در سیره پیامبر(ص) و ائمه(ع) اجبار دینی، قدرتطلبی و تعرض به متعرضان نیست
دکتر سید محمدمهدی جعفری، نویسنده، مترجم، پژوهشگر متون دینی و شارح نهج البلاغه، تأکید دارد که پیامبر(ص) مکرراً فرمودند: «حکومتی پاک و پاکیزه نمی شود مگر اینکه افرادی که اعتراض دارند، بتوانند بدون لکنت زبان اعتراض خود را بیان کنند و حق خود را بگیرند.»
دکتر سید محمدمهدی جعفری معتقد است: «سیره رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) در تمام شرایط و مواضع، به کارگیری عقل، منطق، رحمت و مهربانی بود و هیچ کسی را برای دینداری یا مسلمانان را برای عمل اعمال دینی مجبور نمی کردند. جزء راهنمایی با مهربانی، عقل و منطق هیچ روش دیگری نداشتند.
وی بیان کرد: «پیامبر(ص) و ائمه(ع) به قدرت دلبسته و وابسته نبودند و نمی خواستند به هر قیمتی شده حکومت و اعمال قدرت کنند بلکه به دنبال تربیت انسان بودند و تأکید داشتند که یک انسان باید با اراده، آگاه و آزاد باشد. متأسفانه امروز تنها اسم اسلام را یدک می کشیم و به آن عمل نمی کنیم، قدرت برای ما اصل قرار گرفته و اسلام را وسیله و ابزار قرار داده ایم، به معترض حق اعتراض را تا آنجا می دهیم که در چارچوب خواست خودمان است و اگر از خواست ما بیرون باشد این اعتراض را بر نمی تابیم.»
متن گفت وگوی شفقنا با دکتر سید محمدمهدی جعفری را می خوانید:
با عنایت به سیره پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) در مفهوم نظری و عملی «لا إِکراهَ فِی الدِّینِ» به چه موضوعات و اصولی اشاره شده است؟
در مورد آیات قرآن باید هم شأن نزول و هم تاریخ نزول آن را در نظر بگیریم و سپس برداشت و استنباط خود را بیان کنیم. «لا إِکراهَ فِی الدِّینِ» در سوره بقره و آیه مشهور آیَتُ الکُرسی است. این آیات مدنی است یعنی بعد از اینکه پیامبر اکرم(ص) در مدینه استقرار یافتند و جامعه مدنی ایجاد کردند، نازل شد. احتمالاً در سالهای هفتم یا هشتم هجرت بود که تعداد بسیاری به دین اسلام گرویده بودند و اینجا منظور از «لا إِکراهَ فِی الدِّینِ؛ اجباری در دین نیست.» بدین معناست که خداوند به وسیله پیغمبر(ص) راه را به همه بندگانش نشان می دهد و شیوه تبلیغی پیامبر(ص) تبلیغ روشن است، تبلیغی که حق و باطل را کاملاً از یکدیگر جدا می کند و شنونده در هر مرحله ای از فهم، درک و دانایی که باشد، مساله را به خوبی می فهمد.
وقتی انسان مساله را خوب فهمید، پس از آن، انتخاب با خود اوست. خداوند نیز می فرماید کسانی که راه عقل و فطرت را انتخاب کنند، سرنوشتشان نیک فرجامی است و به بهشت به معنای آینده بسیار روشن، رهنمود خواهد شد و کسانی هم که راه باطل را انتخاب کنند، سرمایه وجودی خود را از دست دادند و دچار انحطاط، نابودی و هلاکت می شوند و البته باز هم خودشان انتخاب کردند و در این صورت هم هیچ اکراهی در انتخاب دین وجود دارد.
حتی در مورد کسانی هم که ایمان می آورند، خداوند خطاب به پیامبر(ص) می فرمایند به آنها بگویید: قولو احسنا ولا تقلوا قلوبهم؛ ما تسلیم شدیم و اسلام آوردیم، ولی نگویید که ایمان آوردیم چرا که انسان باید ایمان را با آگاهی انتخاب و در درون قلبش نفوذ کند و تنها مساله زبانی نیست.
