نقدِ کتاب «مسیر پیامبری» اثر صدیقهی وسمقی| یاسر میردامادی
مسیر ارزیابی من به این صورت خواهد بود که ابتدا خلاصهای از ایدهی اصلی کتاب ارائه میکنم، سپس رویکرد دلیلآورانهی (استدلالی) کتاب را نقد خواهم کرد. آنگاه، رویکرد معرفتشناختی کتاب را به نقد خواهم کشید. در قدم بعد، یکی از دلایل اصلی کتاب را تضعیف میکنم و سرآخر استدلال خواهم کرد که این اثر را بهتر میتوان فهمید اگر آن را نمونهای از «آنتیرئالیسم دینی» به حساب آورد.
ایدهی اصلی کتاب
کتاب به دنبال اسخ به این پرسش کلیدی است که: آیا معقول است که ادعا کرد خداوند اصلا پیامبری فرستاده است؟ بگذارید این پرسش را، به طور خلاصه، «پرسش از پیامبری» بنامیم. پاسخ کتاب به این پرسش منفی است: خیر، خدا هیچ پیامبری نفرستاده است. وسمقی تصریح میکند که خود سالها به این پرسش پاسخ مثبت میداده است؛ یعنی معتقد بوده که خداوند پیامبرانی فرستاده است. اما اندکاندک در مسیر مطالعات و تأملات خویش به این نتیجه میرسد که تصویر پیامبرفرست از خدا و نیز ریشهی الهی قائل شدن برای متون مقدس دینی قابل دفاع نیست.
با این حال، وسمقی در این کتاب تصریح میکند که به خدا باور دارد، به معاد هم اعتقاد دارد و دین را نیز، در مجموع، نهادی محترم میشمارد، خود را دیندار میداند و قصد او دینستیزی نیست، بلکه قصد او تنها ردّ «تصویر بالا به پایین از نبوت» است؛ زیرا این تصویر، دیگر، او را قانع نمیکند. دلایل او به سود دیدگاه جدیدش اساساً سلبی است، به این معنا که دلایل به سود الهی بودن نبوت را نقد میکند و آنگاه نتیجه میگیرد که پیامبری اساساً نهادی سراسر بشری است.
ارزیابی رویکرد دلیلآورانهی کتاب
ادعای من در این بخش این است که رویکرد دلیلآورانهی پذیرفتنی، رویکردی است که بهترین تبیینهای بدیل را در پاسخ به یک مسأله در نظر میگیرد و تنها پس از وزنسنجی دلایل به سود و علیه هر یک از این تبیینها است که به تقویت تبیین برگزیدهی خود و تضعیف تبیینهای بدیل میپردازد. در مقابل، رویکرد دلیلآورانهی ناپذیرفتنی این است که، مانند کتاب «مسیر پیامبری»، تنها دلایلی علیه یک تبیین (یعنی نگاه سراسر آسمانی به پیامبری) و به سود تبیین دیگر (یعنی نگاه سراسر زمینی به پیامبری) میآورد بی آنکه تبیینهای بدیل را در نظر گیرد. مثلا این کتاب بایستی دلایل مفصلی علیه تبیین بدیلی میآورْد که میگوید نبوتْ کار-و-باری دوسویه (زمینی-آسمانی) است و از این رو وحیْ حاصل دیالوگ زمین و آسمان است. اما بررسی این تبیین بدیل، از کتاب «مسیر پیامبری» تقریباً به طور کل غائب است. غیبتِ نگاه بدیلسنج موجب شده که رویکرد دلیلآورانهی کتابِ «مسیر پیامبری» ذرهوار (اتمیستی) و عاری از کلنگری شود و به دام خطای منطقی بیفتد.
