نقد و انصاف| محمد اسفندیاری
نقد کتاب در جهان اسلام سابقه داشته است، اما در عصر مطبوعات دامنگستر شده است. در ضرورت آن هیچ تردیدی نیست و باید خوشحال بود که گروهی چون سایه، نویسندگان را تعقیب میکنند تا بر آنان نقد بنویسند. نویسندگان برای بهرهمندی از نقدها باید از سه آفت بپرهیزند: دلبستگی به عقاید نخستین، حمیت و خودبزرگبینی. ناقدان نیز باید در نقد، جانب انصاف را در کانون توجه خود قرار دهند و قاعدهٔ طلایی در اخلاق را پاس دارند. اگر ما ده اشکال بر کسی بگیریم و هر ده اشکال وارد باشد، بهتر است از اینکه صد اشکال بر او بگیریم و پنجاه اشکال آن قابل قبول باشد.
نقد، پدیدهای جدید نیست، ولی در عصر جدید، جدّی شده است؛ یعنی از عصر روشنگری به این سو. کتابهایی که عالمان مسلمان تحت عنوان الرّدّ علی المجسّمه، الرّدّ علی المنجّمین، الرّدّ علی الغلاه و مانند اینها نوشتهاند در همین حوزهٔ نقد است. نقد کتاب نیز کمابیش در گذشته وجود داشت و از جمله به تصحیح الاعتقاد[1] میتوان اشاره کرد که در نقد الاعتقادات شیخ صدوق است. ابن رشد نیز تهافت التّهافت را در نقد تهافت الفلاسفه، از غزالی، به قلم آورد. همچنین منهاج السّنّه، از ابن تیمیه، در نقد منهاج الکرامه، از علّامه حلّی، است. اضافه کنم که کتاب بیمانند بعض مثالب النّواصب، مشهور به کتاب نقض، از عبدالجلیل رازی قزوینی، نقدی است بر کتاب بعض فضائح الرّوافض، از نویسندهای که تاکنون نامش دانسته نشده است. این فهرست را میتوان ادامه داد و مقالهای فراهم ساخت با عنوان «کتابشناسی نقد کتاب از گذشتگان». اما جالبتر از همه، نقدهایی است که دو تن از عالمان هممذهب بر یکدیگر نوشتند: هنگامی که ابن قبه کتابی با عنوان الانصاف در موضوع امامت نوشت، ابوالقاسم بلخی کتابی به نام المسترشد فی الامامه در نقد آن فراهم آورد. ابن قبه نیز در نقد این نقد، کتابی تحت عنوان المستثبث فی الامامه قلمی کرد. چون این کتاب به دست ابوالقاسم بلخی رسید، در نقد آن کتابی با نام نقض المستثبت پرداخت. در این حیص بیص بود که ابن قبه درگذشت و معلوم نشد سرانجام این نقدهای دوگانه، که یکی از ری بود و دیگری از بلخ، چه میشود.[2]
نقد کتاب در ایران پس از پدید آمدن مجلّهها دامنگستر و جدّی شد و سابقهای صد ساله دارد. از آغاز این قرن مجلّههای ویژهٔ کتاب و نقد کتاب انتشار یافت؛ از جمله انتقاد کتاب، راهنمای کتاب، بررسی کتاب، نامهٔ انجمن کتابداران، نشر دانش و آینهٔ پژوهش. از میان این مجلّهها، ارزندهتر از همه، بسیار ارزندهتر، نشر دانش است. آینهٔ پژوهش نیز امتیازش این است که نخستین مجلّهٔ ویژهٔ کتاب در حوزهٔ فرهنگ اسلامی است و راهنمای حوزویان در نگارش و نقد شد.[3]
از میان نویسندگان معاصر، سه نفر بیش از همه آماج نقد قرار گرفتند: علی شریعتی، نعمتالله صالحی نجفآبادی و عبدالکریم سروش. دو نفر اخیر عهدهدار پاسخ به نقدها شدند، ولی شریعتی در مقام پاسخ به نقدها برنیامد و نظرش این بود که سرگرم شدن به آنها، وی را از ادا مۀراه و گفتن سخنهای دیگرش بازمیدارد. صالحی نجفآبادی به علّت کتاب شهید جاوید نقد شد و نوزده کتاب مستقل فقط در ردّ همین کتابش به چاپ رسید؛ و اینها غیر از بیست کتابی است که بخشی از آن به نقد شهید جاوید اختصاص دارد. اما سروش بیشتر به سبب کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت هدف نقد قرار گرفت و مقالات و کتابهایی متعدّد در نقد این اثرش منتشر شد. جالب توجه اینکه اغلب نقدهایی که بر این سه تن نوشتند، متروک ماندند و «کَانْ لَمْ یکُن شَیئاً مَذکُوراً.»