در شیوه عملی رسول خدا(ص) و ائمه(ع) و در موضوع دعوت مردم به دینداری نیز هیچ اجباری در کار نبود. پیامبر(ص) تنها در مکه جامعه مدنی تشکیل نداده بود بلکه در مدینه هم با هر کسی از جمله مسلمان یا کافر و حتی مشرکین که قصد جنگ با پیامبر(ص) و مسلمانان را نداشتند، بسیار خوش رفتاری می کرد و آنها را آگاه می ساخت حتی در سوره توبه که مربوط به سال دهم هجرت است، خداوند خطاب به پیامبر(ص) می فرماید به مشرکینی که با آنها قرارداد عدم جنگ بسته شده، چهار ماه فرصت بدهند، اگر بعد از این چهار ماه به دنبال کار خود رفتند، آنها را رها کنند و کاری به آنها نداشته باشد، اما اگر با شما جنگیدند، با او بجنگید حتی اگر در مسجد الحرام باشند چرا که در مسجد الحرام، هم از نظر مشرکین و هم از نظر مسلمانان جنگ حرام بوده است.
سپس خداوند می فرماید: اگر یکی از مشرکین به تو پناهنده شد، به او پناه بده تا حرف حق را بشنود؛ چه حق را انتخاب کند و چه حق را انتخاب نکند، او را به مأمن خود برگردان، مأمن یعنی محل امنی که نه مسلمان به آن تعرضی کند و نه خود مشرکین که بگویند تو چرا نزد پیامبر(ص) رفتی تا شاید حرف حقی را بشنود بنابراین سیره پیامبر(ص) در مورد دینداری افراد و مسایلی که بین انسان با خداست، هرگز با اکراه و اجبار نبود و پیامبر(ص) به این مناسبت به پیامبر رَحمَهٌ لِلعَالَمین مشهور شده است. یعنی پیامبری که نسبت به همه جهانیان (مسلمان، غیر مسلمان و کافر) رحمت دارد.
درباره زندگی پیامبر(ص) داستان های فراوانی داریم از جمله اینکه افراد مختلفی از مشرکین و غیر مشرکین به پیامبر(ص) مراجعه کردند و درخواستی داشتند، پیامبر(ص) به هیچ یک نگفت که اگر اسلام آوردید من درخواست شما را اجابت می کنم بلکه پیامبر درخواست آنان را اجابت می کرد و با خوشرویی آنها را به محل خودشان بازمی گرداند. پس از آن ممکن بود که این افراد تحت تأثیر روش انسانی پیامبر، به اسلام روی بیاورند یا اینکه بر روال قبل خود بمانند. چنانچه در جنگ بدر هفتاد نفر از مشرکین اسیر شدند، اغلب اینان به جنگ با پیامبر(ص) و مسلمانان آمده بودند، مسلمانان این اسیران را در مسیر نگه داشتند، پیامبر(ص) گفت در قبال آزادی خود مبلغی بدهید تا آزاد شوید، عده ای گفتند ما مبلغی نداریم، پیامبر گفتند: سواد دارید، گفتند آری. پیامبر(ص) گفتند: هر کدام از شما به چند نفر از مسلمانان سواد یاد دهد که همین هدیه اوست و باعث آزادیش می شود. دقت کنیم که پیامبر به آنها نفرمود حتماً باید مسلمان شوید تا آزادتان کنیم بلکه در همان حال شرک، کسانی که هدیه دادند، آزاد شدند و کسانی که نداشتند با سواد یاد دادن به مسلمانان، آنها را آزاد کرد.
از همه اینها بالاتر در سال هشتم هجرت، پیغمبر اکرم(ص) مکه را فتح کرد و با ده هزار نیرو از مدینه به مکه آمد، ابوسفیان دشمن دیرین رسول خدا(ص) وقتی فهمید که دیگر نمی تواند کاری انجام دهد، دست به دامان عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر شد و گفت که من را نزد محمد(ص) ببر تا به او پناه ببرم، ابوسفیان آمد و خودش را در چادر رسول خدا(ص) انداخت، پیامبر(ص) فرمود: ابوسفیان وقت آن نرسیده که اسلام بیاوری؟ گفت: آری. (پیامبر می دانست که آری گفتن ابوسفیان از روی ناچاری است) پیامبر فرمود: هر کسی که در خانه اش برود و درب خانه را به روی خود ببندد و کاری با ما مسلمانان نداشته باشد، ما هم کاری به او نداریم. ابوسفیان گفت: دیگر چه؟ پیامبر(ص) دید که ابوسفیان با آن سابقه، دنبال شخصیت و احترام است؛ لذا فرمود: هر کسی که به خانه ابوسفیان پناه ببرد، در امن و امان خواهد بود. در حقیقت رسول خدا این امتیاز بزرگ را به ابوسفیان که دشمن دیرینه ایشان بود، داد و نسبت به او چنین رفتاری داشت.
