درباره «زندگی پس از زندگی» و در نقد برخی نقدها| مسعود آذربایجانی
تجربههای نزدیک مرگ (NDE) در دو سال اخیر در برنامه زندگی پس از زندگی حاوی نکات ارزشمندی است که موردتوجه و استقبال مخاطبان قرارگرفته و البته پرسشها و ابهاماتی را هم ایجاد کرده که به برخی میپردازیم:
۱. تجربههای نزدیک به مرگ از موضوعات مطرح در روانشناسی دین است و در بسیاری از منابع مربوطه ازجمله کتاب نلسون که اخیراً ترجمه کردیم و انتشارات سمت منتشر کرده آمده. بنابراین اختصاص به کتاب ولف یا ریموند مؤدی ندارد.
۲. عنوان بحث تجربه «نزدیک» مرگ است یعنی near نه پس از مرگ، بنابراین لزومی ندارد که مرگ قطعی و حتمی اتفاق افتاده باشد و با مرگ موقت یا احوال نزدیک یا پیش از مرگ هم سازگار است.
۳. رویکرد و روش در این موارد تجربی است که پیشگام این روش ویلیام جیمز بود و درخصوص تجربههای دینی کار کرده بود. در اینجا نیز روش تجربی است و بر اساس تجربههای افراد معمولی شکل میگیرد نه صرفاً نخبگان و افراد برگزیده. پس هیچ لیبرالیسم مذهبی در کار نیست، صرفاً جمعآوری تجربههای عینی و واقعی افراد است که در دانش روانشناسی دین دنبال میشود. یکی از کارهای خوب در این زمینه کتاب «از مرگ بازگشتگان» است که حدود ۱۲۰۰ مورد را در امریکا و هند با دو فرهنگ متفاوت بررسی کرده و نتایج آن در پایان کتاب آمده است.
۴. مشترکات این تجربه قابل اتکا و قابل استناد است اما منفردات احتمال خطا، توهم و مداخلات تخیلی در آنها وجود دارد.
۵. تأثیرات این تجارب معمولاً هم برای تجربه کنندگان وهم برای مخاطبان مثبت وتقویت کننده باورهای دینی و اخلاقی مربوط به عالم پس از مرگ است.
۶. البته پرسشها و چالشهای دیگری وجود دارد که از تعامل آموزههای دینی و تجربههای نزدیک مرگ میتوان پنجرههای جدیدی را گشود و افقهای جدیدی را نشان داد.
* مسعود آذربایجانی عضو هیئت علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
با عرض سلام و ادب
گمان میکنم آقای دکتر آذربایجانی متوجه نقد دکتر نساجی نشدهاند. درباره مورد ۱ واضح است که اختصاص به کتاب وولف ندارد. صرفا مثال دکتر نساجی از آن کتاب و اثبات شی نفی ماعدا نمیکند. همچنین معنای لیبرالیسم مذهبی و هدف دکتر نساجی از به کار بردن این اصطلاح را متوجه نشدهاند. خود تجربههای نزدیک به مرگ لیبرالیسم مذهبی نیست. بلکه مطرح کردن اینگونه تجارب در صدا و سیما و ترویج آن، آگاهانه یا ناآگاهانه گامی به سمت لیبرالیسم مذهبی است. یعنی تجربیات دینی افراد معمولی به عنوان بخشی از معارف دینی در جامعه مورد توجه قرار میگیرد. حال ممکن است این تجارب منجر به تقویت نوعی دینداری شود که از قضا این دینداری بسیار متکی به درون شخص است و لیبرالیسم مذهبی نامیده میشود. در کل فکر میکنم دکتر نساجی در مقام نفی موارد مطرحشده در این نقد نبودند؛ بلکه در پی نشان دادن آثار غیرمستقیم برنامه زندگی پس از زندگی بودند. ولی در موارد ۲ و ۴ و ۵ در نقد خانم هدایتی، حق با دکتر آذربایجانی است.
امید است در آینده افقهای بیشتری در این مسائل گشوده شود.