این نقدها، با قطع نظر از محتوایشان، با ادبیاتی تند و گزنده بود و حتی خوانندگان را میآزرد. در نتیجه، موجب اقبال بیشتر به این کتابها و شهرت نویسندگانشان شد. اگر بدین گونه به این نویسندگان حمله نمیشد، آنها نیز بدین غایت به شهرت نمیرسیدند. اکنون تجربهای گرانبها نصیب گروهی شده است که از هوچیگری و خشونت گفتاری بپرهیزند و دگراندیشان را تحمّل کنند تا بیشتر سبب شهرتشان نشوند. پس از شریعتی و صالحی و سروش، دگراندیشانی دیگر برآمدند و سخنانی غریبتر گفتند، ولی یا تحملّشان کردند و یا با ادبیاتی نرم با آنان مواجه شدند. آن همه سفارشها در باب اخلاق نقد چندان درسآموز نبود که عدّهای بالعیان دیدند که حملههای ناشیانه به دگراندیشان، عین تبلیغ آنان است و نتیجهٔ عکس میدهد.
از شبهنقدها که بگذریم، ما سخت نیازمند نقدیم و نباید از آن بهراسیم. اگر «لابد است از وقوع لغزشها»، چنانکه در انجیل آمده است،[4] و اگر «کُلُّ بَنی آدمَ خَطّاءٌ»، چنانکه از پیامبر روایت کردهاند،[5] پس نقد را باید پاس داشت و تسلیم آن شد. اگر هدف ما رسیدن به حقیقت است، نه اثبات حقّانیت خود، چه فرقی میکند که خود به حقیقت برسیم یا دیگری ما را به حقیقت برساند. هنگامی که امام صادق (ع) میفرماید «بهترین برادرم کسی است که عیب مرا به من هدیه کند»،[6] ما را چه رسد که ناقدان را دشمن بپنداریم. کسی میتواند رشد کند که تواضع علمی داشته باشد، و کسی تواضع علمی دارد که نقدپذیر باشد، و کسی نقدپذیر است که بداند دانستههایش در برابر نادانستههایش قطرهای است در برابر دریا.
ما تا زندهایم باید خوشحال باشیم که بر ما نقد مینویسند، وای به روزی که نباشیم. هنگامی که هستیم، از نقدها بهره میجوییم و خطاهایمان را اصلاح میکنیم، اما آنگاه که بمیریم، اشتباهاتمان را بر آفتاب میافکنند. بداقبال آن نویسندگانی بودند که نوشتند و بسیار نوشتند و کسی نبود که بر آنان نقدی بنویسد و بگوید چنین نیست که مینویسید، و یا این چنین ننویسید (نمونهٔ بارزش محمّدتقی جعفری). ولی خوشا به روزگار نویسندگان ما که مینویسند و میدانند که گروهی چون سایه تعقیبشان میکنند که بر آنان نقد بنویسند. اینکگی سورمان میگفت اگر قرار بود از میان عناصر سازندهٔ غرب یکی را برگزینم، توانایی نقد را برمیگزیدم،[7] انتخابی درست کرده بود. پیش از او کانت گفته بود که عصر ما، عصر نقد است و همه باید در برابر آن تسلیم شوند؛ از دین با آن همه تقدّسش، تا دولت با آن همه شکوهش.[8] بیتردید غرب با همین نقد و نقدپذیری بود که پیشرفت کرد، و ما با چشمپوشی و پردهپوشی و چاپلوسی بود که عقب افتادیم. راست میگفت مدرّس که هیچ کشوری به اندازهٔ کشور ما، کلمات تملّقآمیز و چاپلوسانه ندارد.[9]
هنگامی که کنت دو گوبینو به ایران آمد و دانست که محمّدتقی سپهر (لسانالملک) مشغول نگارش کتابی تاریخی (ناسخ التّواریخ)، از زمان آدم تا عصر قاجار است، بسیار تعجّب کرد و علّتش را این دانست که نقد کتاب در ایران رواج ندارد:
در اروپا یک نویسنده وقتی کتابی منتشر کرد، منقّدین در جراید و مجلّات، محاسن و معایب کتاب او را میگویند و اگر خطا گفته باشد، خطای او را به رخش میکشند؛ ولی در ایران این رسم وجود ندارد و نویسنده پس از انتشار کتاب میداند که کسی کتاب او را تنقید نخواهد کرد. من تصوّر میکنم اطمینان از این موضوع سبب شده که لسانالملک بهتنهایی دست به این کار عظیم بزند.[10]
