انسان، مهاجرت و «پرتاب شدگی مضاعف»| احسان ابراهیمی
زیست چندفرهنگی و چندمنبعی را پیشه کردن؛ ذهن و روان را برای پذیرش تجارب و فضاهای جدید، آماده و پذیرا کردن؛ به سختی ها و مصائبِ حیات، نگاه گذران داشتن؛ و نگاه «طولی» به فرهنگها و جوامع را رها کردن؛ و از مقایسه شرایط موجود فعلی با شرایط مطلوب پیشین دست کشیدن. با این تدابیر می توان ضربات مهاجرت را مهار یا کمینه کرد و اجازه نداد سختی های بزرگترین تصمیم هر فرد در زندگی او را با پرسشها و بحرانهای وجودشناسیک روبرو سازد.
مارتین هایدگر به عنوان فیلسوفی که از موضعی پدیدارشناسی به «وجود» نظر می کرد، درباره نسبت کلان و کلی انسان و جهان به موضعی باور داشت عبارت از «پرتاب شدگی». (به آلمانی: Geworfenheit. به انگلیسی: Thrownness) در این تلقی، انسان به این جهان پرتاب شده است و این پرتاب شدگی موقتی/اجباری است و انسان تنها فرصتی که دارد میان این دو «نیستی» است. یک نیستی پیش از تولد و یک نیستی پس از مرگ. انسان و به تعبیر وی دازاین، تنها زمانی می تواند زیست اصیل داشته باشد که از فرصت زندگی در این جهان برای محقق کردن فرصتها و ظرفیتهای وجودی خود نهایت استفاده را ببرد:
«درافتادگی تنها در-جهان-بودن را از حیث اگزیستانسیل متعین نمی کند؛ همزمان گرداب پرتابِ پرتابشدگی و خصیصه حرکت آن را نیز که می تواند در حالت یافتگیِ دازاین خود را بر او تحمیل کند عیان می سازد. پرتاب شدگی نه تنها یک «امر واقع که تمام شده باشد» نیست، بل یک «امر واقعِ» در خود فروبسته نیز نیست. واقع شدگی دازاین چنان است که مادام که دازاین آنی است که هست، در پرتاب می ماند و چرخان به درون گرداب نااصالتِ همگنان فرو کشیده می شود. پرتابشدگی که در آن واقعشدگی به لحاظ پدیدارین خود را در معرض دیدار می نهد، متعلق است به دازاین که در هستیِ خود هّمِ هستی خود دارد.» (هستی و زمان، هایدگر، جمادی، ص ۴۲۶). بنا به این فراز از کتاب، هایدگر، «پرتاب شدگی» را امری یکباره و تمام شده نمی داند، بل هماره در جریان است و در بنیان وجود آدمی جاری و ساری است.
یکی دیگر از سویه های پرتاب شدگی برای هایدگر، بی عنایتی و بی اهمیتی رنج و درد انسان برای جهان است. به دیگر سخن، جهانی که در آنیم، نسبت به درد و رنج آدمی، بی عنایت است و برایش علی السویه است آنچه بر ما انسانها می رود. این بی عنایتی و بی اهمیتی ریشه در همان پرتاب شدگی انسان دارد که گویی جزوی از ملزومات این عالم نبوده ایم. میلیونها انسان از ابتدای آفرینش یا هرچه نامش را بنامیم، بر روی این جهان آمده اند و انواع جنگ، بیماری، خودکشی، فقر و … انسانها را به کام رنج و نهایتاً مرگ کشانده اما جهان به راه خویش ادامه داده و همچنان ادامه خواهد داد. اینها نشان می دهد، انسان در این جهان از حیث رنج کشیدن تنها و جهان نسبت به درد و رنج وی خنثی است.
۲- اگر مفهوم «پرتاب شدگی» را توانسته باشم مبتنی بر نظام فکری هایدگر توضیح مختصری داده باشم، می توانم ادعا کنم انسانی که «مهاجرت» می کند، دچار «پرتاب شدگی مضاعف» می شود. (تفاوتی ندارد این مهاجرت بنا به چه علل و عواملی رخ داده است و چه آثار و نتایج اقتصادی و جامعه شناختی دارد، تمرکز بحث در این مختصر، اثرات و تاثیرات فلسفی/وجودشناسیک مهاجرت است.) مدعای من این است که کسی که مهاجرت می کند دچار یا حامل تجربه مضاعف یا مجدد پرتاب شدگی است. فرد مهاجر، از خانه و کاشانه خود، از محیطی که همگان به زبان مادری وی سخن می گویند، از دوستان و تمام خاطرات دوران کودکی و جوانی اش و شبکه ارتباطات اجتماعی که سالها برای ایجاد و تداومش تلاش کرده، دست می کشد و به محیطی وارد می شود (بگوییم پرتاب می شود) که باید از نو و از ابتدا، زبان جدیدی را بیآموزد به نحوی که بتواند نیازهای روزمره خود را پوشش دهد، به دانشگاه یا کالج برود تا بتواند در فضای جدید کاری پیدا کند، تمام مدارک شناسایی و هویتی خود را از نو تهیه کند، دوستان و اطرافیان جدیدی را برای خود پیدا کند و بر اساس فرهنگ و اقتصاد جامعه میزبان با این شبکه اجتماعی، مراوده داشته باشد، اعیاد و تعطیلات جدیدی را تجربه کند و نسبت خود را با محیط جدید، بازتعریف نماید، ممکن است با سویه هایی از نژادپرستی و خارجی ستیزی چه پنهان و چه آشکار دست و پنجه نرم کند، باید بتواند قوانین جامعه جدید را تا حد متوسطی بیآموزد تا خود را دچار دردسرهای قانونی و حقوقی نکند، و …همه این تقلاها و کوشش های فرد مهاجر، که باید تنها و منفرد با آنها روبرو شود، او را چونان انسانی می کند که گویی داخل یک اقیانوس پرموج «پرتاب» شده است و باید تلاش کند در امواج خروشان اقیانوس، به ساحل امن و آرامش برسد. در تمام این مراحل طولانی مهاجرت، پرسش بنیادین «من اینجا چه می کنم؟» گریبان فرد مهاجر را رها نمی کند. محاکات خود و تصمیمی که گرفته است و اینکه چرا امن و راحت خانه پدری و سرزمین مادری را رها کرده ام و خود را در گرداب تند جامعه جدید، حیران و سرگردان کرده ام، اصلی ترین تجربه وجودی هر فرد مهاجرست، خواه با ثروت و دانشی عظیم و خودخواسته مهاجرت کرده باشد خواه از اجبار و بنا به شرایط اضطرار.