توضیح مطلب اینکه نویسنده در صفحهی ۱۶۳ کتاب، چنین میگوید:
«یک دیدگاه این است که خداوند پیامبر برمیگزیند و وحی از جانب خدا ارسال میشود. […] نگارنده دیدگاه دیگری را مطرح نمود که بر مبنای آن مسیر پیامبری از انسان آغاز میشود و وحی نیز دریافتهای شهودی پیامبر است. بر این مبنا فرمان الهی وجود ندارد. هنگامی که دیدگاه نخست با تردید مواجه شد و شواهد تاریخی علیه آن شهادت دادند، دیدگاه رقیب تقویت میشود».
اما تنها در صورتی با نقد دیدگاه آسمانی، دیدگاه زمینی در باب نبوت تقویت میشود که بهترین تبیینهای بدیل تنها همین دو تبیین باشند. اما بهترین تبیینهای بدیل تنها همین دو تبیین نیستند. پس، کتاب منطقاً نتوانسته دیدگاه خود را تقویت کند، بلکه تنها با ارتکاب خطای منطقیِ موسوم به «دو راههی کاذب» (false dilemma) از ردّ فرضی تبیین آسمانی، اثبات فرضی تبیین زمینی را نتیجه گرفته است.
به تعبیر ساده، اگر در مسألهای سه احتمال وجود داشته باشد، احتمال الف، ب و پ، تنها در صورتی میتوان احتمال پ را تقویت کرد که هر دو احتمال الف و ب را تضعیف کرد. اما اگر تنها احتمال الف را تضعیف کرد ولی احتمال ب را نادیده گرفت، منطقاً احتمال پ تقویت نشده است؛ زیرا هنوز احتمال صدق ب تضعیف نشده و در نتیجه هنوز احتمال قوی بودن صدق ب وجود دارد.
مثلا کتاب، این تبیین بدیل را تقریبا به طور کل نادیده میگیرد که میگوید نبوت کار-و-باری زمینی و همهنگامْ آسمانی است؛ به این صورت که وحیْ حاصل دیالوگ زمین و آسمان است. بگذارید این دیدگاه را «تبیین دوسویه» بنامیم. مطابق تبیین دوسویه، هم خدا به دنبال آدمی است و هم آدمی به دنبال خدا است. در این دیدگاه، معقول است که فرض کنیم آدمیانی یافت میشوند که به مقامی رسیده باشند که خداوند حاضر شود در مواجهه با آنها از سراپردهی غیبت خویش بهدرآید و چهرهی خود را به آنها بنماید. حاصل این انکشافِ دوسویه، وحی است و یک دسته از کسانی که با خداوند وارد چنین رابطهی دوسویهای میشوند پیامبران اند، گرچه این نوع رابطه اختصاصی به پیامبران ندارد. در این دیدگاه، هم زمینه و زمانهی تاریخی در شکلدهی به متون وحیانی نقش دارند و هم الهام الهی.
کتاب، البته، سراسر از تبیین دوسویه غافل نیست؛ از همین رو گفتم که «تقریبا به طور کامل» از آن غافل است و نه سراسر. اما کتاب کاملا گذرا به این تبیین میپردازد و تنها در حد یک خط آن را دیدگاهی ساده میانگارد که تنها تبیینِ ممکن نیست (ص ۱۰۰). در اینکه دیدگاه دوسویه تنها تبیین ممکن نیست هیچ شکی نیست. اما وسمقی توضیح نمیدهد که چرا دیدگاه دوسویه دیدگاهی ساده است و مهمتر اینکه استدلال نمیکند که چرا سادگیِ یک تبیین لزوماً نقصی بر آن است.
به نظرم نادیده گرفتن تبیین دوسویه از سوی این کتابْ اتفاقی نیست، بلکه به توضیحی که در بخش بعدی خواهم آورد، این نادیده انگاشتن ناشی از رویکرد معرفتشناختی خطای کتاب است.
ارزیابی رویکرد معرفتشناختی کتاب
ادعای من در این بخش این است که کتابْ فرض میگیرد که به پرسش از پیامبری میتوان پاسخی خالی از پیشفرض (به ویژه خالی از پیشفرضهای الهیاتی-فلسفی) داد. بگذارید این را «رویکرد معرفتشناختی خلاء» بنامیم. اما رویکرد خلاء خطا است و همین رویکرد خطا موجب میشود که کتاب، دیدگاه دوسویه را تقریباً به طور کامل نادیده انگارد.