از اهمیت نقد که بگذریم، باید به موانع نقدپذیری اشاره کنیم؛ از جمله دلبستگی به عقاید نخستین. هنگامی که ما به باوری برسیم و مدتی با آن زندگی کنیم و جزء هویت ما شود و همه ما را با آن بشناسند، در مقابل هر نقدی بر آن مقاومت میکنیم. اگر هم بدانیم باور نخستمان غلط بوده است، تا میتوانیم از آن دفاع میکنیم، اما نمیدانیم که آن دفاع، جنبهٔ روانی دارد و در واقع دفاع از بخشی از عمرمان است که با آن باور زیستهایم. چاره این است که با باورهایمان عقد موقت ببندیم و همواره آمادهٔ تجدید رأی باشیم و حتی «اَنا فِی کُلِّ یومٍ رَجُلٌ» بگوییم. پلیس عقاید خود نباشیم و از باورهایمان سنگر نسازیم و همیشه بخشی از ظرف ذهنمان را خالی بگذاریم. امیرالمؤمنین به ما آموخته است که بازگشتن به حق بهتر است از فروماندن در باطل: عَودُک اِلَی الْحقِّ خَیرٌ مِنْ تَمادِیکَ فِی الْباطلِ.[11]
لازم است به یکی از استثناها بپردازیم: لودویگ ویتگنشتاین. وی پس از سالها فلسفیدن کتابی نوشت با عنوان رسالهٔ منطقی ـ فلسفی که از دشوارترین و مهمترین آثار فلسفی قرن بیستم است. این کتاب، که به گفتهٔ برتراند راسل در مقدمهاش بر آن «هیچ فیلسوف جدّی نمیتواند به خود اجازه دهد که از آن غافل بماند»،[12] ویتگنشتاین را شهرهٔ گیتی کرد و تاکنون کتابهایی متعدد در بارهٔ آن نوشتهاند. سالیانی گذشت و فیلسوف اتریشی با تأمّلات شخصی و انتقادهایی را که بر دیده نهاد، دانست که کتابش خالی از اشتباه نیست. پس کتابی دیگر و دیگرسان (پژوهشهای فلسفی)، نوشت و در مقدّمهٔ آن اعلام کرد: «در آنچه در کتاب نخست نوشتهام، اشتباههای فاحشی را تشخیص دادهام.»[13] ویتگنشتاین که با کتاب نخستش انقلابی فلسفی کرده بود، دلبستهٔ باور نخستش نشد و با کتاب دومش، انقلابی دیگر کرد.
مانع دیگر نقدپذیری، حمیت است؛ یعنی عار دانستن از پذیرش حقیقت. فی المثل آدمی بداند که فلان سخنْ حق است، ولی چون مخالفش آن را گفته است، نپذیرد و قبولش را ننگ بداند. از آنجا که ناقدان ما ممکن است از مخالفانمان باشند، گروهی عار میدانند که به نقد آنان تن دهند. این گروه باید بدانند که دوستی و نابینایی قرین یکدیگرند و دوستان ما نمیتوانند عیبهایمان را ببینند، اما مخالفانمان چشمهای خود را ذرّهبین میکنند و عیبهایمان را میجویند. پس در واقع، مخالفان ما از اصلاحگران ما هستند و با عیبگیری آنها است که میتوانیم خود را اصلاح کنیم. به گفتهٔ تأثیر تبریزی: به فکر خویش فتادم ز عیبجویی خصم / کسی که دشمن من شد ز دوستان من است. سعدی نیز در این موضوع بارها سخن گفته و از جمله سفارش کرده است: ز دشمنان شنوای دوست تا چه میگویند / که عیب در نظر دوستان هنر باشد. جالینوس هم بر آن بود که اصولاً انسان نمیتواند به عیبهای خودش پی ببرد و فقط دیگران عیبهای او را مییابند. او کتابی در همین زمینه با عنوان بهره بردن نیکان از دشمنانشان نوشت که مفقود شده است.[14]
خودبزرگبینی، و خطرناکتر از آن خودشیفتگی، مانع دیگر نقدپذیری است. این دو ویژگی دارای مراتب است و حدّاقل آن در شماری از انسانها، و حدّاکثر آن در میان افراد رواننژند به چشم میخورد. اگر خودبزرگبینی به خودشیفتگی انجامد، و خودشیفتگی به حدّ افراط کشیده شود، از استبداد سر درمیآورد و باب نقد را به روی انسان میبندد. فرد خودشیفته دستاوردهای خود را همواره بالادست دیگران میداند و مگسی را که پرواز دهد، شاهین میپندارد. هر گونه انتقادی را مردود میشمارد و در برابر آن خشمگین میشود و یا ممکن است دچار افسردگی گردد. خودشیفتگان میپندارند عقل کل هستند. البته به زبان چنین نمیگویند، اما چون خود را نه یکی از هزاران، بلکه برابر با هزاران میپندارند، معنایی جز این ندارد.
