چرا من سنتگرا نیستم
سنتگرایی، به منزله یک ایدئولوژی، هیچ گونه بحث یا پیشنهاد مفیدی را درباره چگونگی ارتقای جامعه، اصلاح نهادهای آن یا مواجهه با تغییراتی در حال وقوع، تدارک نمیبنید؛ چرا که سنت را، به منزله مظهر اصول الهی، ستوده است و با هر گونه عدول از آن مخالفت میورزد. بنابراین اشکالاتی که بر نقد سنتگرایان وارد است، هم روششناختی است و هم کلامی
* دکتر محمد لگنهاوسن
هرچند سنتگرایان درک و شناخت فروانی از نقایص مدرنیته دارند، نقدهای آنان بر مدرنیته از نقایص زیر رنج میبرد:
نخست، وجود این انگاره سؤال برانگیز که باور صریح یا ضمنی به اصول مختلف [و مورد نظر سنتگرایان]، باعث میشود که جامعه ویژگیهای مورد نظر سنتگرایان را داشته باشد؛ سنتگرایان، با این اندیشه، با سادهانگاری خاصی، نقایص مدرنیته را ناشی از عدول از این باورها و اصول میدانند.
دوم، سنتگرایان مفاسد مدرنیته را با تصویری تخیّلی از جوامع سنتی مقایسه میکنند.
سوم، تحلیل سنتگرایان از جوامع ماقبل مدرن به گونهای است که ارزیابی درست و منصفانه در زمینه تفاوتهای اساسی آنها را ناممکن میسازد؛ چرا که انگیزه و عامل این تحلیل، این فرض پیشین است که این جوامع برپایه اصول مشترک استوار شدهاند.
چهارم، سنتگرایان، به جای معیارهایی که ذاتی و درونی خود سنتهاست، از خود سنت (به طور کلی) به منزله معیار ارزیابی خود، جانبداری میکنند. این نقد را میتوان نقدی منطقی دانست که وجود تناقض در درون دیدگاه سنتگرایان را نشان میدهد و نیز میتوان نقدی کلامی دانست، به این معنا که سنتگرایی، سنت را به گونهای تعالی بخشیده و میستاید که مورد تأیید تعالیم اسلام نیست.
پنجم، نقد سنتگرایان بر مدرنیته، بر پایه یک سری برداشتهای حدسآمیز از اصول منحط و نادرستی استوار است که بر جامعه مدرن حاکماند، و نه بر اساس تحلیل تاریخی.
ششم، سنتگرایان، [هرگونه] تحول و تغییر را مخالفت با امر مقدسی میدانند که در سنت تجلی یافته است و از همین روی، عدول را سنت را، بدون هیچگونه ارزیابیای درباره صحت و سقم این عدول، محکوم میکنند. سنتگرایی، که خود را وارث میراث حکمت فرهنگهای سنتی جهان میداند، در واقع مانع از آن میشود که حکمت برای بررسی انتقاید شرایط جوامعی مورد استفاده قرار گیرد که به نظر آنها جوامع سنتی اصیل هستند.
هفتم، سنتگرایان ایدئولوژی را به منزله پدیدهای مدرن محکوم میکنند، در حالی که آنچه خود ارائه میدهند، یک ایدئولوژی است.
هشتم، سنت گرایی به لحاظ سیاسی، رویکردی ارتجاعی است.
سنتگرایی، از آن روی در نقد مدرنیته ناکام است که روش مرموز و غیرمعمولی را به کار میگیرد و جزئیات تاریخ را نادیده انگاشته، درباره ویژگیهای هر دو جامعه مدرن و سنتی دچار نوعی سادهانگاری بیش از حدی میشود و با قراردادن خود سنت به مثابه معیار ارزیابیهای خود، اصول اخلاقی سنتها را که مدعی دفاع از آن است، زیر پا مینهد. سنتگرایی، به منزله یک ایدئولوژی، هیچ گونه بحث یا پیشنهاد مفیدی را درباره چگونگی ارتقای جامعه، اصلاح نهادهای آن یا مواجهه با تغییراتی در حال وقوع، تدارک نمیبنید؛ چرا که سنت را، به منزله مظهر اصول الهی، ستوده است و با هر گونه عدول از آن مخالفت میورزد. بنابراین اشکالاتی که بر نقد سنتگرایان وارد است، هم روششناختی است و هم کلامی. به رغم این اشکالات، ایدئولوژی سنتگرا، میتواند در این امر مفید افتد که به مقاومت در برابر کسانی دامن زند که از مدرنیزاسیون، پیشرفت و روند صنعتی شدن با تقلید از الگوی غربی آن، جانبداری میکنند، و شایع توقع در پیش گرفتن رویکردی ظریفتر و عقلانیتر در زمینه مدرنیته، بیهوده باشد! سنتگرایی در برشماری اشکالات مهم و فراوان مدرنیته موفق بوده است؛ اشکالاتی از قبیل: از میان رفتن امور مقدس با ظهور سکولاریسم؛ از میان رفتن ارزشهای ذاتی با ظهور عقلانیت ابزاری؛ از میان رفتن هنر و استعداد با ظهور فرآیند صنعتی شدن و به کارگیری دستگاههای خودکار؛ فقدان جهانبینی منسجم با پیدایش پلورالیسم و تنوع و گرایش شدید به تخصص.[1] اما برشمردن این اشکالات منحصر به سنتگرایان نیست؛ بلکه دیگران نیز همین اشکالات را متذکر شدهاند. در واقع، موارد ارزشمندی که در نقد سنتگرایان بر مدرنیته دیده میشود تازه و بدیع نیست، و آنچه تازه و بدیع است ارزشمند نیست.
(نقل از کتاب سیاحت اندیشه در سپهر دین، دکتر محمد لگنهاوسن، ص 469).
[1] . See. Quinn, Ch.13, p.247-263.
سنتگرایی، به منزله یک ایدئولوژی، هیچ گونه بحث یا پیشنهاد مفیدی را درباره چگونگی ارتقای جامعه، اصلاح نهادهای آن یا مواجهه با تغییراتی در حال وقوع، تدارک نمیبنید؛ چرا که سنت را، به منزله مظهر اصول الهی، ستوده است و با هر گونه عدول از آن مخالفت میورزد. بنابراین اشکالاتی که بر نقد سنتگرایان وارد است، هم روششناختی است و هم کلامیمحمد لگنهاوسن