخورد با مردم و فرایند آزمون کارگزاران نزد آنان است، پس)
به آن دسته از شهروندان خوش بین باش که کارنامهات نزد آنان زیبا ارزیابی شود و به آن دسته از شهروندان بدگمان باش که کارنامهات را زشت ارزیابی کنند…» (همان، اصل /۲۰)
۲: آبادسازی و کاهش نرخ مالیات
… کار مالیات را – به گونهای که دهندگانش سامان یابند – تیمار کن چه آنکه سامان گیری مالیات و مالیات پردازان راهبرد سامان یابی دیگران است و هرگز دیگران سامان نیابند مگر اینکه مالیات پردازان سامان بگیرند زیرا همه مردم نانخور مالیات و مالیات دهندگان هستند.
بایسته است بیش و پیش از فرآوری مالیات و اندوخته سازی نقدینگی به آباد سازی زمین و رشد تولید اندیشیده و پرداخته شود، چه؟ آنکه فرآوری مالیات و رشد نقدینگی جز در پس آبادانی و رشد تولید ممکن نگردد و صورت نگیرد. حکومت اگر بدون آبادسازی زمین و زمینه سازی رشد ناخالص ملی به فرآوری مالیات بپردازد و در انباشته سازی نقدینگی پیشی گیرد، شهرستانها به ویرانی و شهروندان را به ویلانی کشاند و البته چنین سیستم و سامانهای – جز روزگاری اندک – پایدار نمیماند. اگر دهندگان مالیات به بهانه:
– سنگینی نرخ مالیات،
– بیماری و آسیب زدگی فرآوردههای کشاورزی،
– بی آبی و خشکسالی،
– آب بردگی زمینهای کشاورزی،
– سوزندگی دما و سوختگی زمین،
و… زبان به شکوه و گلایه گشودند و کاهش نرخ مالیات را خواستار شدند، چندان که کارشان سامان گیرد و زندگیشان آراسته گردد، بار مالیات را از دوششان بردار و بر آنان سبک و آسان گردان و این – نرمش و کاهش – را هرگز بر خود سنگین و گران مدان.
زیرا چنین رفتار مهرانگیز و مدارا گونهای، چونان سرمایه انباشته و سپردهای است که در فرایند آبادی شهرها (رشد تولید و توسعه کشور) و آراستگی شهریاری (زیبایی نظام) نمود یافته و بازتاب پیدا میکند.
افزون بر آن چنین کنشی، سپاس و ستایش نیکوی مردم را بر میانگیزد و بذر شادی و شادابی را -بدان روی که «داد» گسترانیدهای – در تو میشکفد، چراکه این نرمش و فرآوری آسایش، زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی را آمایش و توان مردم را افزایش و داد را نهادینه میسازد. و این به راستی سپرده گذاری نزد حساب مردم در بانک ملت است که میتوان بر آن تکیه نمود و بدان دلگرم و شادکام بود.
چه بسا پیش آمدها رخ دهد که، آمادگی، همراهی و پایداری مردم را بخواهد و اگر از پس این نرمش و کاهش و افزایش باشد، بگونه ای خود جوش و با دلی خوش و با همه توان و از ژرفنای روان پذیرا باشند، چه آنکه، آبادانی، شناژ و شالودهای است که کالبد جامعه و کارآمدی مردم را در برابر هر رویداد سهمگین وزیر هر بار گران و سنگین تاب و توان میبخشد.
جز این نیست که ویرانی هم مرز و بوم، فرایند تهیدستی و ناتوانی مردمان است و تنگدستی و ناداری مردم هم برآمده از:
– رویکرد آزمندانه ارباب قدرت به انباشت ثروت،
– و بدگمانی آنان به پایندگی و ماندگاری دولت،
– و سودبری ناچیز، از پند آموزی تجربه زمان است» (همان، اصل / ۳۸-۴۰)
۳: پایه گذاری و نهاد سازی سازمان تأمین و رفاه اجتماعی
«زنهار که خدا را فراموش کنی و لایههای فرودست مردم را فرافکنی و کار آنان را – که در هرم جامعه پس افتاده و ته نشین شدهاند – فرو بگذاری! چرا که آنان گروههایی هستند که (برای فرادستی) راه چاره ندارند، بی نوایند، نیازمندند، هم خانه سختی و دل افگارند، هم آغوش زمین و فرو افتادهاند، و (تو باید بدانی که) در این گروهان، کسانی نیاز، فرا نموده و خواهنده اند و دیگرانی نیاز فرو پوشیده و شرمندهاند.
