دادخواهی قربانیان مقدس؛ رنج فرزندان ایوب(۱)
نرگس سوری: چه بسیار کسان که سرنوشت اندوهبار ایوب را در کتاب مقدس خواندهاند و با اشکهای او اشک ریختهاند؛ آن رسول مغموم ماتمزدهای که تیرهبختی و بداقبالی چونان صاعقهای مرگبار بر زندگی او فرود آمد و در آنی زندگی متعارفش را باخت .. بگذارید چنین گمان کنیم که خداوندگار در نسبت با ایوب عادل بوده است و این عدل را با فرارسیدن “لحظه جبران” توجیه کنیم اما آنچه در سرگذشت ایوب فراموش میشود رنج فرزندان اوست که به مثابه قربانیان مقدسی در پیشگاه ایمان ذبح شدند.
سرزمین عوص مملو از خندهها و شادکامیهای رسولی بود که گویی آسمان، درختان و حتی انسان با او در هماهنگی و وحدت به سر میبرد. تا آنگاه که لحظات نفسگیر ابتلایی شوم آغاز شد و روشناییها گریختند و تاریکیها هجوم آوردند و خندهها به شکوههای دردناک بدل شدند. همه چیز در آن سپیدهدمی که عالم لاهوت به نیرنگ با رسول خویش برخاست به یغما رفت: آن همه مکنت و ثروت… آن زمینهای باروری که مانندش را در هیچ ناکجاآبادی نمییافتی…آن رمهها و گلههایی که در دشتها و صحراهای اساطیری نیز چونان آن را نمیدیدی… و ای دریغ همه اهلش را آنان که پارههای وجود او بودند یعنی هفت پسر و سه دختر که طوفان نگونبختی بر آنها وزیدن گرفت و خرابهها در آغوششان کشید.
همهٔ این زخمهای ناسور که هر یک از آنها میتوانست هر انسانی را از پای درآورد در لحظهای چونان تیرهای زهرآگینی بر جسم و جان ایوب نقش بست و او در اوج رنج بانگ برآورد: خدا داد و خدا گرفت، نام خداوندگار متبرک باد. فقدان چیزی بود که ایوب توانست بر آن فائق آید و هرگز خویشتن را نبازد اما تنها در یک لحظه است که فریادها و شکواییههای او بلند میشود یعنی زمانی که دوستاناش پای “تئودیسه” را به میان میآوردند و برای تبرئه کردن خدا، ایوب را متهم میکنند. جدال خشمآگینی بین ایوب و دوستاناش بر سر “عدالت” درمیگیرد؛ ایوب خود را تبرئه و از خداوندگار شکایت میکند و دوستانش خداوندگار را تبرئه میکنند و او را شرور میخوانند.
هیچ یک از آنان در جدال بر دیگری غلبه نمیکند تا سرانجام با فراخوان ایوب، خداوند از دل طوفان سر میزند تا به پرسش معترضانه او پاسخ دهد. در این لحظه خداوندگار برای “جبران” میآید و همه آنچه را که ایوب در “گذشته” از دست داده بود بار دیگر در لحظه “اکنون” به او بخشیده میشود. تمام آن مکنت و ثروت از دست رفته به او بازگردانیده میشود و به جای آن هفت پسر و سه دختری که طوفانِ مرگ آنان را بلعید فرزندانی به سیمایی نوین بدو داده میشود. با این دهشِ خداوندگار، ایوب تبرئه و دوستانش به گزافهگویی متهم میشوند و اینک آنان باید به پیشگاه او قربانی کنند تا بخشیده شوند.
مؤمنانی که این سرگذشت را در کتاب مقدس میخوانند از “لحظهٔ جبرانی” که در زندگی ایوب فرارسید شادمان میگردند و تمام تعارضات تئودیسه برای آنان حل میشود و ایوبوار با خود میگویند: متبرک باد خداوندگاری که عادل است. آری خداوندگار عادل است زیرا هرچند در گذشته رنج و اَلَم بیپایانی بر ایوب هموار شد اما سرانجام لحظهای فرارسید که روشنایی، تاریکی را درهم نوردید و سپیدهدم، سینهٔ شبهای دردآلود را شکافت و شادکامی ایوب را در آغوش کشید. اما بگذارید از سادهاندیشیهای مؤمنانه فراتر برویم و با اعتراضی مهیب در برابر خدایی که از طوفان سربرآورده بایستیم و فریاد زنیم که: تو عادل نیستی و این را خون هفت پسر و سه دختری که از زمین میجوشد و دادخواهی میکند، گواهی میدهد.