اریک فروم بر آن است که «اعتقاد به خداوند، نفی خودشیفتگی است»[15] و آموزشهای همهٔ ادیان انسانگرا را در یک جمله میتوان خلاصه کرد: «هدف آدمی غلبه بر خودشیفتگی خویشتن است.»[16] در فرهنگ اسلامی از «عُجب»، که تقریباً معادل خودشیفتگی و خودبزرگبینی است، مذمّت شده. بر پایهٔ آنچه پیشوایان دین فرمودهاند، خودشیفتگی مانع پیشرفت است (اَلاعجابُ یمنَعُ مِنَ الازدِیادِ)،[17] و آدمی را از آموختن بازمیدارد (اَلعُحُب صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلمِ)،[18] و سخن نگفتن بهتر است از شیفتهٔ سخن خود گشتن (اَحسَنُ مِنَ الْعُجبِ بِالقَولِ اَنْ لاتَقُولَ).[19] از این روایات میآموزیم که شخصی میتواند رشد کند و بیاموزد که در وجود خویش احساس نقصان کند و خودشیفته نباشد. همچنین بهترین نویسنده، اگر دچار خودشیفتگی شود، نویسنده نبودنش بهتر است از بودنش. نه آیا چنین نویسندهای نقدناپذیر میشود و بت؟
انصاف
از نقد و نقدپذیری که بگذریم، به بحث انصاف میرسیم. امروزه آن اندازه که بر طبل نقد میکوبند، بر انصاف تأکید نمیکنند. همواره سخن از ضرورت نقد است و اینکه باید بینش انتقادی داشت و تنور نقد را گرم نگه داشت، اما از ضرورت انصاف، چنانکه باید، سخنی نمیرود. ما اکنون با نسلی روبروییم که تیغ بیدریغ نقد را در دست دارند و همه را زخمی میکنند، ولی دریغ از اینکه ذرّهای انصاف داشته باشند. حال اینکه بزرگترین آفت نقد، بیانصافی است و اگر کسی این آفت را نداند، گریبانگیرش میشود.
نقد، رویارویی با مخالف یا دشمن است. چنانچه با کسی مخالفیم، باید اخلاق مخالفت را رعایت کنیم، و اگر دشمنیم، باید قانون عدالت در عداوت را پاس داریم. من این قانون را از آیات و روایاتی متعدّد استنباط کردهام؛ از جمله:
وَ لایجْرِمَنَّکُم شَنَئانُ قَومٍ عَلی اَلّا تَعْدِلُوا اِعْدِلُوا هُوَ اَقْربُ لِلتَّقوی.[20] یعنی دشمنی شما با گروهی بر آنتان ندارد که عدالت نورزید. عدالت بورزید که به تقوا نزدیکتر است.
از امیرالمؤمنین نیز نقل کردهاند که با دشمن و دوست عدالت بورز: اِعْدِلْ فِی الْعَدوِّ وَ الصَّدِیقِ.[21] عَلَیک بِالْعَدلِ فِی الصَّدیقِ وَ الْعَدوِّ.[22] عدالت نیز چیزی جز انصاف نیست (لا عَدْلَ کَالْانصافِ)،[23] و حتی به کسی که به ما ظلم کرده و انصاف نداده است، باید انصاف داد. باز هم از امیرالمؤمنین روایت کردهاند: اَلعَدلُ اَنَّک اِذا ظُلِمتَ اَنصَفتَ.[24] یعنی عدالت آن است که اگر به تو ستم کردند، تو انصاف دهی. همچنین: اَلمُؤمِنُ ینصِفُ مَنْ لاینصِفُهُ.[25] یعنی مؤمن انصاف میورزد با کسی که به او انصاف نمیورزد.
اگر کسی آیات و روایات در باب عدالت و انصاف را مورد نظر داشته باشد، تصدیق میکند که ابن قبه راست میگفت که سزاوارترین چیز به دینداران، انصاف است: «اَولَی الْاَشیاءِ بِاَهلِ الدِّینِ الْانصافُ.»[26] ابورجاء خُمرَکی هم گفته بود: «موری را انصاف دهی، فاضلتر از آنکه از شیری انصاف ستانی.»[27] ولی دریغا که چیزی نادرتر از انصاف نیست؛ همان گونه که قرنها پیش مالک بن انس (م 179) میگفت: «ما فِی زَمانِنا شَیءٌ اَقلُّ مِنَ الْانصافِ.»[28]
جالب توجه اینکه شیخ انصاری در رسائل و مکاسب، بارها در مقام استدلال به انصاف متوسّل میشود و میگوید انصاف اینکه چنین و چنان است. از این رو برخی به مزاح گفتهاند که او به ادله چهارگانه، دلیل پنجمی را به نام «الانصاف» افزوده است.
