الهیات مرگ و مسئلۀ جاودانگی| گفتوگو با دکتر همایون همّتی
درباره مطالعات جدید دربارۀ مرگ (Death studies) نشریات و انجمنها و بنیادها و انستیتوهایی در جهان به وجود آمده که به شکل علمی و جامع به مطالعات مرگشناسی می پردازند، و یکی از بهترین نشریهها و معروفترین آنها متعلق به انتشارات معروف “راتلیج” است که “Journal of death studies” نام دارد. استفاده از اصطلاحات فرنگی برای این است که این مباحث در بین ما به صورت آکادمیک مطرح نبوده و این اصطلاحات حاصل مطالعات علمی جدید است و آنها به زبان خود این اصطلاحات را ساختهاند و ما ناگزیریم برای آدرس دادن به منظور مطالعات بیشتر و هم برای نشان دادن عمق و ژرفای علمی این مباحث از آن اصطلاحات بهره بگیریم.
ـ مجری: قبل از این که به طور خاص به الهیات مرگ بپردازیم، مشتاق هستم که چشماندازی از مطالعات مرگ در دوران مدرن و دورۀ معاصر داشته باشیم، در این دوران مرگ از چه جنبههایی مورد توجه قرار می گیرد و مرگ پژوهان با چه رویکردهایی به این مسئله می پردازند؟
ـ دکتر همتی: امیدوارم فرصتی پیش بیاید تا درباره زندگی و الهیات زندگی سخن بگوییم. هر چند مرگ هم به تعبیر اگزیستانسیالیستها بخشی از زندگی و بلکه متن زندگی است، اما مطابق تلقی عامه و درک عرفی، حادثه تلخ و ناخوشایندی است، حالا متناسب با شرایط جهان و کشور، مسئله کرونا و بیماریها و آمار بالای مرگ و میر فراوانی که این روزها میشنویم، شما این عنوان را گزیدهاید بنابراین متناسب با شرایط امروز کشورمان و جهان سخن میگوییم.
درباره مطالعات جدید دربارۀ مرگ (Death studies) نشریات و انجمنها و بنیادها و انستیتوهایی در جهان به وجود آمده که به شکل علمی و جامع به مطالعات مرگشناسی می پردازند، و یکی از بهترین نشریهها و معروفترین آنها متعلق به انتشارات معروف “راتلیج” است که “Journal of death studies” نام دارد. استفاده از اصطلاحات فرنگی برای این است که این مباحث در بین ما به صورت آکادمیک مطرح نبوده و این اصطلاحات حاصل مطالعات علمی جدید است و آنها به زبان خود این اصطلاحات را ساختهاند و ما ناگزیریم برای آدرس دادن به منظور مطالعات بیشتر و هم برای نشان دادن عمق و ژرفای علمی این مباحث از آن اصطلاحات بهره بگیریم. ما در علم فقه در مورد مرگ و مناسک مرگ، تغسیل، تدفین و… مباحثی داریم و مطالبی گفته شده است، اما در علم کلام به این مبحث نپرداختهایم مگر در بحث معاد، برزخ و عالم مثال و دنیای پس از مرگ یا بحث های جزئی معاد مثل شفاعت، تجسم اعمال، ثواب و عقاب و امثال اینها. اما در مورد خود مرگ حتی فیلسوفان ما هم به آن نپرداختهاند جز اندکی ولی در مقابل عرفای ما به زیبایی و عمق و لطافت زیاد در مورد مرگ سخن گفتهاند و چشم ما را باز کردهاند، بیداری و آگاهی بخشی کردهاند که شاید به پارهای از آن دیدگاهها اشاره کنیم.
غفلت از مرگ
در روزگار ما تودهها و جوامع، ملتها و فرهنگها و کشورهای دیگر از مرگ غفلت کردهاند و دچار غفلتزدگی شدهاند و با نوعی نادیده گرفتن مرگ رو به رو هستیم که به مرگ نمیاندیشند و این از محصولات زیانبار مدرنیته است که بشر را به لذت پرستی و در حقیقت هواپرستی و غفلت و خوشباشی و دمغنیمتی سوق داده است و گویی همه چیز در این چهاردیواری طبیعت و جهان ماده خلاصه می شود و اگر انسانها به فراتر از این بیندیشند عیش آنها در کامشان تلخ میشود. پس بشر عامدانه و آگاهانه مرگ را نادیده گرفته است و هشدار همه اندیشمندان و فرزانگانی که معنویتاندیش و معنویتگرا هستند همین است که به مرگ هم بیندیشید.
اما در مورد دانشهای مرتبط به مرگ و حوزههای مطالعاتی متعلق به آن در روزگار ما در چند دانش درباره مرگ کار میکنند و رویکردها و حوزههای مطالعاتی جدیدی هم پدید آمده است، از یک سو مباحث فلسفی هم مطرح شده است، اما نه فلسفهای که بین ما مصطلح و رایج است. می دانید که فلسفه بین ما مسلمانها و مخصوصاً ایرانیها همان “فلسفۀ اُولیٰ” است که نامهای متعددی دارد. مثل مابعدالطبیعه، “معرفت الوجود”، “معرفه الرّبوبیه” (به قول ابن سینا) و “الهیات بالمعنی الاعم” و “الهیات بالمعنی الاخص” و علم کلّی، دانش برین. دانشی که دربارۀ وجود و عوارض و احکام و علل آن، مراتب و نحوۀ آن سخن میگوید. که نوعی هستی شناسی و انتولوژی است که در عین مزیتهایی که دارد از محدودیتهای خاصی هم برخوردار است.
ـ مجری: پس از این منظر نگاه نمیکنیم.
ـ دکتر همتی: نه بلکه از دیدگاه فلسفههای جدید و فلسفههای مضاف مثل فلسفه دین، فلسفه ذهن، فلسفه اخلاق پدیدۀ مرگ را مطالعه میکنند. این فلسفههای مضاف فرزندان “عصر روشنگری” هستند و از قرن 19 به بعد پدید آمدهاند. ما فعلاً این “فلسفههای مُضاف” را در بین خود تأسیس نکردهایم، تک و توک کتابهایی مانند فلسفۀ اخلاق شهید مطهری و یا استاد جعفر سبحانی و آیت الله جوادی آملی در فلسفۀ دین یا کارهای استاد مصباح یزدی، کارهای ارزشمندی است اما هنوز خام است، گام نخست است و ما در پیشینۀ تمدن اسلامی این رشتهها را نداشتهایم.
در دوران جدید بحث مرگ را با رویکردهای خاصی مطرح کردهاند، علاوه بر اینها در دانش “نورولوژی”[1] و “مطالعات مغزشناسی”[2]، در این زمینهها کار کردهاند، حتی شاخهای در الهیات معاصر به نام “الهیات عصبشناختی”[3] به وجود آمده که باز این رشته را ما در گذشتۀ تمدن اسلامی نداشتهایم و رشتۀ کاملاً جدیدی است. علاوه بر این رشتههای ادبیات، عرفان و هنر نیز به مرگ پرداختهاند که ما منابع زیادی را در این مورد داشتهایم و در کنار اینها شعر، هنر و تئاتر نیز به مسئله مرگ میپردازند کم و بیش. اینها چیزهای جدیدی نیست و در گذشتهها داشتهایم. به خصوص نزد عارفان مسئلۀ مرگ و عوالم بعد از آن به تفصیل و گستردگی مطرح بوده است.
اما آنچه که جدید است، “فلسفۀ ذهن”، “فلسفۀ اخلاق” و در کنار آن “جامعهشناسی مرگ”، “روانشناسی مرگ” و “الهیات مرگ” است که حتی در آنها از یافتههای تجربی نیز استفاده میشود. فیلسوفان معاصر نیز فراوان دربارۀ مرگ کاوش نموده و سخن گفتهاند. از هیدگر تا ویتگنشتاین و شاگردان آنها در باب مرگ تألیفات، دیدگاهها و سخنانی دارند که تأملانگیز است.
ـ مجری: از نظر فلسفه ذهن و فلسفه اخلاق به پدیدۀ مرگ چگونه نگاه میکنند و هم جامعهشناسی مرگ که عنوان جذابی است.
ـ دکتر همتی: بله داشتم رشتهها و حوزههای مطالعاتی مربوط به مرگ را توضیح میدادم. یکی هم مطالعات پزشکی و حقوقی است، که مسئله “اوتانازی”[4] و “مرگ مغزی”[5] و مسئلۀ “احیای مردهها”[6]، (یعنی این امکان که اگر کسی مرده باشد میتوانند تا 20 دقیقۀ بعد او را برگردانند) و در موارد زیادی هم تجربههای زیادی در این مورد شده و حتی فیلمهایی هم ساختهاند. و یکی هم “تجربههای دم مرگ”، (out of body experiences) و یا با تعبیری دیگر (near death experiences) که (NDE) میگویند. اما در عرفان خودمان بحث “موت ارادی” و “مرگ اختیاری” و یا “خلع بدن” داشتهایم در آثار شیخ اشراق، ابن عربی و در آثار مولانای بزرگ که از حدیث “موتوا قبل أن تموتوا” گرفته شده است. اینها نیز امروزه از دیدگاه پزشکی و ژنتیک و نورولوژی و برای کاربردهای حقوقی مطالعه میشود که تعریف مرگ چیست؟[7] معیار مرگ چیست؟ مردن دقیقاً چه نشانه هایی دارد و آیا همان توقف نبض یا نفس نکشیدن که تلقی عرفی عوام مردم است کافی است یا باید دقیقتر در این زمینه کاوش کرد.