بگذارید چنین گمان کنیم که خداوندگار در نسبت با ایوب عادل بوده است و این عدل را با فرارسیدن “لحظه جبران” توجیه کنیم اما آنچه که در سرگذشت ایوب فراموش میشود رنج فرزندان اوست که به مثابه قربانیان مقدسی در پیشگاه ایمان ذبح شدند. زخمها و جراحتهای جسم و روحِ ایوب مرهم نهاده شد و او از چشمهٔ ایمان، جوان و شادمان بار دیگر سربرآورد و این همان هنگامه است که هر مؤمنی را وامیدارد که غریو شادی برآورد که: خداوندگار با جبران رنجهای ایوب تاج عدالت را بر سر خویش نهاد.
همگان در سرگذشت ایوب با چشمان خیره تنها اندوه و درد او را مینگرند و رنج فرزندان او را از خاطر میبرند و فراموش میکنند که هفت پسر و سه دختر برای ابتلای ایمان یک رسول قربانی شدند و شگفتا هنگامی که لحظه جبران فرارسید خداوندگار نه همان فرزندان را بلکه فرزندانی به سیمای آنان را به ایوب بخشید. پس چرا هیچ کس به وحشت نمیافتد و از خود نمیپرسد پس جبران ِرنجِ فرزندان ایوب چه شد؟ آیا خداوندگار خود را تنها در برابر رنج رسول خود مسئول میدید و فرزندان او تنها ابزارهایی برای اقامه دعوی ایمان بودند و خون آنها در هیچ زمانی نمیبایست جبران شود؟ آیا در لحظهٔ جبرانی که فرارسید خداوندگار برای اینکه عادل بودن خود را به اثبات برساند نمیبایست همان فرزندان را زنده میکرد و بار دیگر آنان را به زندگانی بازمیگرداند؟ و دریغا که هیچ کس در حیرت فرونمیرود و معترض نمیشود که چرا خداوندگار نه همان فرزندان بلکه فرزندان جدیدی را به ایوب بازمیگرداند؟ مگر زنده کردن آن فرزندان در حیطه ارادی خداوندگاری که ارادهٔ خود را مطلق میخواند نبود و این امر برای او ناممکن بود؟ چه کس است که به عمق این وضعیت تراژیک پی برد و در چشمان خداوندگار بنگرد و بگوید که: نه هرگز تو عادل نیستی زیرا عدالت حکم میکرد که در لحظه جبران همان فرزندان به ایوب بخشیده شوند و نه فرزندانی جدید.
بگذارید از این نیز پیشتر رویم و خدای را از تخت کبریایی خویش به محکمه انسان فراخوانیم و بگوییم: مگر تو مجاز بودی برای اثبات ایمان یک رسول، خون هفت پسر و سه دختر را بر زمین جاری کنی و اگر آری پس چرا به جبران این تباهی آنان را بار دیگر به زندگانی بازنگردانیدی؟ مگر سرانجام تباهی و رنج ایوب را با دهشی بیمنتها جبران نکردی پس چرا فرزندان او را در تاریکی مرگ رها کردی و آنان را که برای اثبات ایمان یک رسول قربانی شده بودند زنده نکردی؟ چرا در این سرگذشت رنج یک انسان جبران میشود اما رنج دیگر انسانها جبران نمیشود؟ چگونه میتوان چنین خداوندگاری را عادل دانست؟ بدین گونه مینگریم وضعیت تراژیکی که در سرگذشت ایوب وجود دارد و به نظر میرسد با فرارسیدن لحظه جبران از تراژدی فرا میرود همچنان سویهای تراژیک دارد زیرا فرزندان او در نیمروزی چهره در نقاب خاک کشیدند و دیگر هرگز به این زندگی بازنگشتند. آری خون هفت پسر و سه دختر از زمین میجوشد و از بارگاه خداوندگار دادخواهی میکند.
چه کس میتواند سرگذشت ایوب را با هشیاری تمام بخواند و بتواند بدون هیچ تملقی خداوندگار را عادل بداند؟ من میگویم تا کنون هیچ کس به این دشوارگی ره نبرده زیرا آنان نیز که شادکامانه سرانجام حکم به عادل بودن خداوندگار کردهاند تباهی فرزندان ایوب را از خاطر بردهاند و آن را رنجی در نسبت با ایوب دانستهاند و نه رنج خود فرزندان. بدین گونه خویشتن را چنین تسکین دادهاند که خداوندگار فرزندان ایوب را گرفت اما فرزندان جدیدی به او بخشید پس رنج او جبران شده است؛ آری با آن دهش رنج ایوب جبران شده اما نه رنج فرزندان قربانی شده.