۳- اثرات وجودی و اگزیستنسیل این همه تلاش و تقلا برای بقای مطلوب در شرایط جدید، خواه مثبت باشند خواه منفی، امریست که در کمتر آمایش و تحقیق آماری بازتاب پیدا می کند. اینکه انسان مهاجر با چه توانی و با صرف چه هزینه ی وجودی می تواند یا کمینه تلاش می کند با بازتعریف خود، در محیطی جدید، دوام بیآورد، اگرچه شخصی، فردی، پنهان و مستتر است، اما راهکارهایی برای تجربه آموزی در آن وجود دارد. خواندن رمانها و داستان انسانهایی که سرنوشت مشابهی داشته اند و تجارب خود را از مهاجرت در کتاب خاطرات یا زندگینامه شان بیان کرده اند، یکی از بهترین راهها برای آشنایی با این تجارب اگزیستانسیل است. از دیگر راهکارها برای کم کردن اثرات منفی پدیده مهاجرت بر وجود و اگزیستانس فرد، میتوان به این امور اشاره کرد: زیست چندفرهنگی و چندمنبعی را پیشه کردن؛ ذهن و روان را برای پذیرش تجارب و فضاهای جدید، آماده و پذیرا کردن؛ به سختی ها و مصائبِ حیات، نگاه گذران داشتن؛ و نگاه «طولی» به فرهنگها و جوامع را رها کردن؛ و از مقایسه شرایط موجود فعلی با شرایط مطلوب پیشین دست کشیدن. با این تدابیر می توان ضربات مهاجرت را مهار یا کمینه کرد و اجازه نداد سختی های بزرگترین تصمیم هر فرد در زندگی او را با پرسشها و بحرانهای وجودشناسیک روبرو سازد.
۴- در سنت ایرانی/ اسلامی ما، حافظ شیرازی درباره مسافرت و مهاجرت دو نظریه کلی و ظاهراً متفاوت دارد. در یک نظر می گوید:
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند
در این برداشت، مهاجرت برای حافظ حاوی برکت دیدار یار است. این دیدار چنان شیرین است که عزم بازگشت را برای مسافر و مهاجر بلاوجه می کند و فرد می خواهد که در مقصد جدید ماندگار شود.
اما در بیتی دیگر از غزلی دیگر چنین می گوید:
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
درین نظر، دوری از یار و دیار، غیرقابل تحمل است و تا آنجا که شدنی است فرد نباید به یار و دیارش پشت کند و آنها را ترک نماید. این دو بیت اگرچه در ظاهر مخالف همند اما نکته کانونی مشترک میانشان، عنصر و مولفه «یار» است. بنا به دیدگاه حافظ اگر رسیدن به یار مستلزم مهاجرت و مسافرت است، باید چنین کرد و ترک خانه و کاشانه گفت. اگر هم بودن با یار مستلزم ماندن در مکانی است که در آن سکونت داریم، سفر نباید کرد و کار نادرستی است. مهاجرت و مسافرت برای حافظ، حسن و قبح ذاتی ندارد و تابعی است از دوری و نزدیکی به محبوب و یار.
خلاصه آنکه مهاجرت، بنیاد و بنیاد تمدن و تاریخ بشر بر روی کره خاکی است و تمام تمدنها در درازنای تاریخ مضبوط بشر، ماحصل و نتیجه مهاجرت مردمی از یک نقطه به دیگر نقطه بوده است. ازینرو مهاجرت امریست گریزناپذیر و توقف ناپذیر. پرداختن به سویه های فردی و وجودی این تصمیم برای هر فرد مهاجر، از جمله راهها برای کاستن از اثرات منفی و افزودن بر نتایج مثبت و آرامش بخش آن است.
منبع: سی و ششمین شماره ماهنامه کوچه با موضوع مهاجرت