یکی از بحثهای مهم امروز دربارۀ مرگ و مردن این است فراتر از درک عرفی و تلقی عامیانه است که دیگر کسی را که نفس نمی کشد مرده میگویند، کافی نیست و باید دید در پزشکی چه معیارهایی هست؟ توقف نفس، توقف کار مغز؟ یا توقف نظام عصبی است؟ شروع به پوسیدن سلولها، چروک شدن پوست بدن و دیگر علائم. از نظر فلسفی و الهیاتی نیز بحثهایی جریان دارد مثل اینکه آیا اصلاً مرگ “پایان زندگی”[8] است؟ یا نوعی بقاء و استمرار زندگی (survival) است و تعریفهای زیادی در این مورد ارائه شده است که چه معیار کاربردی، مشخص، ملموس، آزمونپذیر و مشاهدهپذیر وجود دارد که در پزشکی و در دانش حقوق کسی را قانوناً مرده اعلام کنند. الهیات مرگ را فعلاً میگذرم. بقیه را توضیح میدهم.
اما اینکه پرسیده شد رشتۀ “جامعهشناسی مرگ” چیست و چه میکند، اولاً در این رشته مسئله “تنهایی”[9] را مطرح میکنند، تنهایی انواعی دارد، تنهایی عاطفی؛ فیزیکی و مهمتر از همه “تنهایی وجودی” یا اگزیستانسیل است، (من چند ماه قبل یک سخنرانی برای دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد دربارۀ “تنهایی وجودی” داشتهام و مقالهای هم از من به همین عنوان در فصلنامۀ “نگاه آفتاب” چاپ شده است.) این “تنهایی وجودی” فرق دارد با دیگر انواع تنهایی، دیگر انواع تنهایی همین که کسی وارد خلوت شما شود، زدوده می شود، اما تنهایی وجودی نازدودنی است، الیالابد باقی است. یعنی علم حضوری شما به خودتان، که هیچ کسی در این علم حضوری شما مشارکت ندارد، یعنی انسان یَجِدُ نفسَه بِنَفسِه. وجود شما یگانه است و تکرارپذیر نیست. علم حضوری شما به خودتان یک درک وجدانی مستقیم بلاواسطه است. در علم حضوری به وجود خاص خودتان، هیچ شریک و مانندی ندارید و در هستی خود محصور هستید. این همان تنهایی وجودیِ تقلیلناپذیر و نازُدودنی است. اما اگر علم شما به خودتان تبدیل به علم حصولی شود بله، با لفظ و مفهوم و… قابل انتقال به دیگری است و در فهم آن دیگران میتوانند با شما مشارکت کنند. ولی آن حقیقتی که شما هستید مشارکت پذیر نیست. هرکس خودش خودش است فقط. هر کسی در وجود خودش تنهاست. یعنی یک واحد وجود واقعیتدار است و متشخّص است و “تشخص ذاتی” (به قول ملاصدرا) دارد که “الوجودُ متشخّصٌ بِذاتِه” و با هیچ کسی در آن مشارکت ندارد.
این نوع تنهایی هولناک است و بعضی این را برنمیتابند و به داروهای ضدافسردگی و آرامبخش اعصاب و بنگ و شراب و … پناه میبرند تا با غفلت خود را مشغول و فراموش کنند.
ـ مجری: نسبت این تنهایی وجودی با مرگ چیست؟
ـ دکتر همتی: در مرگ هم ما تنها هستیم، یعنی هیچیک از خویشاوندان ولو بالای سر فرد مرده باشند، رخدادهای درون او را نمیبینند و تجربه هم نمیکنند و در لحظات احتضار آن چه که بر او میگذرد، از درد، خوشی، دیدن معصومین (ع)، فرشتگان، عذاب، صور ناجور…. هیچیک را نمیبینند و تجربه نمیکنند.
ـ مجری: برای نسل مایی که عادت به استوری لحظات کرده است، تجربه لحظاتی که نمیتواند به اشتراک بگذارد سخت است!
ـ دکتر همتی: برای همین ادیان ابراهیمی روی مسئله مرگ زیاد تکیه می کنند زیرا که تربیت کننده و بیدارگر است و علامه مجلسی در بحارالانوار در بحث معاد گفته است که بیش از 1500 جا در قرآن مسئله معاد تکرار شده است. اهمیت عقیده به معاد و یاد مرگ در این است که آدمی را زیر و زبر میکند و متحول میسازد. یاد مرگ، تحول آفرین است.
استاد ما آیت الله خوشوقت (ره) و همچنین آیت الله بهجت (ره) می فرمودند که یکی از خصوصیات بیبدیل دین، حل مسئله مرگ است، ابتدا مسئله مرگ را حل میکند. ترس از مرگ را فرومیریزد و کاری میکند که انسان انس با مرگ داشته باشد. مؤمنان حقیقی و عارفان الهی نه تنها هراسی از مرگ ندارند که با مرگ میزیند و اُنس میگیرند:
مرگ که جمله از آن در وحشتاند می کنند این قوم بر آن ریشخند!
من این تعبیر را چند روز پیش در یکی از نوشتههای کریشنا مورتی دیدم ـ البته عرفان کریشنا مورتی مورد تأیید من نیست و الآن کتابی در نقد این عرفانهای جدید زیر چاپ دارم و حدود سه دهه است که بر روی این عرفانهای نوپدید کار کردهام ـ دانشجو که بودم در آمریکا او در برنامههای آنجا به شکل هفتگی تلویزیون میآمد و صحبت میکرد. او مقالهای به انگلیسی دارد و در سایت او نیز هست، دربارۀ مرگ، در آنجا میگوید: زیستن با مرگ، عارف زیستن با مرگ را تمرین می کند. نه تنها مرگ برایش هراسناک نیست و ترس آن برایش ریخته شده است، و نه تنها از مرگ فرار نمیکند، بلکه مرگ را متن زندگی تلقی میکند. مولا علی (ع) هم می فرماید: والله ابن ابی طالب لَآنَسُ بِال۟موت مِنَ الطّفلِ بِثَد۟یِ اُمِّه. یعنی انس فرزند ابوطالب به مرگ از انس کودک شیرخوار به سینۀ مادرش بیشتر است.
ـ مجری: چینش گفتگو به هم می خورد اما دوست دارم همان معنا را بفهمم که انس با مرگ یعنی چه؟ ما الان در جامعهای هستیم که مرگ فراوان است و با وجود تسلیت دوست و آشنا، اما خودم با مرگ انسی ندارم و یک خبر روزمره برایم شده است، این انس با مرگ و اراده حیات با مرگ به چه معناست؟ ما و تقریباً سکولارها پذیرفتهاند که در دنیای امروز مرگ یک امر حتمی است.
ـ دکتر همتی: بله اما چگونه پذیرفتهاند و این پذیرش مرگ برای آنها چقدر جدی است و عمق دارد. غالباً و قطعاً فقط لقلقۀ زبان است وگرنه زیر و رو میشوند و تغییر سبک زندگی و رفتار میدهند. آیت الله خوشوقت در جلسات عرفان گاهی یک شوخی داشت می فرمود اکثر مردم فکر میکنند مرگ برای همسایه است نه برای آنها! ـ بنده 12 سال شاگرد ایشان بودهام و تنها شاگرد ایشان هم بودهام، 2 سال هم خدمت آیت الله بهجت بودهام ـ اولاً رسیدن به مقام انس با مرگ برای همگان و عمومی نیست برای اوحدین و کمّلین و یگانههای روزگار است اما ما دعوت شدهایم که به مرگ بیندیشیم.