انصاف همان است که در علم اخلاق به آن «قاعدهٔ طلایی» میگویند؛ یعنی «با دیگران چنان رفتار کنیم که دوست داریم با ما رفتار کنند.» طبق این قاعده، باید دیگران را چنان نقد کرد که دوست داریم ما را نقد کنند. نقدی را که بر خود میپسندیم، بر دیگران هم بپسندیم، و نقدی را که بر خود نمیپسندیم، بر دیگران نیز نپسندیم.
یک شرط انصاف در نقد این است که اگر کسی یا کتابی را نقد میکنیم، عیب و هنرش را توأمان بیان کنیم و از یکسونگری بپرهیزیم. ممکن است آنکه و آنچه را نقد میکنیم، اشکالاتی متعدّد داشته باشد، ولی چندین و چند برابر آن، امتیازاتی هم دارا باشد. نقد یکسونگرانه و بدبینانه جز این نیست که خوبیها را مسکوت بگذاریم و فقط اشتباهات را به رخ بکشیم و نیمهٔ خالی لیوان را نشان دهیم. از قرآن بیاموزیم که ضمن اینکه در بارهٔ شراب و قمار میگوید «فِیهِما اِثمٌ کَبیرٌ» بیدرنگ میافزاید «وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ.»[29]
لازم است مثالی بیاوریم، آن هم در بارهٔ شخصیتهای برجستهٔ دیروز و امروز. سید مرتضی علم الهدی و شیخ طوسی و ابن عربی و ملّا صدرا و شریعتی و مطهّری را به دو گونه میتوان نقد کرد: یکی اینکه آثارشان را بگشاییم و فهرستی بلند ارائه کنیم از اشتباهاتشان؛ کاری که آسان و ممکن است. در این صورت، چهرهای پرخطا از ایشان نمایاندهایم که شاید خواننده باور کند آثارشان هیچ اعتباری ندارد. گونهٔ دیگر این است که عیب و هنرشان را با هم نشان دهیم و چیزی را مسکوت نگذاریم. در این صورت، سیمای راستین آنها را نشان دادهایم که در کنار آن همه مطالب ابتکاری و ارزنده، اشتباهاتی هم دارند.
شرط دیگر انصاف در نقد این است که تقریری درست از آنچه نقد میکنیم، ارائه دهیم. اگر کسی یا اندیشهای یا کتابی را نقد میکنیم، در گزارش از آن قصور و تقصیر نورزیم و امین باشیم. متاع دیگری را متاع خود بدانیم و تصویری غلط و کج و معوج از آن ارائه نکنیم. از امیرالمؤمنین روایت کردهاند: اَلایمانُ… اَنْ تتَّقِی اللهَ فِی حَدیثِ غَیرِکَ.[30] یعنی ایمان… این است که در سخن گفتن در بارهٔ دیگران از خدا بترسی.
اغلب تفسیرهایی که پیروان ادیان و مذاهب و مکاتب از یکدیگر ارائه میکنند، دست و پا شکسته است و چون شیر بییال و دم و اِشکم. نخست حریف را ضعیف مینمایانند و آنگاه به نقد آن میپردازند. آنان در واقع حریف خود را نقد نمیکنند، بلکه توهّمات خود را از حریف نقد میکنند. این نقد به خودشان وارد است، نه حریفشان. ایشان در واقع سر بیصاحب را میتراشند و مخالفانی را که برای خود تخیل کردهاند، به زمین میزنند.
انصاف این است که در نقد، نخست سخن طرف مقابلمان را خوب درک کنیم و گزارشی همدلانه از آن به دست دهیم. از پنجرهٔ دیگران به شهر نگاه کنیم و با کفش دیگران راه برویم تا بتوانیم نگاهشان و راه رفتنشان را بفهمیم. اگر عهدهدار نقد بودا میشویم، باید نخست چون یک بودایی شویم، و اگر میخواهیم مسیحیت را نقد کنیم، باید نخست مانند یک مسیحی شویم. در پوست دیگران وارد شویم تا ببینیم جهان در پوست دیگران چگونه احساس میشود. از آیین بودا و مسیحیت نیز چند قرائت وجود دارد و در مقام نقد باید بهترین قرائت آن را برگزینیم. نه مگر از اسلام قرائتهایی متعدّد در دست است و ما انتظار داریم دیگران در مقام نقد، بهترین قرائت آن را برگزینند؟ خلاصه اینکه اگر اعتراضی شود، باید اعتراض به نقد ما باشد، نه به گزارشهای ما از آنچه نقد میکنیم.