توضیح مطلب اینکه نویسنده در صفحهی ۱۰۰ کتاب چنین میگوید:
«اگر از جایی که ایستادهایم، یعنی از روی زمین به عنوان یک انسان زمینی به موضوع بنگریم، و پیشفرض و پیشداوری خاصّی را در نگاه خود دخالت ندهیم و صرفا بر مبنای شواهد و قرائن تاریخی به بررسی موضوع بپردازیم، میبینیم که پیامبران بر اساس وضعیت اجتماعی خود و بر بستر ظرفیتهای موجود به ساختن ایدهآلهایی پرداختند که برای تحقق بخشیدن به آنها به نیروی مردمی نیازمند بودند.»
اما فهم بدون پیشفرض نه ممکن است و نه مطلوب. پس «رویکرد معرفتشناختی خلاء» خطا است و کتاب اساساً بر رویکرد معرفتشناختی خطایی بنا شده و از همین رو نتوانسته دیدگاه خود را مدلل سازد.
اما چرا «رویکرد معرفتشناختی خلاء» خطا است؟ برای فهم این ادعا که تبیین همیشه فرضیهبار است، این مثال را در نظر بگیرید: فردِ الف در اتاقی دربسته و بدون پنجره نشسته است. دسترسی به اخبار هم ندارد تا وضعیت آب و هوا را چک کند. در این میان، فردِ ب وارد اتاق میشود در حالی که بارانیِ خیسی به تن و چتری خیس در دست دارد. بگذارید این را «وضعیت خیسی» بنامیم. بهترین تبیین از وضعیت خیسی چیست؟ در نگاه اول ممکن است به نظر برسد که بهترین تبیین این است که بیرون باران میبارد. اما فرض کنید که فرد الف میداند که حالا وسط تابستان است و او در منطقهای گرم و خشک به سر میبرد و نیز میداند که احتمال باریدن باران در این موقع از سال بسیار پایین است. با چنین فرضی، احتمال صادق بودن تبیینهای بدیل، قوت بیشتری میگیرند؛ از جمله این تبیین بدیل تقویت میشود که فرد ب بیرون اتاق روی خود آب ریخته تا الف را به این خطا بیندازد که بیرون باران میبارد.
نکتهای که از این مثال به دست میآید این است که ارائهی بهترین تبیین، همیشه و لاجرم، با در نظرگرفتن پارهای پیشفرضها میسر است. تبیینی که خالی از هرگونه پیشفرض باشد اصولا وجود ندارد ـــــ چه رسد به اینکه بهترین تبیین باشد. کتاب «مسیر پیامبری» نیز لاجرم خالی از پیشفرضهای الهیاتی-فلسفی در پاسخ به پرسش از پیامبری نیست. کتاب تصریح میکند که «خدا برای ما امری ناشناخته است» (ص ۱۵۰). وقتی پیشفرض الهیاتی-فلسفی کتاب، نوعی ندانمانگاری باشد (دستکم ندانمانگاری در باب صفات خدا) آنگاه در تبیین تاریخ انبیاء، تنها، به عوامل طبیعی توسل خواهد جست. اما اگر کسی پیشفرض ندانمانگارانه در تفسیر تاریخ نداشته باشد، میتواند تحت شرایطی پای تبیینهای فراطبیعی را هم در تفسیر تاریخ انبیاء به میان آورَد، مثل این فرض که برخی متون دینی ریشهی الهامی دارند، بی آنکه تفسیر او لزوماً معقولیت کمتری از تفسیرهای بدیل داشته باشد.