تفکر هم در اینجا تفکر عمومی و ذهنیسازی مرگ نیست، در رسالۀ “لقاء الله” مرحوم آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی (ره)، در آن جا این دستور را دارند و ایشان یک نامهای هم به شیخ محمد حسین غروی اصفهانی، استاد بزرگ اصول و فقه و فلسفه دارند، دستور فکر کردن دربارۀ مرگ را میدهند و اینها استاد میخواهد و نمیشود به تفصیل گفت جایش هم البته در این جا نیست. فکر در سیر و سلوک یک مرحله است و غیر از فکر در اصلاح علم منطق است که: “الفِکرُ حَرِکهٌ إلی المَبادی و مِنَ المَبادی إلی المرادِ”. اینها نیست. اولاً فکر کند که مرگ دفعهً و ناگهانی وارد میشود. دوم حتمیت و گریزناپذیری مرگ و سوم عمومیت و کلیت آن تا به تدریج برایش یقینی بشود و مرگ را نزدیک ببیند نه دور و بداند که هیچ تضمینی نیست که تا فردا زنده بماند. ما مرگ را دور میبینیم، اگر هم به آن فکر کنیم اولاً ذهنی است و ثانیاً آن را برای همسایه میدانیم نه خودمان. حتی در سوگواریهای مرسوم جاری، اطرافیان فرد مُرده یک جوری ته دلشان خوشحالاند که این اتفاق برای آنها نیفتاده است، گویی اینها بی مرگند. اما اگر این طور بیندیشند که این برای من هم هست، آنگاه در طرز فکر، رفتار و سبک زندگیشان تجلی می کند. اما اگر هیچ تغییری در آنها مشاهده نشود و بعد از عزاداری هم آن روال قبل را ادامه میدهند یعنی تأثیری نداشته است. و این فکر در مرگ و انس با مرگ نیست. اینها فکرهای مقطعی و موسمی و تفننی است، لذا آن فکری که در سیر و سلوک اساتید عرفان می گویند و سالک را تربیت می کنند این است که هرشب قدری تفکر کند در این که روزی خواهد آمد و تو نیستی و این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست / روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم. چنان مرگ را نزدیک و عینی و حتمی ببیند که بنیان وجودش زیر و زبر شود. و این کار هرکسی نیست و این مرگ اندیشی، مناسب و مقدور همگان نیست. سالکانِ راه و یگانههای روزگار به این مرحله میرسند.
ـ مجری: تصور این لحظه چه نوع مواجههای را با مرگ رقم میزند؟ مخاطبین میگویند که ما به اینها باور داریم که ناگهانی است و حتمی است، اما نمیخواهیم به آن فکر کنیم و تعلیق میکنیم.
ـ دکتر همتی: باور دارند، اما باور قلبی نیست، باور مفهومی است. کدام باور؟ باور سطحیِ مفهومیِ عادی. نه باور قلبیِ تحولآفرین. وگرنه چرا همچنان سرد و خاموش و غفلت گرفته و اهل معصیتاند. به قول مولانا اگر از حمام می آیند پاکیزگی و طهارت و طراوتشان کجاست؟
آن یکی پرسید اشتر را که هی از کجا می آیی ای اقبال پی؟
گفت از حمام گرم کوی تو گفت خود پیداست از زانوی تو!
تو حمام نرفتهای وگرنه این همه چرک و کثیفی که از سر و رویت می بارد از کجاست؟ یاد مرگ زندگی انسان را عمیقاً متحول میکند. شخصیت، رفتار، افکار، مواضع و همه چیز او را عوض میکند. اگر عوض نشده پس یاد مرگ نکرده و تمرین ندارد. فقط حرف و ادعا است.
ـ مجری: سؤال من این است که باور قلبی و مواجهۀ وجودی با مرگ که گاهی از آن تعبیر میشود چگونه است؟
ـ دکتر همتی: ملاک و معیار ملموس عینی قابل مشاهده دارد و آن تغییر کردن سراسری در عمل است. سراپا عوض بشود. مثل فُضیل عیاض، مثل بِشر حافی. آن زمانی است که وجود آدم را زیر و زبر میکند، سبک زندگی، شخصیت، خواستهها، عقاید، رفتار، موضع گیریها و همه را عوض میکند. آدم نوی میشود. تولد دوبارهای مییابد. کس دیگری میشود. کسانی را می بینیم که در اثر حوادثی تصمیم می گیرند که عوض شوند و می گویند ما عوض شدیم ولی فقط به حرف نه در عمل. نظام باورها و نظام ارزشهای آنها مانند قبل است. این عوض شدن نیست. خود را فریب دادن است. بازی در آوردن است.
مثال کوچکی هست که البته شوخی است، میگویند مردی در پی ریاضت به بیابان رفت، زن و کودکان او شکایت پیش عالم شهر بردند که زندگی را رها کرده است و سر به بیابان نهاده است، آن عالم به دنبال نصیحت آن مرد رفت و به او گفت من نیز قبول دارم که خدا و مرگ و سؤال شب اول قبر و… همۀ اینها درست است اما زندگی خود را می کنم. آن مرد گفت آیا تو به همه اینهایی که گفتی واقعاً معتقدی و وضع تو این است؟ من فقط باورم شده که میمیرم و به این وضع افتادهام! یعنی باور حقیقی زیرو زبر کننده است و آرام و قرار از آدم میگیرد. به قول حافظ: قرار چیست، صبوری کدام و خواب کجا؟
سخنی از امام حسین (ع) است که میفرماید اکثر مردم یک ایمان سطحی و عاریتی دارند و دین تنها لقلقۀ لسان آنان است، حسین ابن علی فرمود: “النّاسُ عَبیدُ الدُّنیا و الدِّینُ لَعِقٌ علیٰ اَل۟سِنَتِهِم۟ یحوطونَهُ مادَرَّت۟ بِه مَعایِشُهم فإذا مُحِّصوا بِال۟بلاءِ قَلَّ الدّیانُون”. مردم بردۀ هوای خود و دنیایشان هستند، و دین، تنها لقلقۀ زبان آنها است و اعتقاد راسخ و تحولآفرین به آن ندارند. و هنگامی که در بوتۀ آزمایش قرار بگیرند، آنگاه خواهی دید که دینداران اندکاند. این سخن یک معصوم و پیشوای دین است که با واقع بینی میزان دینداری و پایبندی مردمان را به دین و باورهای آن بیان میدارد. آنگاه شما به راحتی از باور مردم و سکولارها! به مرگ و جهان آخرت صحبت می کنی؟!
ـ مجری: این شد تعریف به نتیجه …
ـ دکتر همتی: خوب تعریف انواعی دارد در علم منطق. این هم یک نوع تعریف است. ولی مقصود این است که ایمان آثار و نتایجی دارد و به صرف ادعا نمیتوان از کسی پذیرفت. ایمان با خواص و آثارش ایمان است. وگرنه تنها مفهوم ایمان است نه حقیقت آن. مثل مفهوم آتش که غیر از حقیقت عینی آتش است. میخواهیم بگویم که باور به مرگ درجات دارد. و اُنس با مرگ که شما سؤال کردید مربوط به درجات بالای آن است نه انسانهای معمولی که سرگرم دنیا هستند.
ـ مجری: سؤال من این است که آن مواجهۀ وجودی با مرگ، انس با مرگ، فارغ از این که نتیجهاش چیست، معیارش چیست؟
ـ دکتر همتی: معیارش با همین نتایج روشن میشود. بدون این حقایق و حالات و تغییر و تحول ژرف روحی و معنوی فقط حرف است نه بیشتر. یعنی چنین باوری آن دیگر ذهنی و فکری نیست، یافت است. الآن برای من 10 دلیل هم بیاورند، باز میگویم که لیوان آب این جاست. این یافتِ خودِ واقعیت است. شهود است. فراتر از مفهومسازیهای ذهنی است. یک شیء با آثارش شیئیت دارد و خواص مال مصداق است نه مفهوم و هر چیزی هم نشانههایی دارد به ادعا نیست.
ـ مجری: با چه پدیدهای قرار است انس بگیریم. به این پدیده باور داریم اما این باور ما را به آن اصالت لذت میرساند و این که پس این دم را دریاب، بین این دو عدم را دریاب.
ـ دکتر همتی: پس آن باور عمیق نیست، اسم باور است، باور این که اولاً خدا را قبول داشته باشد، خدایی هست آن هم نه خدایی در پستوی ذهن، نه خدایی بیکاره و هیچ کاره به قول مارتین لوتر، بلکه خدایی همهکاره، همیشه و همهجا حاضر، آگاه، سراپا علم و قدرت و حیات و خالق کل هستی و قادر بر همه چیز. اینکه شما می فرمایی دم غنیمتی و حالی را دریاب، این اصلاً ربطی به بحث ما ندارد. من از ابتدای بحث کوشیدم تا تلقی ایمانی و ادیان ابراهیمی دربارۀ مرگ روشن سازم و انس با مرگ مال هواپرستان و سکولارها نیست و آنها اساساً از بحث کنونی بیروناند. شما بحث را عوض می کنید. بحث دربارۀ آخرت و عوالم بعد از مرگ و لزوم تحول روحی و… بود و اینها ملازم با ایمان به خدا و دین و عقیدۀ توحیدند و ربطی به سکولارها و لذتپرستها ندارند.این سؤال شما اساساً خروج از بحث است.