انصاف در نقد، شرطی دیگر هم دارد و آن، حمل بر صحّت است؛ یعنی قول و فعل دیگری را بر وجه صحیح حمل کردن. این اصل در جایی کاربرد دارد که چیزی دو وجه داشته باشد و دو تفسیر از آن بتوان ارائه کرد. از امیرالمؤمنین نقل کردهاند: «کار برادرت را به بهترین وجه آن حمل کن تا هنگامی که دلیلی بر خلاف آن به تو برسد. و هیچگاه به سخنی که از برادرت صادر شده است، تا جایی که برای آن محمل خوبی مییابی، گمان بد مبر.»[31]
اگر قول و فعل کسی دو وجه داشته باشد و ما آن را حمل بر صحت نکنیم، او میتواند مدّعی شود که از آن سخن، و یا از آن کار، وجه درستش مورد نظر بود و شما به جای حمل بر صحت، حمله به صحت کردهاید. افزون بر این، چنانکه ما از دیگران انصاف میخواهیم تا قول و فعلمان را حمل بر صحت کنند، به دیگران هم باید انصاف دهیم و آنچه را از آنها سر زده است، حمل بر صحت کنیم.
یکی از دشواریهای مقام نقد همین حمل بر صحت است. ناقد در کمین مینشیند تا عیبها را شکار کند و هر چه عیبهایی بیشتر به دست آورد، موفّقتر است، اما با حمل بر صحت، عیبهایی کمتر دستیاب او میشود و خود را ناکام میبیند. همین دیدگاه، آگاهانه یا ناآگاهانه، گروهی را بر آن میدارد که از حمل بر صحت خودداری ورزند. این عده باید توجه داشته باشند که نقد به کمّیت نیست، بلکه بدین است که صائب باشد. اگر ما ده اشکال بر کسی بگیریم و هر ده اشکال هم وارد باشد، بهتر است از اینکه صد اشکال بر او بگیریم و پنجاه اشکال آن قابل قبول باشد.
معرفی یک نقد منصفانه
میدانیم که از مرتضی مطهری، بزرگترین اسلامشناس عصر حاضر، کتابی ارزنده با عنوان حماسهٔ حسینی منتشر شده است. این کتاب شامل متن سخنرانیها و برخی از یادداشتهای او است که پس از شهادتش به چاپ رسید و او مجال نیافت تا متن آن سخنرانیها را بازبینی کند و یادداشتهایش را به صورت مقاله یا کتاب درآورد. با اینکه کتاب حاضر دهها بار چاپ شده و بسیاری آن را پسندیدهاند، لغزشهایی فراوان در آن یافت میشود. نعمتالله صالحی نجفآبادی که سالها در موضوع نهضت امام حسین (ع) تحقیق کرده است، کتابی در نقد آن با عنوان نگاهی به حماسهٔ حسینی استاد مطهری نوشت که میتواند سرمشقی باشد هم برای یک نقد جدّی، و هم یک نقد منصفانه. صالحی در این نقد هیچ کوتاهی نورزیده و بدون مداهنه و لکنت قلم، در بیش از چهارصد صفحه، یکایک اشتباهات مطهری را نشان داده است. اما مهمتر اینکه از مسیر انصاف خارج نشده و اخلاق نقد را رعایت کرده و نقد و انصاف را به هم آمیخته است.