سرگذشت ایوب یکی از دشوارترین وضعیتهای اگزیستانسیالی است که در کتاب مقدس ترسیم شده و معانی فلسفی بسیار ژرفی در آن نهفته است. اما باز هم به جرأت میگویم از بین خردمندان و فیلسوفانی که به این وضعیت اندیشیدهاند هیچ یک به عمق معانی شگفتی که در آن وجود دارد، ره نیافتهاند. حتی صورتبندی روشنی از ابتلای ایوب هنوز به میان نیامده و هیچ کس درنیافته که خداوندگار به چه دلیل در نسبت با او عادل است چه برسد در نسبت با فرزندان او. باید توجه داشت کتاب مقدس نیز به سهولت راه را برای فهم این دشوارگی هموار نمیکند زیرا خدایی که از دل طوفان سربرآورده پاسخ روشنی به این پرسش هولناک ایوب نمیدهد که چرا علیرغم بیگناهی به چنین رنجهای کُشندهای دچار شده است. خداوندگار میآید اما در پاسخ به پرسشهای ایوب تنها پرسشهایی را به میان میآورد که ارتباط روشنی با رنج او ندارد؛ خداوند از قدرت و شکوه خود در جهان سخن میگوید و اینکه چگونه آسمان و زمین در تسخیر ارادهٔ اوست اما همچنان این مسئله در هالهای از ابهام باقی میماند که چرا یک رسول بیگناه باید بیهیچ دلیلی رنج بکشد؟
بارها و بارها پاسخ خدایی را که از طوفان سربرآورده بخوانید خواهید دید که او رندانه به این پرسش ِمشخص پاسخی نمیدهد. اما مرا با رنج ایوب و چگونه عادل بودن خدا در نسبت با او کاری نیست زیرا از نظر من به این مسئله با اندکی ژرفاندیشی میتوان پاسخ داد. باید توجه داشت خداوندگار در نسبت با ایوب به این دلیل عادل نیست که رنجِ گذشته او را سرانجام در آینده جبران میکند آنان که با این دستاویز خداوندگار را عادل میخوانند بیآنکه بدانند سیمایی اهریمنی برای او قائل شدهاند. اما من به دشوارگی چگونه عادل بودن خداوند در نسبت با ایوب پاسخی نمیدهم زیرا برآنم پرسش مهیبتری را به میان آورم و آن اینکه چگونه میتوان از عادل بودن خداوندگار در نسبت با فرزندان ایوب سخن به میان آورد و این پرسشی است که همگان فراموش میکنند و آن را به میان نمیآورند. مگر سورن کیرگارد که در کتاب “تکرار “مینویسد: من کتاب ایوب را نه با چشمِ سر بلکه با چشم ِدل میخوانم حتی برای لحظهای رنج فرزندان ایوب را در نظر میآورد و از خود میپرسد که جبران رنج این قربانیان مقدس چه شد؟ و شگفتا که نام کتاب او تکرار است اما دقیقاً به دلیل به حاشیه راندن رنج فرزندان ایوب کیرکگارد از این امر هولناک غافل میشود که مسئله قربانی شدن اسحاق به سیمای دیگری در سرگذشت ایوب تکرار شده است.
آری کیرکگارد در این رخداد الهیاتی یکسره به رنج ایوب و جبران آن چشم دوخته و به این مسئله پی نبرده که پای تکرار مسئله قربانی شدن اسحاق در این سرگذشت در میان است. در سرگذشت ایوب، فرزنداناش به سیمای اسحاق تکرار میشوند زیرا مگر جز این است که آنان قربانی میشوند تا ایمان پدر اثبات شود. قربانیان مقدسی که در بارگاه ایمان خونشان بر زمین ریخته میشود تا پدر بانگ برآورد: خدا داد و خدا گرفت متبرک باد نام خداوندگار! اما آن امر هولناکی که یقین دارم کیرکگارد را دچار حیرت میکرد این است که فرزندان ایوب برخلاف اسحاق که به ابراهیم بخشیده شد هرگز به ایوب دوباره بازگردانیده نشدند و فرزندان جدیدی به او اعطاء شدند.