ـ مجری: یعنی انس با مرگ یعنی حتماً با باور توحیدی همراه باشد؟
ـ دکتر همتی: بله در اینجا و در بحث کنونی همینطور است. کسی که به مرگ بیاعتقاد است و اساساً به آن نمیاندیشد به لذت پناه میبرد و به مواد مخدر و امور غفلتآور تا دمی به گمان خود بیاساید. اجازه دهید یکی یکی پیش برویم، این بحثها وقتی خیلی با شتاب و بدون تأمل مطرح شود با هم خلط میشود و نتیجۀ عکس میدهد. نکات خوبی میفرمایید، من با شما راه میآیم و یکی یکی توضیح میدهم. این نکتهها هرکدام اصطلاحات، مقدمات، پیشفرضهایی دارد، هر یک از اینها سوار بر پیشفرضهای خاصی میشود، اگر کسی آن مقدمات و پیشفرضهای الهیاتی، فلسفی، عرفانی را نداشته باشد، به همین جا میرسد که شما می فرمایید، 5 دقیقه این حرفها را میشنود و فکر میکند قبول دارد و می رود پی کارش. ایمان و باور واقعی به مرگ و حضور در پیشگاه خدا وقتی است که آرام و قرار را از آدم بگیرد، مثل آن طلبه جوان 16 ساله در فیضیه که آقای بهاء الدینی و اراکی و هم دورههای ایشان نقل میکنند که نیمه شب سرد زمستان میرود دمِ حوض و یخ حوض را میشکند و وضو میگیرد و نماز شب میخواند امام خمینی (ره).
یعنی یقینی که آدم را بِکند و در برابر این همه جاذبهها و فریبهای دنیا، پول، پست، شهوت، ریاست و… این همه موجهای تند بایستد، این انسان چه یقینی باید داشته باشد، علم الیقین، عینالیقین، حقالیقین و خود اینها هم درجات دارد و رفته رفته باید تربیت شود و فقط با خواندن نیست. ریاضت میخواهد یعنی برنامۀ منظم برای خودسازی و تهذیب نفس. این کجا با هواپرستی و نگرش دنیازدۀ سکولارها سازگار است؟ باید به محل بحث دقت کرد.
اینهایی که شما میفرمایید اعتقاد دارند، کاریکاتور اعتقاد است، گمان میکنند اعتقاد دارند. اینها باید خود را به یک عارفِ دیدهور معرفی کنند، او به آنها بگوید که وضع فکری و روحیشان چیست. آقای بهجت می گفت یک مقداری نخودچی و آجیل در جیبت بریز و مشغول شو، یعنی بچه هستی و فکر میکنی بزرگ شدهای، بچه 60 سالهای!
یعنی کسی که بیداری شب ندارد اصلاً اهل عبادت و بندگی نیست و به این مسائل نیندیشیده است و باور ندارد و این باور در همه ابعاد زندگیاش تجلی نمیکند، سبک زندگیاش همان است و رفتارش ملحدانه است و مؤمنانه نیست، این با عمل دارد میگوید که من اینها را قبول ندارم، اما به زبان میگوید قبول دارم. شما به این میگویید باور و اعتقاد! این مسخره کردن خدا و دین است. به سخره گرفتن اعتقادات است. اگر حرف و ادعا ملاک بود که ستمگران جباری مثل معاویه و یزید مدعی مسلمانی و خلیفۀ پیامبر بودند.
یک وقت در مورد حضور قلب در نماز صحبت میکردم و یکی از اقوامم که خانم مسنی بود مخاطب من بود. او میگفت بله، طبیعتاً وقتی انسان به نماز میایستد به خدا و قیامت و معاد و… فکر میکند. به همین سادگی! ولی با یک ذره مراقبه و محاسبه متوجه میشود که دارد حساب کتابهای مادیاش را میکند. خریدش را انجام میدهد، در بازار است و در نماز نیست. تحصیل حضور در عبادات و حضور قلب در نماز تمرین و مراقبه میخواهد. مدتها باید روی خود کار کرد. مگر به این سادگی است. اگر اینطور بود همه میشدند سلمان فارسی و اویس قرن!
انسان در درجات بالای مراقبه یواش یواش خیانتها و تسویلات نفس را متوجه میشود که او را فریب داده است و وقت او را تلف کرده است و او گمان میکرده که به اینها معتقد است. در لحظات مرگ و سکرات آن، با آن فشاری که به روح میآید، فراموش میکند، چرا اکثر آدمها فراموش میکنند و “دعای عدیلۀ عندالموت” برایشان می خوانند، “زیارت آل یاسین” برایشان میخوانند. زیرا که در اثر فشار لحظات احتضار و دیدن آن صحنههای هولناک همه چیز از یادشان میرود. مرگ امری رعبآور و هراسانگیز است.
استادم آیت الله جوادی آملی (دام ظله العالی) در درس میفرمودند که بعضیها با این که بچه مسلمان بودهاند و اعتقاد داشتهاند، اما شب اول قبر هر چه از او سؤال میکنند نمیتواند نام خدا و پیامبر را به یاد بیاورد و تنها بعد از مدتها در برزخ یادش میافتد که میگوید پیغمبر من آن کسی بود که کتابش قرآن بود، باز هم اسم پیامبر یادش نمیآید و نمیتواند بر زبان بیاورد! چون سکرات مرگ هرچه خوانده است از یادش برده است. مگر آن ملکاتی که خُلق شده است و راسخ شده و در روح ریشه دوانده است و ما با آنها محشور میشویم، وگرنه با یک ضربۀ مغزی در همین دنیا همه چیز را و هر چه خوانده باشی را فراموش می کنی!
ـ مجری: آیا الهیات مرگ معاصر هم از این منظرها به مرگ نگاه میکند.
ـ دکتر همتی: یکی از رویکردها[10] این است که در الهیات عرفانی مطرح است ولی رویکردهای دیگری هم هست.
ـ مجری: خیلی از این مباحثی که گفتیم شبیه درس اخلاقها و کلام سنتی و عرفان ما شد. امروز پیوندی که الهیات مرگ با اینها برقرار میکند یا چشم اندازهای تازهای که باز میکند در این مباحث چیست؟
ـ دکتر همتی: البته من روی احترام و ادب با شما پیش آمدم، وگرنه ترتیب بحث من این طور نبود. شما سؤالات خاصی پرسیدید و من مجبور بودم توضیح دهم.
بله آنچه که تا اینجا گفتم بیشتر به عرفان سنتی ما نزدیک بود، من البته نه اهلیت آن را دارم و نه منبری هستم و نه زبان موعظه دارم، لذا از استادهایم یاد کردم و اسم بردم که این مطالب از آن هاست و از من نیست و به اقتضای پرسشهای شما مطرح کردم. وگرنه بنده با کمال تواضع بیش از 4 دهه است که در دانشگاهها تدریس میکنم و عضور رسمی هیأت علمی دانشگاه هستم. تلویزیون رسانۀ عمومی است و برای عموم مردم است و جای بحثهای فوق تخصصی دانشگاهی نیست.
اما در مورد “الهیات مرگ”[11] اولاً دانش الهیات که در کتاب “ما بعدالطبیعه” ارسطو نخستین بار واژۀ “تئولوگیا” در یونانی به کار رفته است، در کتاب متاتافوسیکا یا ما بعدالطبیعه ارسطو، الهیات به معنای همین “علم موجود بما هو موجود” و “عوارض ذاتیۀ” وجود بوده است که بعدها همین “الهیات بالمعنی الاعم” و “الهیات بالمعنی الاخص” شده است و او “برهان محرّک اول” یا “جنبانندۀ ناجنبنده” را در همان کتاب برای وجود خدا مطرح کرده است. اما الهیات در مسیحیت سیر خاصی داشته است، ابتدا دانشی بوده است که دربارۀ خدا و ادلّۀ وجود او بحث میکرده است، بعد دانشی بوده است که دربارۀ “متن مقدس” و تفسیر آن بحث میکرده است و بعدها در قرون وسطی موضوع محوری دانش الهیات، تفسیر ایمان بوده است و در روزگار ما مطالعۀ سیستماتیک “وحی” است. الهیات 4 دوره را گذرانده است.
الهیات یک دانش عقلانی است، باورهای دینی و اعمال دینی را مطالعه سیستماتیک و عقلانی میکند. البته امروزه الهیات دچار تحولاتی شده است. بعد از “شورای واتیکان دو” که به دستور پاپ ژان پل بیست و سوم از سال 1962-65 تشکیل شد، برای مشکلاتی که کلیسا با روشنفکران و جهان مدرن و مدرنیته داشت، برنامههای جدید الهیاتی و دستور کار الهیاتی برای کلیساها نوشتند، 16سند اعترافی تدوین شد که یکی از آنها در مورد اسلام و دیالوگ با ادیان دیگر است، الهیات هم یک شرایط جدیدی پیدا کرد و امروز ما با الهیات حقوق بشر، الهیات فمینیستی، الهیات فرهنگ، الهیات رهاییبخش، الهیات سیاهپوستان، الهیات نئوتومیستی، الهیات زیست محیطی و بیش از 53 سیستم الهیاتی سر و کار داریم.