در راستای مرزبانی از حد و حرمت الهی، حدود و حقوق خداوندی را در باره اینان – بدانگونه که نامیده و نهادینه و از تو خواسته شده است – پاسداری و نگهبانی کن.
از محل درآمدهای رسمی حکومت (بیت مال الامام) و نیز از محل فرآوردهای زمینهای ملی کشاورزی سراسر کشور، برای بهزیستی اینان، بهره و بودجهای – به عنوان تأمین اعتبار- ویژه گردان، چه آنکه فرودستان همه کشور – نسبت به اموال عمومی و ملی – بهرهای همانند دارند. و تو نیز باید پاسخگوی حقوق شهروندی آنان باشی. بنابراین:
– مبادا! که دارندگی و برخورداری، تو را سرمست از باده غرور، دل آویز و بی درد کند و دل و دماغ تو را از آنان بگرداند.
– و مبادا! که به بهای سامان دهی به کارهای کلان، کارهای خرد را فرافکنی و بهانه بگذاری که، پوزش پذیرفته نیافتد و تو را پاک نگرداند.
و نیز مبادا! که (از سر خود گنده بینی) روی از آنان بر تابی و بر آنان چهره ترش و در هم داری.
حال آن دسته از فرودستان که راهی به سوی تو ندارند و در دیدگان مرد و خوار و نزد مردان بی مقدار و پس افتادهاند را بازپرسی و مهربانانه رسیدگی کن. شایسته است که برای پرداختن به چنین بایستهای، نیروهای استوانه مانند کار درستی که هم آغوش ترسایی و فروتنی هستند را آزاد نموده و ویژه گردانی، مگر تا ناز و نیاز آنان را بازتاب و صدا وندایشان را واپس گویند و به تو رسانند.
و پس آنگه بایسته است که در زمینه اینان (پس افتادهترین لایهها از فرودستان) چنان رفتار کنی که روز دیدار خدا، روسوی او کارنامهای پذیرفته داشته و تا (نسبت به سستیها و کاستیها) توانمند بر پوزش گذاری باشی، چرا که این دسته از شهروندان به دادرسی و دادگیری نیازمندتر و سزاوارتر از دیگراناند. گر چه البته باید در سامان رسانی حقوق شهروندی هر یک از پس افتادگان هیچ فرومگذاری تا رو سوی خدا عذر بگذاری.
بار سنگین سر پرستی تک افتادگان (= پدر و مادر از کف دادگان / ایتام) و از کارافتادگان سالخوردهای که نه راه چاره زندگی و سازش دارند و نه دست خویش به خواهش گشایند را مهربانانه بر دوش بگیر. بدیهی است که انجام و به فرجام بردن این کار (راه اندازی و نهادینه سازی سازمان تأمین و رفاه اجتماعی) بر کارگزاران (نظام) بسی گران و سنگین و ناگوار است – چه آنکه بی گمان حق گذاری در همه رویهها و لایهها، این چنین پر وزن و سنگین است – ولی خداوند این گران باری و ناگواری را خوار و رهوارتر میسازد، البته بر آنانکه:
– فرجام نگر و غایت ندارند و سرانجام (نیکو) میجویند،
– (و با پیشوازی از ناگواریها) بردباری را زمزمه کرده و خویشتن را بر شکیبایی وا میدارند،
– و بر راستی و درستی نوید الهی پشت گرم داشته و دل در آرامش دارند.
برای خداوندان نیاز، بازهای از زمان را ویژه گردان و برای آنان خودت را از هر کار و کنشی آزاد کن و بار عام ده و – برای شنیدن سخن – با مردم بنشین و به نام و یاد خدایی که آفریدگار توست – در آن نشستها – فروتنی کن و نیروهای امنیتی، انتظامی و حفاظت و اطلاعات را از حوزه نشست با مردم دور کن تا شهروندان نیازمند و پرسش دار، بی هیچ گونه گرفتگی و گرفتاری و بدون هر ترس و لرزی هر چه میخواهند و با هر گویشی که ادب و عرف آنان است با تو
بگویند و در میان گذارند، چه آنکه بارها از پیامبر خدا شنیدم که میفرمود: «ملتی هرگز روی پاکی و پاکیزگی نمیبیند و ورجاوند نمیگردد مگر آنکه بی هیچ دغدغه و دلهرهای، حق ناتوان شدگان را از توانمندان گرفته و برگشت دهند.»