صالحی نخستین کسی است که باب نقد بر مطهری را گشود و حتی تا مدتها پس از او کسی شجاعت نداشت تا نقدی بر مطهری بنویسد. نقد بر مطهری ضمن اینکه نقد بر اسلامشناسی بزرگ بود، نقد بر جمهوری اسلامی نیز تلقی میشد که او را ایدئولوگ حکومت میشمرد. بدین رو کتاب صالحی به محض چاپ در سال 1370، بیدرنگ توقیف شد و اجازهٔ پخش نیافت تا اینکه پس از گذشت ده سال منتشر شد.[32] نقد صالحی بدون نیش قلم است، و بلکه بسیار مؤدّبانه. او بارها از مطهری با عنوان «استاد»، «استاد عالیقدر»، «استاد شهید»، «شهید سعید» و «شهید مطهری» نام برده و با عباراتی چون «رضوان الله علیه» و «طاب ثراه» دعایش کرده است. در آغاز این اثر، ذیل عنوان «اهداء کتاب» میخوانیم: «این نقد خالصانه را که بر حماسهٔ حسینی استاد مطهری ـ رضوان الله علیه ـ نوشتهام، همراه با احترام فراوان به خود آن شهید سعید اهدا میکنم که آن بزرگوار بر لزوم نقد بعضی از مطالبی که پیرامون قیام امام حسین (ع) گفته میشود، تأکید فراوان داشتند و این نوشته پاسخ مثبتی است به خواستهٔ بهحقّ آن استاد که یادش گرامی باد.»[33]
مهمتر از ادب نقد صالحی، انصاف او در نقد است. یک نمونهٔ انصاف او، که بارها در کتاب مشاهده میکنیم، این است که همواره برای مطهری عذر آورده و گفته است اگر او در جایی چیزی گفته و در جای دیگر خلاف آن، معذور بوده است. از باب نمونه گفته است نوشتههای عالمان به دو بخش تقسیم میشود: یک بخش نوشتههای تحقیقی است که آخرین نظر علمی آنان را منعکس میکند و خودشان از آنها دفاع میکنند. بخش دیگر یادداشتهای ابتدایی است که بهسرعت نوشتهاند و گذشتهاند و باید دوباره به آنها رجوع کنند تا اصلاح و تکمیل شود. کتاب حماسهٔ حسینی، از جمله، شامل این گونه یادداشتهای ابتدایی مطهری است و او مجال نیافت تا دوباره آنها را بخواند و اصلاح کند.[34]
مطهری در جایی از کتاب حماسهٔ حسینی گفته است که مردم کوفه «دوازده هزار نامه» به امام حسین (ع) نوشتند، ولی در جایی دیگر از همین کتاب «حدود هجده هزار نامه» و «حدود بیست هزار نامه» گفته است.[35] صالحی در توجیه این تناقضات گفته است گاه مطهری مطلبی را فرموده و در جای دیگر خلاف آن را فرموده است؛ از آن رو که نوشتارها و گفتارهای او با فاصلهٔ زمانی طولانی بوده است و هنگامی که چیزی میگفت، به خاطر نداشت که چند سال پیش خلاف آن را گفته بود. افزون بر این، طبیعی است که انسان متفکّر و پژوهشگر مطالبی مختلف در یک موضوع بگوید. اختلافات و تناقضاتی که در کتاب مطهری وجود دارد ناشی از اجتهاد و تحرّک علمی و فکری او است که هر اجتهاد جدید، اجتهاد سابق را نقض و نفی میکند.[36]
صالحی بیش از چهارصد صفحه نقد بر کتاب مطهری نوشت و به اتّکای تخصّص خود در بارهٔ نهضت امام حسین (ع) و با آن باریکبینی خاص خود، خطاهای بسیاری از مطهری را عیان کرد، ولی ذرّهای از ادب و انصاف فاصله نگرفت. چنین نقدی، که هم جدّی باشد و هم منصفانه، بیمانند یا کممانند است.
*منتشر شده در مجله حیات معنوی
کتابنامه
* قرآن کریم.
* نهج البلاغه.
آمدی، عبدالواحد، غرر الحکم و درر الکلم، تصحیح سید مهدی رجائیقم، دارالکتاب الاسلامی، چاپ دوم 1410 ق.
بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، تهران، انتشارات زوّار، چاپ چهارم 1371.
ثبوت، اکبر، دیدگاههای آخوند خراسانی و شاگردانش (نسخهٔ تکثیری).
حرّانی، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرّسول، تصحیح علیاکبر غفّاری، قم، مؤسّسه النّشر الاسلامی، چاپ چهارم 1416 ق.
حُلوانی، ابوعبدالله حسین، چشم تماش، ترجمهٔ نزهه النّاظر و تنبیه الخاطر، تحقیق و ترجمهٔ عبدالهادی مسعودی، قم، دار الحدیث، چاپ اوّل 1388.
شایگان، داریوش، افسونزدگی جدید: هویت چهل تکّه و تفکّر سیار، ترجمهٔ فاطمه ولیانی، تهران، فرزان روز، چاپ اوّل 1380.
صالحی نجفآبادی، نعمتالله، نگاهی به حماسهٔ حسینی استاد مطهّری، تهران، انتشارات کویر، چاپ اوّل 1379.
فروم، اریش [اریک]، دل آدمی و گرایشش به خیر و شر، ترجمهٔ گیتی خوشدل، تهران، نشر نو، چاپ دوم 1363.
فیض کاشانی، محسن، المحجّه البیضاء فی تهذیب الاحیاء، تصحیح علیاکبر غفّاری، قم، مؤسّسه النّشر الاسلامی، 1415.