ـ مجری: همۀ این موضوعات مربوط به مطالعه سیستماتیک وحی است اما موضوعاتش فرق میکند؟
ـ دکتر همتی: نه بحث وحی به ادیان وحیانی و ابراهیمی مربوط است اما نه فقط وحی بلکه موضوعات و مسائل متعدد و متنوع دیگری در سیستمهای الهیات معاصر مورد بررسی قرار میگیرد که، یکی هم “الهیات مرگ” است. الهیات مرتبط با وحی مربوط به دینهای بزرگ وحیانی مثل اسلام، یهود و مسیحیت است. دینهای غیروحیانی هم داریم. این تقسیم بندیها در دانش ادیان هست.
ـ سیستماتیک را یک مقدار توضیح میدهید؟
ـ دکتر همتی: سیستماتیک یعنی نه پارههای مجمعالجزایری و نامنسجم، بلکه انسجام دستگاهمند داشته باشند، یعنی فاقد تناقض باشند؛ پارههای تفکر الهیاتی یکدیگر را خنثی نکنند، با هم تناقض و تضاد و تعارض نداشته باشند. به هم مرتبط باشند و یک منظومۀ[12] دستگاهمند درون مرتبط و هماهنگ پدید بیاورند. این میشود یک نظام یا سیستم.
در اینجا یک کتاب همراه من هست به نام (Christian theology) هست و در دانشگاههای خارج هم تدریس میشود. در این کتاب، الهیات را توضیح داده است که مطالعۀ سیستماتیک و عقلانی باورهای دینی و اعمال دینی است، نه مطالعۀ دلبخواهی، پراکنده، متعارض، تناقض آلود و بیربط با هم. این دانش الهیات کارکردهایی هم دارد و یکی از آنها “وضوح بخشیدن به مفاهیم”[13] است، مفاهیمی مثل مفهوم خدا، روح، معاد، نبوت، عصمت، ایمان و … که در ادیان هست. از فلسفۀ تحلیلی هم استفاده میکنند اما ابتدا باید این مفاهیم مشخص و سدّ ثغور شوند و حدّ و رسم آنها توضیح داده شود و به نحو دقیق تعریف شوند که به چه معنا به کار میروند و مقصود از آنها دقیقاً چیست. برای مثال مفهوم عصمت یعنی چه این که پرهیز از خطا یا گناه است و آیا سهو و نسیان را هم شامل میشود، آیا گناه کبیره و صغیره را هم شامل میشود یا نه و بحثهای زیادی که الآن در 2 دانش الهیات و فلسفۀ دین جریان دارد.
ـ در این مرحله با کلام سنتی یک مقدار…
ـ دکتر همتی: ببینید بعضی موضوعات مورد بحث در دانش جدید الهیات همانها است که در کلام سنّتی گذشته هم بوده است، مقولاتشان همانهاست، اما رویکردها و دیدگاهها و تئوریها فرق میکند. اما پارهای موضوعات و بحثها کاملاً تازه و بیسابقه است مثل محیط زیست، حقوق بشر، کوانتوم، پلورالیسم دینی و … کارکردهای الهیات را میگفتیم یکی هم “آزمودن و محک زدن”[14] گزارههای دینی و مدعیات الهیاتی است، یعنی بخشی از الهیات معاصر از علوم طبیعی و روش تجربی هم استفاده میکند.
ـ این را ناظر به الهیات مرگ یک مقدار توضیح بدهید.
ـ دکتر همتی: الآن توضیح میدهم. مثلاً “تجربۀ دینی” که از مباحث مهم الهیات معاصر است و محوریت دارد الآن سالهاست در دانشگاه آکسفورد و کمبریج یک واحد درست شده است که مطالعات تجربی، روی تجربههای دینی و تجربههای عرفانی میکنند. مثلاً مرتاضهایی را در اتاقهای خلأ میبرند، و فقط با ستر عورت و بدون اکسیژن و هر گونه لباسی در آن جا دو روز نگه میدارند و بعد زنده بیرون میآید. این آزمون تجربی مانند پزشکی میشود. برق را با ولتاژ قوی به نقاط حساس مانند مغز و قلب مرتاض وصل میکنند و او خنثی میکند. یک تیم کامل مثلاً 40 نفره متخصص با تخصصهای مختلف هم آن جاست، وقایع را میبینند و ثبت میکنند. این یک مطالعۀ تجربی است در مورد روح و کرامات عرفانی و بحث معجزه.
یکی از دیگر کارکردهای الهیات هم “تبیین و توضیح”[15] است که تا کنون تحت تأثیر پوزیتویستها، خیلیها فکر میکردند که تبیین فقط کار علم است در حالی که امروز آشکار شده است که تبیین فلسفی، عرفانی، هنری، الهیاتی و انواعی از تبیین داریم و این مطلب مورد تأیید فیلسوفان علم است.
یکی دیگر از کارکردهای الهیات، “نقد” است. این باز در علم کلام سنتی ما نیست، علم کلام سنتی علمی بوده است که صرفاً برای توضیح عقاید و باورهای دینی و دفع شبهات معاندین و مخالفان به کار می رفته و بیشتر صبغۀ دفاعی داشته است. در حالی که الهیات معاصر بیشتر تفسیرگرا و هرمنوتیکی است و کارکرد آن تفسیر ایمان و باورهای دینی است و بحث دفاعیات کلامی تنها یک شاخه و بخشی از الهیات است نه تمامت آن.
یکی از کارکردهای دیگر “الهیات مدرن” توجه فهم بهتر است که دانش هرمنوتیک هم از آن بحث میکند، یعنی فهم، لایه بر لایه است و درجهبندی دارد. مثلاً سلمان فارسی یک فهم از ایمان دارد و یک مؤمنِ عادیِ معمولی هم یک فهم از ایمان دارد. هر کدام هم ایمان است. این ناظر به حدیثی از پیامبر(ص) است که در “رساله الولایه” علامه طباطبایی هم هست، ـ من آن کتاب را سال 65 ترجمه کردهام و اکنون چاپ پنجم آن در دسترس است به نام “ولایت نامه” در آن حدیث آمده که: ” لَو عَلِمَ ابوذر ما فی قلبِ سلمان لَکَفَّرَهُ یا لَقَتَلَهُ و لکن آخی’ بینهما رسولُ الله “. یعنی اگر ابوذر از توحید سلمان با خبر شود، یا او را میکشد یا تکفیر میکند. اینها دو مرتبه از توحید است و نشان میدهد ایمان، توحید و دینداری مراتب دارد، عرضِ عریض و طولِ طویل و پهنۀ گستردهای با درجات مختلف دارد و گاه فاصلۀ بین این درجات به حدّی است که برخی ممکن است خارج ایمان یا کفر تلقی شود! خود دیانت هم مرتبه دارد، حتی پیامبران هم درجه دارند، “تلکَ الرُسُل فَضَّلنا بَعضَهم عَلی بَعض”، افضل و فاضل و مفضول دارند. بعضی پیامبران معمولی و بعضی اولوالعزم هستند و حتی در بین اولوالعزم هم خاتم انبیاء و سید الانبیاء هست که از همه برتر است.
این مثالها البته شواهدی است که ایمان و اسلام درجه دارد و به معنای دقیق و فنّی به اصلاح “دلیل” نیستند. به هر حال رسیدن به درک و فهم بهتر، کارآمدتر و ژرفتر از باورهای دینی و کلیّت دین یکی از اهداف و کارکردهای دانش الهیات است.
فهم بهتر نیز درجه بندی و مراتب دارد، لذا دائماً میتوان ایمانِ دینی را عمق بخشی و ژرفاسازی کرد. ایمان قابل تعمیق است و تنها یک سطح و یک درجه ندارد.
مقایسه کردن نیز از دیگر کارکردهای دانش الهیات است. حتی امروز رشتهای داریم به نام “الهیات تطبیقی” (Comparative theology)، من بارها در خارج و در ایران این موضوع را تدریس کردهام و در دانشگاههای خارج نیز بارها الهیات مسیحی، یهودی، اسلامی و نیز “عرفان تطبیقی” هم درس دادهام و به تجربیات سودمندی رسیدهام.
یکی دیگر از وظایف الهیات معاصر هم البته دفاع از اعتقادات دینی است. البته چنانکه گفتیم کل علم کلام ما صبغۀ دفاعی دارد اما در علم الهیات یا دانش الهیات معاصر، آپولوژتیک[16] یا بخش دفاعیاتِ کلامی تنها یک شاخه و یک بخش و گوشهای از الهیات است، نه همۀ آن.
اما از کارکردهای مهم دانش الهیات “ارتقا دادن”[17] ایمان مؤمنان و فهم الهیاتی ماست که بسیاری کسان در جامعۀ ما از آن غافلاند.