افزون بر این، درشتی و بدخویی، ناتوانی در سخن و بدگویی را با سینهای گشوده و چهرهای گشاده از آنان بر تاب و پذیرش کن، تا کرانههای رحمت خداوند بر تو بگسترد و پاداشت رهروی، تو را فرا گیرد.
«مالک – و توای شهریار -! نیاز مردم را با خوشرویی و کار آنان را با گوارایی برآور و بسامان بیاور و اگر در رواسازی و کارپردازی ناز و نیاز شهروندان ناتوان هستی، به زیبایی و با پوزش خواهی جواب کرده و پاسخ بیاور.» (همان، اصل/ ۴۷-۵۱)
ب: بایستههای انکاری (نبایدها)
مهر و مدارای شهریاران نسبت به شهروندان زمانی معنی و مفهوم مییابد و اثبات گشته و عینیت پیدا میکند و به نهایت و غایت خود میرسد که ساختار حکومت و رفتار حاکمان پیراسته از آلایندههایی باشد که بوم زیست حضور و مشارکت مردم را آلوده و آغشته میسازد و استعدادها و استحقاقها را نفی و انکار کرده و انرژی انسانی انسانها را خفته و نهفته و در کمون میخواهد. از این رو امام علی در آن منشور، در تکمیل «باید» های مهرورزی و نرمخویی، «نباید» های آن را نیز فهرست کرده و بر نبشته است. عناوین آن «نباید» ها، مستند به ترجمه دستور نامه امام علی بدین ترتیب است.
۱- زورگویی، تندخویی و درشت رفتاری
«مباد که -به بهانه لزوم رستارگرایی ملت- چونان درنده شکاری، بی پروا بر مردمان بتازی و از آنان خوراک بسازی و خوردنشان را بهره بدانی و نابودشان گردانی! …» (همان، اصل /6)
۲- ستیزندگی و بدرفتاری
«مباد که -از سر بدرفتاری با مردم- به خویشتن را در کانون جنگ با خدا قرار دهی! چه آنکه تو را نه در برابر آتش خشم او دست بازدارندهای است و نه از آفتاب گذشت او راه چارهای است. بر این پایه – در برخورد با مردم – هرگز:
الف: از گذشت و بخشش پشیمان مباش
ب: و بر کیفر نیز شادمان نباش
ج: و تا آنجا که بر خودداری از پیش دستی – بر کیفر – گریز و راه چاره داری، تندی مکن و چنین شتابان مباش.» (همان، اصل /7)
۳ ۔ اقتدار گرایی و یکه سالاری
«هرگز – به نام انضباط سازمانی و ولایت اداری – مگو و مکن – که: (فرادستی مرا فرمان داده و من نیز بر آن اساس فرودستی را دستور میدهم و او – بی چون و چرا – باید فرمان برده و دستور بگذارد!)، چرا که این پندار و رفتار و ساختار – که اندیشه را بسته و اراده را پژمرده میخواهد – جان را آلوده و دین را فرسوده و کیان زندگی – نظام و سازمان – را سوزانده و ناگهان ویران میکند.» (همان، اصل /8)
۴- فاش سازی و پرده دری
«… روشن است که مردم در زندگی و زایندگی، کژیها و آلودگیها دارند و بی گمان شایستهتر کسی که باید آنها را فرو پوشد و نادیده انگارد زمامدار است. پس هرگز در پی فاش سازی و پرده دری نهان زشتیهای شهروندان مباش! بر تو است که زشتیهای آشکار مردم را زدوده و پاک سازی! داوری زشتیهای پنهان مردم با خداست. هان ای شهریار! – چنانکه دوست داری تا خدا عیب تورا بپوشد – عیب مردم را بپوش!….. (همان، اصل /۱۳)
۵- ژاژ خواهی و سفله پروری
«در مانده و پس افتادهترین کسان در نگاه و در دستگاه تو، باید ژاژ درایانی باشند که همه هنر و حرفهشان کشف زشتیها و فاش سازی کاستیهای دیگران است…