این بدان میماند که خداوند میگذاشت ابراهیم، اسحاق را قربانی کند اما برای جبران رنج او نه خود اسحاق را بلکه مرد جوانی به سیمای او را بدو بازمیگرداند. این رنجی است که خود ابراهیم را نیز میتوانست از پای درآورد چه برسد به کیرکگارد را. شگفتا ایوب در نهایت رنج خود سرانجام مورد فیض قرار میگیرد و به جای فرزندان از دست رفته فرزندان جدیدی به او داده میشود اما او از خداوندگار برای رنج فرزندان قربانی شدهاش دادخواهی نمیکند. آیا ایوب یکسره به رنج خود مشغول است و صرفاً برای خود دادخواهی میکند؟ اگر نه پس چرا وقتی خداوندگار فرزندان جدیدی به او میبخشد حتی برای لحظهای نمیگوید پس فرزندان قربانی شدهام چه شد؟ آن هفت پسر و آن سه دختری که در آغوش خود پروردم چرا به من بازگردانیده نشدند؟ آری خون این قربانیان مقدس از زمین میجوشد و از بارگاه خداوندگار دادخواهی میکند که چرا ما را چونان اسحاق به پدرمان بازنگردانیدی؟ مگر در سرگذشت ابراهیم با بازگرداندن اسحاق به او نمیخواستی به بشریت اثبات کنی که ایمان تشنه خون انسان نیست پس چرا گذاشتی خون ما بر زمین ریخته شود و چرا در لحظهٔ جبران ما را زنده نکردی؟ اگر کیرکگارد این پرسش مهیب را به میان میآورد و مینگریست آن خونهای پایمال شده هرگز در این جهان جبران نشدهاند آیا دیگر هرگز از امید الهیاتی سخنی به میان میآورد؟ زیرا او در برابر چشمان خود مینگریست در این سرگذشت این تنها ایوب است که میتواند به جبران رنجهایش امید داشته باشد و این امید از فرزندان او یکسره سلب شده. کیرکگارد در ترس و لرز مینویسد ابراهیم ایمان داشت که خداوند هرگز نمیخواهد اسحاق را از او بگیرد و بنابراین یقین داشت حتی اگر دشنه را بکشد و اسحاق را قربانی کند خداوند بار دیگر اسحاق را زنده میکند و به او بازمیگرداند. اما در سرگذشت ایوب مینگریم فرزندان او قربانی شدهاند و در نهایت آنها زنده نشدهاند بلکه فرزندان جدیدی بدو بخشیده شدهاند. چرا خداوندگار در این دو سرگذشت متفاوت عمل میکند به یک پدر خود همان فرزند را بازمیگرداند اما به پدر دیگر نه.
اما اگر کیرکگارد در کتاب تکرار این پرسشها را به میان نمیآورد داستایوفسکی از زبان کارکتر بینظیر خود یعنی پدر زوسیما در رمان برادران کارامازوف در مورد ایوب مینویسد: «سالیان بسیاری میگذرد و فرزندان دیگری نصیببش میشود و دوستشان میدارد. اما چگونه آن فرزندان تازه را دوست بدارد در جایی که فرزندان نخستیناش نیستند، در جایی که آنان را از دست داده است؟ با یادآوریشان چگونه به فرزندان تازه هرچند هم عزیز باشند، دل ببندد؟» اما پدر زوسیمای داستایوفسکی هم رنج فرزندان قربانی شده را در نسبت با ایوب میفهمد و در پاسخ به پرسشی که طرح کرده میگوید: «ایوب میتوانست… میتوانست. این راز بزرگ زندگی آدمی است که غم دیرین اندک اندک میگذرد و شادی آرام و لطیف به جای آن مینشیند.» بدین گونه داستایوفسکی نیز از مسئله عدالت در نسبت با فرزندان ایوب غفلت میکند زیرا برای او نیز رنج ایوب و عادل بودن خدا در نسبت با او مسئلهٔ اصلی است. پس داستایوفسکی از زبان پدر زوسیما شادکامانه خداوندگار را عادل قلمداد میکند. اگر داستایوفسکی لحظهای رنج ایوب را رها میکرد و یکسره خود را به رنج فرزندان او مشغول میداشت چه میشد؟ آنگاه نکند داستایوفسکی با تأمل در این وضعیت تراژیک به جای اینکه بنویسد «اگر خدا نبود همه چیز مجاز میشد» مینوشت «چون خدا هست همه چیز مجاز است»؟! آری چون خدا هست همه چیز مجاز است و او خود را مجاز میداند که برای اثبات ایمان یک رسول خون هفت پسر و سه دختر را به زمین بریزد بیآنکه در لحظهٔ جبران آنان را برانگیزاند.