همۀ اینها کارکردهای الهیات است که به اختصار بازگفتم. البته الهیات اهدافی هم دارد: پاسخ به اعتراضها و انتقادها، مقایسۀ سُنن دینی، تسهیل اصلاحات[18] در دین، که این در علم کلام ما نبوده و نیست. اصلاح دین، دین پیرایی، نهضتی که سید جمال الدین اسدآبادی و محمد عبده در جهان اسلام شروع کردهاند و تا استاد مطهری، علامۀ طباطبایی و حضرت امام خمینی (ره) ادامه یافته است: بیدارگری و احیاگری[19]. که هر کدام از این سرفصلها نیاز به مقالههای تشریحی و گسترده دارد تا توضیح داده شود.
ـ وظیفۀ الهیات این است که زمینه را برای این اهداف و کارکردها فراهم کند؟
ـ دکتر همتی: بله. این کارکردها و نقشهای متنوع و متعدد که لازم است به شرح بازگفته شوند ولی اینجا به قدر مجال اندک، توضیحات فشردهای میآورم. یکی کمک رساندن به تبلیغات دینی و تربیت مبلّغ دینی است که کاردان و زمانشناس باشد، یکی هم مواجهه با وضع کنونی و فعلی نیازهای دنیا و نیازهای فکری و فرهنگی. الهیات شبانی، الهیات کاربردی یا الهیات عملی که برای تبیین و حل مسائل و موضوعات زندگی عملی است. مثل: مرگ، طلاق، شکاف نسلها، فرار از خانه، حقوق بشر، محیط زیست، فمینیسم، خشونت، خودکشی، تروریسم و … .
ـ بحث معنای زندگی را نگه داریم تا یک آیتم ببینیم.
مجری: از الهیات مدرن به الهیات مرگ به عنوان یکی از شاخه های الهیات معاصر می رسیم، در الهیات مرگ این مراحل چگونه اتفاق می افتد.
ـ دکتر همتی: الهیاتی که من گفتم “الهیات معاصر” است، که شامل الهیات مدرن و الهیات پست مدرن هم میشود. که یکی از شاخههای آن “الهیات مرگ” است. در مورد آن کتابهای زیادی نگاشته شده و یکی از آنها (The Theology of Death) نام دارد که نویسندۀ آن داگلاس دیویس (Douglas Davies) است[20]، کتابهای زیادی توسط یورگن مولتمان نوشته شده است که استاد دانشگاه هامبورگ است و همچنین توسط کارل رانر که مشاور الهیاتی پاپ بوده نوشته شده است. او یک کتاب 13 جلدی در الهیات دارد به نام: “کاوشهای الهیاتی” و از صاحب نظران و صاحب مکتبان در الهیات مسیحی است.
امروز شاخهای به نام “الهیات مرگ” وجود دارد که سعی میکند 3-4 مسئله مهم را پاسخ دهد. اولاً مسئله مرگ و چگونگی فهم پدیده مرگ توسط بشر است. مرگ یک پدیدهای است که هایدگر در کتاب معروفش به نام “هستی و زمان” خودش بحثی دارد که در فصل دوم است ظاهراً، مرگ پدیدهای است که تا نیامده است نمی شناسیمش، وقتی هم بیاید دیگر ما نیستیم. به قول شاعر:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی!
یعنی با هم جمع نمیشوند. آدمی درباره مرگ وقتی میشنود، هنوز مرگ را تجربه نکرده است، هست زنده است. فاعل شناسا هست، وقتی مرگ بر او وارد شد دیگر فاعل شناسا نیست. این یک پارادوکس و تناقض است در فهم مرگ، که در الهیات مرگ یکی از بحثها این است که چطور مرگ را بشناسیم؟ ما یک پدیدههایی را که در دسترس هستند، یا با تجربه، یا با تعقل، یا از طریق نقل معتبر تاریخی و تواتر، مطالعه کرده و میشناسیم، اما دربارۀ مرگ چه شناختی داریم جز این که دیدهایم یا شنیدهایم اما هیچ تجربه نفسانی نداریم. این یک مورد است که در الهیات مرگ در مورد آن صحبت میکنند، نحوۀ شناخت ما از “راز” مرگ.
ـ خود این موقعیت تبدیل به راز میشود؟
ـ دکتر همتی: بله، مرگ را محققان فلسفه و الهیات یک “راز”و یک “معما” میدانند. دوم این که راز مرگ در ادیان الهی و وحی الهی چگونه تفسیر میشود، ما در رشتۀ ادیان، انواع دسته بندی برای ادیان داریم، ادیان چین، ژاپن، ادیان آفریقا و.. . یک تقسیم بندی داریم دین وحیانی و غیر وحیانی، دین مدنی و غیر مدنی. ادیان مبتنی بر کتاب و وحی. در این ادیان ابراهیمی، مرگ را چگونه تفسیر میکنند، وحی چه تفسیری از مرگ دارد، زیرا انواع تفسیرها شده است، آیا مرگ یک “تجربه” است؟ مانند خواب دیدن و یا دیدن یک منظره؟ یا مرگ مانند یک “سفر” است؟ مانند آن چه که عرفا میگفتند “سفرٌ مِنَ الخَلقِ إلَی الحَقّ”؟ سفری است از این عالم به عالم دیگری؟ یا یک “انتقال” است؟ برای مثال در احادیث داریم البته قصدم بیان حدیث نیست، به عنوان شاهد میآورم. “خُلِقتُم لَلبَقاءِ لا لِلفَناءِ، بَل تَنتَقِلونَ مَنَ دارٍ إلی’ دارٍ»، حدیث پیامبر است که شما برای نامیرایی و ابدیت خلق شدهاید نه برای نابودی، بلکه با مرگ از یک سرا به سرای دیگر میکوچید.
ـ پاسخی در متون مقدس …
ـ دکتر همتی: بله، همین را میخواهیم بگوییم، ابتدا بگوییم الهیات چیست؟ انواع الهیات؛ یا مثلاً مرگ “قطع تعلق” و قطع “علاقۀ تدبیری” روح و نفس از بدن است. یا آنطور که از افلاطون در رسالۀ “فایدون” نقل شده است یک جدایی و گسستگی بین روح و تن است. در آثار افلاطون آمده که او میگفت (Separation between body and soul)، و انواعی دیگر از تعابیر برای مرگ گفته شده است. عرفا هم میگفتند مرگ، لقاءالله است، وصال است، ابن سینا در کتاب “اشارات” میگوید: مقام فناء و وصول به خدا و دیدارد اوست که با مرگ اختیاری حاصل میشود “هناکَ یَحِقُّ الوُصَول”
پس این “راز مرگ” در ادیان ابراهیمی باید تفسیر شود، مثلاً در مسیحیت میگویند خدا اصلاً نمیخواست مرگ را بیافریند، مرگ در نتیجه گناه است، چون بشر آلوده به گناه شد، خدا برای مجازات او را ابتدا دچار “هبوط” کرد و بعد مرگ کیفر اوست، وگرنه خدایی که عشق (آگاپه) است، اصلاً به نابودسازی و میراندن و کیفر دادن چه کار دارد؟ چندی پیش پاپ فرانسیس اول گفت که خدا اصلاً جهنم و دوزخ ندارد و نیافریده است، او رحمت و عشق محض است. این هم رابطۀ مرگ با گناهکاری و ثواب و عقاب از دیدگاه مسیحیت معاصر.
سوم این است که ما باید ببینیم که فهم الهیاتی از پاسخ وحی به مسئله مرگ چگونه است. میدانیم که مرگ یک تکانه و شوک است، یک ضربه شدیدی است که بر فرد و بازماندگان او وارد میآید. غیر از این که خود فرد متلاشی میشود، چه بسا نابود میشود و علایق و فعالیتهایش نابود میشود. کسی که هزاران برنامه و آرزو داشته است، اطرافیان هم ناراحت میشوند. غیر از این هم خود فی نفسه امری دردآور، ترسناک و هولناک است. به خصوص آن جان کندنها و رویدادهای مقارن مرگ یا پس از آن … گاهی هم شخص یک پیشزمینۀ بیماری دارد و ممکن است چند سال طول بکشد، نحوۀ مردن هم گاه با یک تصادف دردناک مصیبت بار است.
ادیان برای این هراسآور بودن مرگ چه راه حلی دارند؟ در روانشناسی به این “اضطراب مرگ” میگویند، این اضطراب را چطور می توان فرونشاند؟ اصلاً قابل آرام سازی هست؟ ادعای ادیان ابراهیمی هم این است که یک آرامش روحی به فرد میدهند. جامعهشناسی مرگ را اشاره کردیم. یکی هم بحث “تنهایی” است، یکی هم بحث پوچانگاری و نیهیلیسم در جامعه است، ابزارهای مرگ و مرگهای دستهجمعی و خودکشی و مرگ شهادت طلبانه است.
در روانشناسی مسئلۀ افسردگی و “فوبیای مرگ” و بحث از چگونگی آرامشبخشی است.