… (به جای سفله پروری، پرده دری، انسان سوزی و مردم آزاری و بذرافشانی تخم ترس و بدبینی و با آهنگ پیشگیری از پدیداری شکاف دولت و ملت) گره هر کینه روان سوزی از جان مردم بگشای و رشته هر دشمنی کیان سوزی از جان خود بگسل و بزدای و آنچه را که به درستی بر تو روشن نیست بگذار و بگذر و نادیده بگیر، و در پذیرش سخن سفلگان ژاژ خواهی که بذر دورویی کاشته و بار جدایی برداشته و در گسل و گسست مردم، زندگی میجویند، شتاب مگیر، چه آنکه اینان گر چه به جامه خدمت در آیند، اما قمار زندگی را به نرد خیانت بیالایند.» (همان، اصل ۱۳ و ۱۴)
6- رایزنی با نااهلان (تنگ چشمان، ازمندان و بزدلان)
«در گروه مشاوران، انسانهای تنگ چشم (بخیل)، بزدل (جبان) و آزمند (حریص) را راه مده و رایزنیشان را ارج منه، چرا؟ که مشاور تنگ چشم، تو را از نیکوکاری و بخشودگی باز دارد و از درویشی بترساند. و بزدل ترسو هم، دلیری تو را فرو کاهد و زمینگیر کند و آزمند نیز ستمگرانه زیاده خواهی را بیاراید و زیبا نماید….)» (همان، اصل/15)
۷- یارگیری و راز دارگیری از نابکاران
«بدترین یارمندان تو آناناند که بدکاران پیش از تو را یار بوده و در بزهکاری انباز بودهاند. مبادا آنان که گنهکاران را باور و ستمکاران را برادر بودهاند، در خلوت تو رخنه کرده و همراز شوند و یار غار تنهایی تو گردند…» (همان، اصل /16)
۸- همسان نگری بهکار و بدکار
«مباد که به کار و بدکار در آستان تو جایگاهی همتا و برابر داشته باشند، چرا که چنین روشی به کاران را دل مرده و به حاشیه می راند و بدکاران را دلیر و به میدان میخواند…» (همان، اصل /۱۹)
۹- سنت شکنی و بدعت آفرینی
«آن دسته از آداب، عادات و رسومات بومی افراد و اقوام که ریشه تاریخی داشته و مایه همبستگی ملی و سامانه زندگی مدنی آنان است را پاس داشته و مشکن. مباد که بانو آفرینی آئینها و بنیادگذاری نهادهای بدلی، آنها را آسیب رسانی، زیرا چنین روندی، بدفرجام و بی سرانجام است…» (همان، اصل /۲۱)
۱۰- نفرت آفرینی و رمانندگی
«گاهی که نماز را با مردم بر پاداشته (و به جماعت) میگذاری، چنان – به درازا نکشد – و دیر نپاید که رمانده باشد و بیزاری افزاید و یا شکننده باشد و تباهی آورد، چه آنکه در میان مردم گروهی بیمار و گروهی (گر چه تیمار اما) در پی کارند…» (همان، اصل / 52 – 2/2)
۱۱- پرده نشینی و مردم گریزی
«هرگز مباد که چهره از توده مردم به درازا بپوشی و روی برتابی و پنهان داری، چه آنکه پرده نشینی شهریاران و جدایی از شهروندان، شاخهای از تنگنایی و مدار بستگی و نیز مایه توسعه نایافتگی مدار آگاهی است …» (همان، اصل /۵۵)
۱۲- رانت دهی و رانت خوار پروری
«بی گمان زمامدار را ویژه یاران و راز دارانی است که گاه در اینان آزمندی، انحصارطلبی، اقتدار گرایی، دراز دستی و بی انصافی در داد و ستدها وجود دارد. زمامدار باید با نابود سازی سازههای ساختاری این رفتارها، ریشه و زمینه پیدایش و رویش این گروه (رانت خوار) را از بین برده و براندازد.
مباد به آنانکه از فرصت حاشیه نشینی تو (قدرت) برخوردارند و نسبتی ویژه (خانوادگی، گروهی و سیاسی و…) با تو دارند، از سر واگذاری تیول (امکانات رانت خوارانه)، ببخشایی!