سرگذشت ایوب و رنج فرزنداناش میتواند کسی را که مواجهای فلسفی با این رخداد دارد، یک بار برای همیشه به وادی رد رستگاری بلغزاند. همگان چنین میاندیشند که صرفاً خواندن کتاب توتم و تابو فروید یا جوهر مسیحیت فوئر باخ میتواند به الحاد منجر شود در حالی که وضعیتهای اگزیستانسیالی که در کتاب مقدس ترسیم شده اگر به عمق و ژرفنای آن پی برده نشود میتواند به سهولت به الحاد فرد بینجامد. این بدان معناست که اگر قاعده وادی الهیات فهمیده نشود خود میتواند به جدیترین منشاء الحاد تبدیل شود. چنانچه وبر در کتاب اخلاق پروتستان آنجا که از آموزه تقدیر ازلی در پیوریتانیسم بحث میکند، مینویسد میلتون در مواجه با آموزه تقدیر ازلی آشکارا اعلام میکند: «به چنین خدایی هرگز احترام نخواهم گذاشت حتی اگر بدین خاطر به جهنم فرستاده شوم.» مشابهتاً کسی ممکن است از پس تعارضهای فلسفی و اخلاقی که در سرگذشت ایوب نهفته است برنیاید و خدای ایوب را انکار کند و بگوید: به چنین خدایی هرگز ایمان نخواهم داشت حتی اگر به خاطر آن در جهنم به زنجیر کشیده شوم. کیست آنکس که بتواند خداوندگار را در این سیما بنگرد و در چشمان او خیره بگوید: متبرک باد نام تو زیرا که بسیار عادلی. اگر کسی بتواند به این دشوارگیها در سرگذشت ایوب پاسخ دهد و مسئله تئودیسه را نه در نسبت با او بلکه در نسبت با فرزندانش حل کند به بخشی از مهمترین تعارضات الهیاتی پاسخ داده است. برای رسیدن به فهمی نو از یک رخداد الهیاتی، طرح پرسش نو ضرورت دارد. باید پرسش نوین به میان آید تا پاسخ ژرف امکان سربرآوردن پیدا کند و بدینگونه بتوان به درک متفاوتی از سرگذشت ایوب در کتاب مقدس ره یافت.
متاسفانه نویسنده خواسته یا ناخواسته، از آیات قرآنی کج برداشته و براساس آنها در قفس ذهنی خویش چرخیده، چزخشی که عقل را دچار سرگیجه و خامه قلم را به دل پیچه متبلا کرده.
خب بگید کجا خوانش اشتباهی از قرآن صورت گرفته و درستش چی هست. اینگونه نقد کردن یک متن دور از خردورزی و عقل هست. صرف انکار کردن دلیل بر درستی موضع شما نیست
عقل و استدلال سرگشته میشه در این مفاهیم باید مرکب دیگری برگزید تا راه به عشق و عرفان باز بشه و این داستانهای قرآن درک بشه؛دیدن یک کفه ترازو همیشه ایجاد شک و شبهه میکنه
چرا اینقدر زود عقل و خردتان را تسلیم می کنید؟ این صرفا طرح مسئله بود و قطعا می توان به واسطه عقل به پرسش طرح شده پاسخی معقول داد. این تعارض میان عقل و ایمان متاسفانه از پیامدهای سو برخی گرایشات عرفانی است که از قضا مطابقتی هم با بنیان های دینی نداره.
ازاین جورمتنها خوشم نمیاد
حتی اگه نویسندگانش محترم و عزیز و گرامی و دوست داشتنی باشند
ر. سمیعی
اینکه نویسنده فکر میکنه تا به حال دیگران بهاین موضوع یعنی رنج فرزندان ایوب فکر نکرده اند بسیار کوته بینانه به نظر میاد و انگار این همه انسان معتقد به قرآن تا به حال این موضوعات رو از نظر اعتقادی بررسی نکردند و جاهلانه مطالب الهی رو پذیرفته اند . انگار اول بار این موضع فقط برای نویسنده آشکار شده….بگذریم.
و اما اجمالا اینکه خداوند فقط در مورد ایوب صحبت کرده نه فرزندان او و اصل ماجرا زندگی ایوب و لطف خدا نسبت به اوست. اگر هم قرار بود از فرزندان میگفت حتما چنین نتیجه ای داشت. اینکه هدف بیان سرگذشت فرزندان ایوب نبوده به معنای ظلم بر آنها نبوده.
سلام. مقاله اول به تنهایی ایجاد شبهه میکنه…. حداقل برای بنده اینطور بود….. کاش ادامه آن هم در همین صفحه می آمد تا خواننده مطلب رو کامل بگیره … بخصوص اینکه یک موضوع اعتقادی به این مهمی با نثر ادیبانه نوشته شده وممکنه باعث دیرفهمی بشود…. ممنونم