یکی هم مسئله “بیهودگی مرگ در الهیات” است، آیا اگر خدایی هست و اگر معاد و زندگی پس از مرگ هست، آیا میتوان از بیهودگیِ مرگ سخن گفت؟ که کسانی مانند ژان پل سارتر و آلبرکامو و اگزیستانسیالیستهای ملحد در قالب رمان و نمایشنامه و تئاتر و .. مطرح کردهاند؟ یا اتفاقاً مرگ بیهوده نیست، هدفمند است و مرگ نشانۀ غایتداری هستی و نشان حاکمیت یک شعور، طراح، حکیم و خالق مدبر بر این عالم است. اتفاقاً از نظر حکیمان و عارفان اگر مرگ نبود این هستی و عالم بیهوده بود.
یکی هم تفاوت نظر و دیدگاه ملحدان درباره مرگ با مؤمنان و دینداران در مورد مرگ است. یک دیندار واقعی مرگ را چطور تلقی میکند؟ دیندارِ واقعی نه کاریکاتوری و لفظی، و ملحدانی که واقعاً ملحدند مانند برتراند راسل، نیچه، ریچارد داوکینز، دنیل دنت، سم هریس، ویکتور استنجر و…. ملحدان بزرگی هستند که اکثراً زندهاند و دارای جوایز متعدد جهانی هستند. اکنون 3 میلیارد و نیم سکولار و لائیک و بیخدا در دنیا وجود دارد. به عنوان یک فرایند زیستی و بیولوژیک در مورد مرگ میاندیشند، هم حیوانات میمیرند و هم انسانها، به آن فکر میکنند اما توضیح طبیعی گروانه[21] و مادی در مورد آن دارند.
اینها اجمالاً مسائلی است که دربارۀ مرگ مطرح میشود و تیپولوژی مرگ که در روانشناسی هم هست، که ما مرگهای طبیعی و غیرطبیعی داریم. انواعی از اینها بحث میشود.
ـ مجری: یکی از دو محور که در الهیات مرگ مطرح شد را میپرسم، یکی بحث مرگ و معنای زندگی است. ما در این جا از منظر الهیات ابراهیمی به آن نگاه میکنیم، این مرگ چطور زندگی را معنادار میکند و این بحثی که همیشه بین این دو تعارض و تناقض میبینند، در تجربههای خود ما هر جا که احساس میکنیم، وقتی یاد مرگ میکنیم میگوییم حرف نزن، تلخش نکن. آیا صرفاً این که این ناخوشیها یک پایانی دارد و میرویم به جایی یا معانی عمیقتری دارد؟
ـ دکتر همتی: بله، قطعاً مرگ پدیدهای تلخ، رنجآور و ترسناک است. این جای انکار ندارد، اما یاد مرگ بیداریآور و غفلتزدا است. برای همین ادیان، پیامبران و اولیاء و عرفا به یاد مرگ و تدبر در آن توصیه کردهاند. نکتۀ مهمی که تذکر آن لازم است اینکه دربارۀ مرگ به تنهایی و بریده از مقدمات اعتقادی و باورهای دینی و الهیاتی نمیتوان سخن گفت. بحث به سرانجام نمیرسد بلکه باید طبق یک “چینش منطقی” (logical order) پیش رفت. اولاً باید بپذیریم که خدایی در این عالم هست. این عالم زاییدۀ تصادفِ بیشعور و فاقد طراحی، غایت و هدف نیست. و وقتی چنین است یعنی آفرینش جهان، هدفمند است و غایتی دارد. پذیرش این مقدمات در تفسیر مرگ کاملاً تأثیر دارد.
دربارۀ سؤال شما هم حداقل دو رویکرد وجود دارد: یکی رویکرد دینی ـ عرفانی است که در اینجا خیلی وارد آن نمیشوم تا بحثهایم چنانکه شما گفتید کمی با برادرانی که اهل منبر و موعظه هستند تفاوت داشته باشد! یکی هم رویکرد فلسفی ـ علمی است. در فلسفه، بحث این است که اگر خدایی هست و آن خدا موجود ازلی و ابدی و نامحدود است و تمام کمالات را هم دارد، مثل علم، سمع، بصر، حیات، تکلم، قدرت، اراده و … همه کمالات را هم به نحو ذاتی دارد و وامدار غیر نیست. وجود او معلول و محدود نیست. در عین حال رحمت و نیکخواهی ( benevolence) دارد. همان چیزی که در ادبیات دینی به آن “رحمت واسعه” میگویند. در قرآن هم آمده که: «إنَّ اللهَ رئوفٌ بِالعِباد» این صفت خداوند را در رشتۀ “فلسفۀ دین” و “الهیات جدید” نیکاندیشی و خیرخواهی (benevolence) میگویند. عاجز هم نیست. دست و پایش بسته نیست. “ید اللهِ مغلولَه …” غلط است. این نکات را به عنوان شاهد میآورم و گرنه بحث من دینی نیست، فلسفی است.
خدایی که benevolent است،omnipresent است، omniscience است، حضور مطلق، قدرت مطلق، علم مطلق و نیکخواه است، اگر شریر و خسیس باشد نقص است و بر خدا جایز نیست و خلاف فرض است. این چنین خدایی که ادیان ابراهیمی میگویند و تا این مقدار فلسفه هم میگوید، بیغایت و بیهدف نیست. قرآن هم میگوید که: ” أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ “، اینها به عنوان شاهد است، “وَ ما کُنّا لاعِبین»، ما بازیگر و بیهدف نیستیم. پس هستی غایتمند است.
از نظر آموزشهای ادیان مرگ یک گیت است، دروازهای است برای رسیدن به ابدیت، این جا بحث جاودانگی و خلود مطرح میشود. بعد از تثبیت خداشناسی و غایتدار بودن جهان هستی اکنون به انسانشناسی میپردازیم که انسان موجود خاصی است، او موجودی است که صفات طبیعی دارد. میخورد، میآشامد و ازدواج و طلاق دارد، جنگ میکند و … . انسان به گواهی ارگانیسم و اعضایش یک چیزهایی بیش از گیاه و حیوان دارد، بعلاوه مرگ آگاه و مرگاندیش هم هست. به پایان زندگی و ماندگاری و جاودانگی هم میاندیشد. حیوانات مرگ دارند اما مرگ آگاه نیستند. دربارۀ مرگ نمیتوانند بیندیشند. انسان موجودی است با تواناییها و ظرفیتهای خاص که تکاملپذیر است و میل بقا و ماندگاری نیز دارد.
ـ مجری: شاید بعضی از افراد بگویند که چرا مرگ با این همه رنج و هولناکی؟
ـ دکتر همتی: توضیح میدهم؛ پس انسان حیوانی است مرگاندیش و مرگآگاه که میتواند هراس از مرگ هم داشته باشد ولی این کلیّت ندارد و برای همه نیست. در احادیث داریم که کسانی هستند که مرگ را نمیچشند، «کُلُ نفسٍ ذائِقهُ المَوت» موجبه کلیه نیست، کسانی هم هستند که استثناء هستند، اولیای الهی و کسانی که مؤمناند و اخلاقی زیستهاند و همنوع دوستی کردهاند و اهل خیانت نبودهاند، دین هم برای همینهاست، إنّما بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَکارَمَ الأَخلاق… اینها نه مرگ را میچشند و نه دردِ مرگ را. طبق احادیثِ ما به عنوان شاهد – مرگ یک حقیقتی نیست که در آزمایشگاه آنالیز کنیم، ناچار هستیم که از اولیاء و عرفا و متون دینی نمونههایی به عنوان شاهد بیاوریم- برای بعضی کسان درد و رنج مردن به اندازۀ بوییدن یک گل رز است و گویی به خواب رفته است و درد و شکنجه ندارد.
احادیث دینی داریم که معصومین (ع) بر سر بالین محتضر میروند و عزرائیل از آنها اجازه میگیرد که قبض روح کند یا خیر؟ اینها البته بحثهای دینی است و من نیز تنها برای تفهیم مطلب و تقریب به ذهن میآورم نه به عنوان دلیل و برهان. خدا مهربانتر از والدین و رحمان و رحیم و شفیق انسانها است. پس مرگ مفاجات برای همه نیست.
آن پیری که در این دیار انقلاب کرد و سیلی به ابرقدرتها زد و 60 سال نماز شبش ترک نشد، در وصیتنامهاش، یعنی در جایی که انسان نمیتواند ریا کند و دروغ بگوید، تظاهر کند، گرچه امام (ره) اساساً اهل اینگونه چیزها نبود به صراحت و صداقت نوشت: “با دلی آرام و قلبی مطمئن” به سوی حضرت دوست می رود. این حاصل یک عمر بندگی و طاعت و عبادت و درست زیستن است و برای دیگران هم میسّر است.
به همین سبب عرفا مرگ را آغاز وصال میدانند. در قونیه در شب مرگ مولانا که به آن شب “عُرس مولانا”، شب عروسی مولانا میگویند، جشن میگیرند و شادی میکنند که او به دوست پیوسته است. حالا این مولوی است، اما ملای هیدجی که “تعلیقه بر شرح منظومه” حکیم سبزواری دارد؛ در وصیتنامهاش خطاب به طلاب مدرسه شهید مطهری، مدرسه مروی گفته است که امشب من میمیرم، مبلغی پول میگذارم، مبادا گریه کنید و… امشب شب وصال من است و سور و ساتی تدارک کنید و غذایی تهیه کنید و سفرهای بیندازید و همگی دور هم پذیرایی شوید. ما از این آدمها فراوان داشتهایم.