ناپذیرفتنی است اگر گفته شود که تنها کسی بدون پیشفرض وارد تفسیر تاریخ میشود که در متافیزیک خود ندانمانگاری پیشه کرده باشد. هم ندانمانگار، هم خداباور و هم خداناباور، هر سه، یکسان با پیشفرضهای متافیزیکی وارد تفسیر تاریخ میشوند. پیشفرضهای هیچ کدام از آنها بدیهی نیست (اگر اصولا قائل به «باور بدیهی» باشیم) و تنها در صورتی میتوان پیشفرضهای آنها را در تفسیر تاریخ قابل دفاعتر دانست که به سود آنها و علیه پیشفرضهای متافیزیکی بدیل استدلال کرد و نه این که بدون دلیلآوری، دیدگاه ندانمانگار را «بی طرفانه» و «خالی از پیشفرض» تلقی کرد. گفتنی است کتاب، به هیچ عنوان حتی گذرا، به سود پیشفرض متافیزیکی ندانمانگارانهی خود استدلال نمیکند یا حتی آن را شرح نمیدهد.
نقد یک دلیل
محدودیت کلمات مانع میشود از آن که بتوانم به نقدِ حتی گذرای تمام دلایل کتاب به سود دیدگاه سراسر بشری از پیامبری بپردازم. از این رو، تنها یکی از دلایل کتاب را نقد خواهم کرد. یکی از دلایل کتاب به سود دیدگاه سراسر بشری از پیامبری این است که اگر قرآن یا دیگر کتابهای آسمانیانگاشتهشده، از سوی خدا نازل شده بودند باید تفسیرهای متنوعی از آنها صورت نمیگرفت و فهم یکسان این کتابها برای همگان ممکن میبود. اما تفسیرهای متنوعی از این کتابها صورت گرفته به طوری که فهم یکسان آن برای همگان ممکن نیست. پس این کتابها آسمانی نیستند.
اما چرا باید فرض کرد که فهم واحد و همگانی، شرط الهی بودن یک پیام است؟ پاسخ احتمالا این است که هدایت تنها از این طریق میسر است. اما چرا باید فرض کرد که هدایت تنها از این طریق میسر است؟ مثلا، به سختی میتوان ادعا کرد که شعر حافظ لطیفتر و انسانیتر میشد اگر، به قدر راهنمای نصب یخچال، بدون ابهام میبود و در نتیجه فهمی واحد و همگانی از آن شکل میگرفت. ابهامآفرینی شعر حافظ آنرا به آینهای مبدّل ساخته که هر صاحبدلی که در آن مینگرد احوال دل خود را مییابد.
متونی که سرشت الهامی دارند و به دغدغههای ژرف وجودی انسان میپردازند، از شعر شاعران ژرفاندیش مثل مولوی و حافظ گرفته تا کتابهای مقدس دینی، به گونهای هستند که فهم از آنها دائماً نوشونده است؛ زیرا این آثار آیینهی احوال دل اند. بر این اساس، تکثر برداشتها از متون مقدس دینی با الهامی بودن این متون سازگار است.
جایگاه آنتیرئالیستی کتاب
من گرچه با ادعای اصلی کتابِ «مسیر پیامبری» به توضیحی که آوردم همراه نیستم، اما در این بخش میکوشم فهمی همدلانه از جایگاه این اثر به دست دهم. ادعای من این است که این کتاب را باید همچنان اثری دینی به شمار آورد. اما اثری که به «آنتیرئالیسم دینی» نزدیک است. در نتیجه، آن را نباید اثری فارغ از دین، چه رسد به دینستیزانه، به شمار آورْد.
توضیح مطلب آنکه دو تلقی دینشناختیِ کلان در تفسیر فلسفی دین وجود دارد: تلقی رئالیستی (واقعگرا) و تلقی آنتیرئالیستی (ضد واقعگرا). تلقی رئالیستی در هر سه عنصر هستیشناختی، معرفتشناختی و معناشناختی واقعگرا است. در تلقی رئالیستی، فرض این است که خدایی مستقل از ذهن و زبان وجود دارد، به این معنا که نه اصل وجود خدا و نه صفات خدا برساختهی ذهن و زبان به شمار نمیروند (عنصر هستیشناختی)، همچنین بهترین نظریههای ما در باب خدا صدق تقریبی دارند (عنصر معرفتشناختی) و نیز گزارههای دینی صدقوکذب بردار اند (عنصر معناشناختی). تلقی آنتیرئالیستی همه یا دستکم برخی از این عناصر را ردّ میکند.