قاسمی، سید فرید، مطبوعات کتابگزار: تاریخ نشریههای ادواری حوزهٔ کتاب در ایران، تهران، خانه کتاب، چاپ اوّل، 1382.
کریچلی، سایمون، فلسفهٔ قارّهای، ترجمهٔ خشایار دیهیمی، تهران، نشر ماهی، چاپ اوّل 1387.
لطفی، مجتبی (به اهتمام)، شوکران اندیشه: خاطرات و اندیشههایی از آیتالله صالحی نجفآبادی قدّس سرّه، تهران، انتشارات کویر، چاپ اوّل 1395.
مسکویه، ابوعلی، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، اصفهان، انتشارات مهدوی.
نجاشی، ابوعبّاس احمد نجاشی، رجال النّجاشی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، چاپ ششم، قم، مؤسّسه النّشر الاسلامی، چاپ ششم، 1418 ق.
ویتگنشتاین، لودویگ، پژوهشهای فلسفی، ترجمهٔ فریدون فاطمی، تهران، نشر مرکز، چاپ هفتم 1393.
همو، رسالهٔ منطقی ـ فلسفی، ترجمهٔ میر شمسالدّین ادیب سلطانی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم 1390.
[1]. آن را به شیخ مفید نسبت دادهاند.
[2]. رجال النّجاشی، ص 376.
[3]. برای تحقیق بیشتر ر.ک: مطبوعات کتابگزار: تاریخ نشریههای ادواری حوزه کتاب در ایران. این کتاب در دو جلد و بیش از دو هزار صفحه، شامل اطّلاعاتی مفصّل درباره مطبوعات ویژه کتاب است.
[4]. انجیل متّی، باب 18، بند 7.
[5]. المحجّه البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج 7، ص 81.
[6]. تحف العقول عن آل الرّسول، ص 366.
[7]. ر.ک: افسونزدگی جدید: هویت چهل تکّه و تفکّر سیار، ص 71.
[8]. ر.ک: فلسفه قارّهای، ص 40.
[9]. ر.ک: دیدگاههای آخوند خراسانی و شاگردانش، ص 735. نصرالله فلسفی کتابی با عنوان تاریخ تملّق در ایران نوشته و آماده چاپ کرده بود که تاکنون منتشر نشده است و معلوم نشد که دچار چه سرنوشتی گردید. کتاب مدح، داغ ننگ بر سیمای ادب فارسی، از نادر وزینپور (چاپ اوّل: تهران، انتشارات معین، 1374)، اطّلاعاتی سودمند در این باره دارد.
[10]. شرح حال رجال ایران، ج 3، ص 320 ـ 321.
[11]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 463.
[12]. رساله منطقی ـ فلسفی، ص XLII.
[13]. پژوهشهای فلسفی، ص 26.
[14]. ر.ک: تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، ص 160. مسکویه از این اثر به نام خِیارُ النّاسِ ینتفِعونَ بِاَعدائهم یاد کرده است. در برخی منابع از آن با عنوان اَلاخیارُ ینتفِعونَ بِاَعدائهم یاد شده است.
[15]. دل آدمی و گرایشش به خیر و شر، ص 112.
[16]. همان، ص 110.
[17]. نهج البلاغه، بخش حکمت، ح 167.
[18]. چشم تماشا: ترجمه نزهه النّاظر و تنبیه الخاطر، ص 216.
[19]. همان، ص 212، به نقل از امام جواد (ع).
[20]. سوره مائده، آیه 8. همچنین رجوع شود به سوره مائده، آیه 2.
[21]. غرر الحکم، ص 141.
[22]. همان، ص 445.
[23]. تحف العقول، ص 286، به نقل از امام باقر (ع).
[24]. غرر الحکم، ص 122.
[25]. همان، ص 75.
[26]. کمال الدّین و تمام النّعمه، ج 1، ص 110.
[27]. روضه الفریقین، ص 54.
[28]. جامع بیان العلم و فضله، ص 175.
[29]. سوره بقره، آیه 219.
[30]. نهج البلاغه، بخش حکمت، ح 458.
[31]. الاصول من الکافی، ج 2، ص 269.
[32]. برای مطالعه بیشتر ر.ک: شوکران اندیشه: خاطرات و اندیشههایی از آیتالله صالحی نجفآبادی قدّس سرّه، ص 341 ـ 348.
[33]. نگاهی به حماسه حسینی استاد مطهّری، ص 5.
[34]. همان، ص 67.
[35]. همان، ص 231.
[36]. همان، ص 165 ـ 166.