و نیز مباد که اینان (رانت خواران برخوردار از اطلاعات و امکانات سیاسی و اداری) آزمندانه در تو رخنه کرده و کشتزار و آبشخوری را به چنگ آورند و همسایگان را زیان بار کنند…» (همان، اصل /۵6)
۱۳- تنش و تشنج پذیری و نرمش گریزی (گریز از سیاست همزیستی مسالمت جویانه)
«از پذیرش پیشنهاد آشتی دشمن – که خوشنودی خدا در او باشد – روی بر متاب و بر مگردان، چرا که آشتی، فرا گرد راحتی و آسایش ارتش و رهایی و آسایش فرماندهی از اندوه و نیز فرایند استقرار امنیت و آسودگی در کشور است…» (همان، اصل /۵۹)
۱۴- ناراستی و نیرنگ بازی در دیپلماسی
«اگر بین تو و دشمن «پیمان» بسته شد و یا او در پوشش «امان» تو در آمد، با فرا گرد پای بندی (وفا) پیمان خویش، فرآور و با فرایند راستی و درستکاری (امانت) امان خویش بر آور و جان در برابر پیمان و امانی که بسته و دادههای سپردار و گام استوار دار و بر سر آن بمان و به انجام و فرجام رسان.
… پس با چتر «امان» نیرنگ مباز و با چتر «پیمان» ننگ سالوس برنتاب و بدین گونه فراروی دشمن تله فریب و خیانت مکار … چه آنکه خداوند -از ره سوزمندی و از سر پاس داشت همسازی و همزیستی مردم – «امان و پیمان» را فراگردی داشته است تا بدان چتر آرامش، سپهر جامعه را فراگیرد و مردم در سایه آن پناه جسته و آسایش گیرند. بنابراین شایسته نیست که رامان و پیمان» به رنگ ناروایی و ناراستی در آید و به نیرنگ آلوده و آغشته گردد… » (همان، اصل /60)
۱۵- فرصت سوزی و پیمان شکنی در دیپلماسی
«پیمان با دشمن را بگونه ای مبند که آسیب پذیرد و رخنه بهانه جویی در آن افتد. و در تهیه و تنظیم متن آن بر واژگان سربسته و کنایه آمیز بسنده و تکیه مکن.
مباد که تنگناهای برآمده از پیمان، تو را ناراستانه به اندیشه شکستن اندازد و به گسستن را دارد، چه آنکه شکیبایی بر تنگناهایی که امید گشودگی و خجستگی آن میرود، بهتر از ناراستی شکنندهای است که بیم بدفرجامی و بستانکاری خدا آورد و تباهی بکارد و رستارگری هر دو سرا بردارد.» (همان، اصل /6۱)
۱۶- زورمداری، خشنونت گرایی و دیکتاتوری
«مباد که خونی به ناروا ریخته شود… هرگز سلطه و اقتدارت را با ریختن خون حرام نیرومند مساز، چراکه، چنین مشی و منشی، نه تنها پایههای قدرت را ناتوان و لرزان میکند که حکومت را خوار و بی مقدار میسازد و میباشد و… نکند که خود برتربینی برآمده از قدرت، تو را چنان مست کند که حق خداوندان خون (اولیا دم) ناچیز و نادیده انگاشته و نپردازی.» (همان، اصل / 6۲).
۱۷- ناهنجاریهای روانی و رفتاری
در منشور مدیریت علوی، در ادامه آلایندههای شانزدگانه، از ناهنجاریهای روانی و اختلالات منشی و شخصیتی صاحبان قدرت و دولت یاد شده و به شدت (با تعبیر «ایاک …») مورد نهی و امتناع قرار گرفتهاند.
ین دسته از ناهنجاریها و اختلالات روانی و شخصیتی در واقع همان آسیبها، آفات و دامهای قدرت هستند که در بخشی جداگانه مورد بررسی قرار خواهند گرفت. پارهای از آن دامها که طبیعت سر از ناراستی و نامهربانی در برخورد با مردم در آورده و منتهی به آلوده سازی بوم زیست حیات و حضور اجتماعی آنان میشوند، مستند به عهدنامه یاد شده از این قرارند.
1 و ۲ – خودشیفتگی و ثناخواهی (همان، اصل /6۳)
۳، ۴ و ۵ – منت گذاری، بزرگ نمایی و خلف وعده (همان، اصل /6۴)
6، ۷، ۸ و ۹ – افراط، تندروی و شتاب گیری، تفریط، کندروی و فرصت سوزی (رادیکالیسم و محافظه کاری / خروج از مرز اعتدال) لج بازی و ستیزه جویی، پشت گوش اندازی و سستی (همان، اصل /6۵).
۱۰ و ۱۱ – تمامت خواهی، آزمندی و خروج از مرز برادری و برابری پوشینه پذیری و نادیده انگاری (همان، اصل /66)