کتاب «مسیر پیامبری» صفات خدا را برساخته و غیر رئالیستی میداند، گرچه در باب اصل وجود خدا تلقی آنتیرئالیستی ندارد. خدا را نیز ناشناختی میداند. در باب صدق و کذبپذیری گزارههای دینی نیز ساکت است. بر این اساس، این کتاب نزدیک به دیدگاه آنتیرئالیسم دینی به نظر میرسد.
تلقی آنتیرئالیستی از دین تلاشی است برای رها کردن دین از آنچه از نظر آنتیرئالیستها «متافیزیک سنگین ادیان ابراهیمی» میرسد. از نظر این عده، این «متافیزیک سنگین» مانع دینداری در عصر جدید است و بدون این متافیزیک (یا دستکم بدون عناصری از این متافیزیک) سبکبارتر میتوان دینداری پیشه کرد. به نظر میرسد که کتاب «مسیر پیامبری» نه فارغ از دین است و نه در صدد نفی هر نوع دینداری بلکه میکوشد، به زعم خود، گُردهی دینداری را از بار سنگین متافیزیک «غیر ضروریِ چسبیده» به دین رها کند.
حاصل کلام
من در سخنان خود، به نقد کتاب «مسیر پیامبری» از دکتر صدیقه وسمقی پرداختم. وسمقی در این کتاب استدلال میکند که پیامبری، اساساً و سراسر، نهادی بشری است و خدا پیامبری نفرستاده است.
من کوشیدم نشان دهم که وسمقی نتوانسته دیدگاه خود را مدلل کند. زیرا اولا رویکرد دلیلآورانهی کتاب منطقاً معیوب است، از آن رو که بهترین تبیینهای بدیلِ نظریهی خود را در نظر نمیگیرد. دوماً رویکرد معرفتشناختی کتاب خطا است، زیرا میکوشد دیدگاه خود را خالی از پیشفرضهای الهیاتی-فلسفی نشان دهد، حال آنکه کتاب او بر نوعی ندانمانگاری بنا شده که پیشفرضی متافیزیکی در کنار پیشفرضهای متافیزیکی بدیل است و نیازمند مدللسازی است ولی در کتاب مدلل نشده است.
در ادامه، یکی از دلایلِ کتاب به سود زمینی بودن سراسری پیامبری را نقد کردم. این دلیل میگفت اختلاف برداشتها از کتابهای مقدس نشان از الهی نبودن آنها است. کوشیدم نشان دهم کتابهایی که با مسائل وجودی سر و کار دارند به تعداد آدمها پذیرای فهم متنوع اند و این تنوع با الهامی بودن متون دینی سازگار است. و در انتها نشان دادم که «مسیر پیامبری» را بهتر است رویکردی دینی به شمار آورْد که نزدیک به آنتیرئالیسم دینی است و نه دیدگاهی فارغ از دین یا دینستیز.
در پایان گفتنی است که من در این کلام، نسبت به اصل «پرسش از پیامبری» ساکت بودم و هدف من در این نقد تنها این بود که نشان دهم کتاب «مسیر پیامبری» نتوانسته پاسخ سراسر بشری به پرسش از پیامبری را مدلل کند. اما اینکه کدام پاسخ به پرسش از پیامبری قابل دفاعتر است: دیدگاه سراسر آسمانی، دیدگاه سراسر بشری یا دیدگاه زمینی-آسمانی؟ این پرسشی است که از هدف این نقد خارج است و برای پاسخ به آن مجالی دیگر لازم است.
نشر نخست در تارنمای «آسو»