انسانهایی بودند که پاک و اخلاقی و متعبد بودند؛ البته درجاتی دارند؛ مردم عادی هم میتوانند به اختلاف درجات خود از اینگونه حالات بهرهمند شوند. بهشت برای همین 8 در دارد؛ شهدا درب مخصوص دارند و شهادت بابی است که ” فَتَحَهُ الله لِخاصَّهِ اولیائِه “، حتی بین خود شهدا هم درجات دارد، یکی شهید قاسم سلیمانی است که همۀ عمرش صرف جهاد با دشمنان خدا و مردم شد و یکی هم شهیدان معمولیاند.
ـ مجری: کمی از مثال این عرفا و شهدا بیرون بیاییم.
ـ دکتر همتی: چارهای نیست بحث از مرگ و آخرت است که محسوس و مشاهده پذیر نیست و آزمایشگاهی ندارد. تنها راه خبرگیری بررسی مرگ و شهادت عزیزان رفته و یا عارفانی است که خبر دادهاند. ناچار هستیم از اینان مثال بزنیم. به همین دلیل است که الان در تحقیقات علمی به “تجربههای نزدیک به مرگ”[22] میپردازند یا تجربههای بعد از مرگ و خاطرهها و گفتههای کسانی که احیاء شدهاند و برگشتهاند مطالعه میشود. جالب است که اکثریتِ این از مرگ برگشتهها گفتهاند که احساس راحتی، خوشی و سبکی میکردیم به قدری که دوست نداشتیم برگردیم. در برنامۀ “زندگی پس از زندگی” با بعضی از این افراد مصاحبه میکردند، یکی از آنها که بعد از برگشت از آن عالم پشیمان بود گریه میکرد و میگفت دوست نداشتم که به این عالم برگردم. این مرگ اول رهایی است و همه سختیهایی که دارد قابل مقایسه با این جا نیست. مولانا نیز در کتاب شریف مثنوی سخنانی نغز و معرفت بخش در باب مرگ دارد مثلاً “قصۀ آن طوطی و بازرگان” را مثال میزند که در قفس را باز کرد و طوطی گریخت و پرکشید و رفت. به نظر او این مرگ اختیاری، برای رهایی از این قفس دنیا است. او در مثنوی از تلقی عارفان از مرگ و شوق مرگ سخن گفته است:
مرگ کاین جمله از آن در وحشتند میکنند این قوم بر وی ریشخند
یعنی عارفان از مسئلۀ هراس از مرگ رهیدهاند.
ـ مجری: نسبت مرگ با گناه چیست؟ هراس از نوع مرگ دارم، یکی این، یکی اینکه در اینجا خیلی خراب کردهام، با وجود دیدن برنامههای “زندگی پس از زندگی” که امید دهنده است، اما روایات میگوید آن طرف حساب و کتابهای شدید است…
ـ دکتر همتی: نکته خوبی است و باید دست کم 5 جلسه در مورد همین موضوع صحبت کنیم. الان شما باکسهای زیادی را باز میکنید و من روی ادب و احترام با شما پیش میآیم، البته همه این موضوعات مبادی و مبانی و پیشفرضهایی دارد که باید در چند ترم تدریس و تشریح شود تا ما متهم به عوامی گری و خرافه باوری نشویم و من نیز فردی نیستم که بدون استدلال چیزی را بپذیرم. همۀ این سخنان که میگویم دلیل و برهان دارد.
در مورد هراس از مرگ، غیر از تلقینات غلط از کودکی و درک عوامانۀ رایج که حجاب فهم است. بیشتر به عملکرد خود ما برمیگردد، تا حدود زیادی مرگ هر کس ای برادر رنگ اوست! یعنی ما همان گونه که زندگی کردیم، میمیریم، اگر غافلانه زندگی کردیم، آنجا مشکل خواهیم داشت. و اگر عمر ما وقف کسب معرفت، انجام خدمت و نیز بندگی و عبادت شد مرگ ما نیز همان رنگ را خواهد داشت. “مرگ هر کس ای برادر رنگ اوست!”
در اینجا خاطرهای نقل کنم که آموزنده است. سال سومی بود که خدمت استاد آیت الله خوشوقت بودم و تنها بودم و از ایشان در مورد مرگ پرسیدم، ایشان فرمود مرگ از نظر فلسفی چیزی نیست، یک انتقال است. خیلی خونسرد گفت. ما میترسیم به خاطر کم کاری و قصور خود، از مردم آزاری و تضییع حق دیگران میترسیم، اگر اینها را اصلاح کنیم و درست زندگی کنیم ترس ندارد. خدا راه توبه را قرار داده است تا انسانها متحول شوند، وصیت نامه شهدا و زندگی آنها را بخوانید، بعضی بودهاند که لات و لاابالی و بینماز بودند ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی متحول شدند. شهیدی را میشناسم که لات بود و در خواب دید که امام خمینی هست و خواست دست ایشان را ببوسد که امام با غیظ دست خود را کشید و گفت نمیخواهد دست من را ببوسی، برو نمازت را بخوان! او بیدار شده بود و نمازخوان شده بود. دیگر لات نبود، زمان جنگ هم از ایلام ما رفت و ورزشکار قابلی بود. سربازی رفته بود و در جنگ به بچهها آموزش میداد و در نهایت هم شهید شد.
خدا کند که از مرگ بترسیم، از خودمان بترسیم، از اعمالمان بترسیم، از قصورها و تقصیرهایمان بترسیم. ما نمیترسیم اگر بترسیم، آنگاه زندگیهایمان فرق میکند. البته نه ترسیدن جاهلانۀ بزدلها بلکه ترس عالمانه و آگاهانه که در اصطلاح خشیت گفته میشود نه جُبن.
این که اساتید و عرفا به راحتی شاگرد نمیپذیرفتند رازش این بود که میخواستند ابتدا صدق طلب آنها را آزمایش کنند. علامۀ طباطبایی (ره) میگوید که آقای قاضی سه سال من و برادرم آیت الله سید محمد حسن الهی را آنقدر برد و آورد و چیزی نمیگفت، آن قدر که ما گیج شدیم، بعد سه سال گفت که می خواستم شما را امتحان کنم، حالا دیگر آن کتاب را کنار بگذارید و راه این است و طریق خاص سلوکی خودش را به ما آموخت. این مطلب را استادم آیت الله خوشوقت (ره) روزی در جلسۀ خصوصی برایم نقل کرد.
راه خدا و سیر و سلوک کار هرکسی نیست و گوهری نیست که دست هرکسی داده شود.
هر کسی ارزان خرید ارزان دهد گوهری طفلی به قرصی نان دهد!
قدر نمیداند، لذا همۀ وصیتهای شدید این بزرگان این بود که این معارف بلند و ارزشمند را به هر کس ندهید. منتها اگر انسان در مسیر عبودیت قرار گرفت، آن وقت زبان حالش این میشود که:
گر وعده دوزخ است یا که خلد، غم مخور بیرون نمیبرند، تو را از دیار دوست!
یعنی فرجام ما چه جهنم باشم و چه بهشت همه جا حضور اوست و لابد صلاح من است که عذاب بکشم تا پاک شوم. برزخ برای تطهیر و پالایش است و دورۀ کارآموزی و تکمیل است. برای کسانی هم که قائل به شفاعت هستند. ترس از مرگ بی وجه است و شافعان شایسته نمیگذارند که دینداران واقعی در آتش بمانند و با شفاعت آنها دیر یا زود از جهنم خارج میشوند.این بشارت قرآن است.
* این نوشتار در واقع صورت تحریریافتۀ یک مصاحبۀ تلویزیونی است که در تاریخ 30 شهریور 1400 در شبکۀ چهار سیما انجام شده بود.
[1]-Neurology
[2]-Brain Studies
[3]-Neurotheology
[4]-Euthanasia
[5]-Brain Death
[6]-Resassitation
[7] – این مسئله را در کتب “فلسفۀ دین” و منابع مربوط به مطالعات مرگ به فرنگی “Definition of Death” یعنی مسئلۀ تعریف مرگ مینامند که در کنار “معیار مرگ” و “نشانههای مرگ”، مورد بحث قرار میگیرد.
[8]-End of Life
[9]-Loneliness/Aloneness
[10]-Approach
[11]-Theology of Death
[12]-Constellation
[13]-Clarification
[14]-Testation
[15]-Explanation
[16]-Apologetic
[17]-Promotion
[18]-Reformation
[19]-Renewal
[20] – این کتاب، اخیراً به فارسی ترجمه و منتشر شده است.
[21]-Naturalistic
[22]-Near Death Experience