همه اینها بالاتر در سال هشتم هجرت، پیغمبر اکرم(ص) مکه را فتح کرد و با ده هزار نیرو از مدینه به مکه آمد، ابوسفیان دشمن دیرین رسول خدا(ص) وقتی فهمید که دیگر نمی تواند کاری انجام دهد، دست به دامان عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر شد و گفت که من را نزد محمد(ص) ببر تا به او پناه ببرم، ابوسفیان آمد و خودش را در چادر رسول خدا(ص) انداخت، پیامبر(ص) فرمود: ابوسفیان وقت آن نرسیده که اسلام بیاوری؟ گفت: آری. (پیامبر می دانست که آری گفتن ابوسفیان از روی ناچاری است) پیامبر فرمود: هر کسی که در خانه اش برود و درب خانه را به روی خود ببندد و کاری با ما مسلمانان نداشته باشد، ما هم کاری به او نداریم. ابوسفیان گفت: دیگر چه؟ پیامبر(ص) دید که ابوسفیان با آن سابقه، دنبال شخصیت و احترام است؛ لذا فرمود: هر کسی که به خانه ابوسفیان پناه ببرد، در امن و امان خواهد بود. در حقیقت رسول خدا این امتیاز بزرگ را به ابوسفیان که دشمن دیرینه ایشان بود، داد و نسبت به او چنین رفتاری داشت.
رسول خدا سپس وارد شهر مکه شد و در دروازه شهر عده ای شعار می دادند «الیوم یوم الملحمه؛ امروز روز درگیری است.» پیامبر تا این شعار را شنید، به عباس عمویش فرمود: «الیوم یوم المرحمه؛ امروز روز رحمت و مهربانی است» پس از آن همه با این شعار وارد مکه شدند. پیامبر مستقیم در کنار خانه کعبه آمد و با حضرت علی(ع) به داخل خانه رفتند، سپس روی پله خانه ایستادند، قریش همان دشمنان دیروز رسول خدا(ص) ایستادند تا ببینند که رسول خدا درباره آنها چه رفتاری خواهد داشت، پیامبر فرمودند: ای قریش فکر می کنید که من با شما چگونه رفتار کنم؟ یکی از آنها گفت: همانطور که یوسف(ع) با برادرانش رفتار کرد. رسول خدا فرمود: همینطور است. «الیوم اذهبوا فانتم الطلقاء؛ امروز حتی شما را سرزنش هم نمی کنم، بروید که آزاد هستید.»؛ «طلقاء» جمع طلیق است یعنی برده ای که اربابش می تواند او را آزاد نکند و آن برده هم حقی بر گردنش ندارد، ولی او از روی لطف، مرحمت و انسانیت او را آزاد می کند.
در واقع رسول خدا(ص) اشاره داشتند به اینکه من اکنون می توانم از شما که با 10 هزار نیرو من را شکنجه دادید و از خانه بیرون کردید و با من جنگیدید، عموی مرا به آن شکل کشتید، انتقام بگیرم، اما از همه شما گذشتم. حتی هند جگرخوار، زن ابوسفیان و مادر معاویه که آنچنان رفتاری را با پیکر حضرت حمزه کرده بود، آمد و دست خود را در آب گذاشت، دست رسول خدا(ص) هم در آب بود، و پیامبر او را بخشید.
همچنین وحشی، غلام هند و حَکم، عموی عثمان بسیار پیامبر(ص) را اذیت کرده بودند، پیامبر اینان هم بخشید منتها فرمود که نمی خواهم به مدینه بیایید، در مکه هم نمانید و فقط آنها را به طائف تبعید کرد.
پس از رسول خدا، سیره و روش ائمه اطهار مخصوصاً امیرالمومنین علی(ع) با مسلمان و غیر مسلمان چه در دوران 25 سال خلافت سه خلیفه نخست و چه در دوران 5 ساله خلافت خودشان، همان روش رسول خدا(ص) بود. امام علی(ع) حتی وقتی به خلافت رسید، نگفت که شما باید پیرو من و مسلمان باشید بلکه قراردادی با غیر مسلمانان، یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان بست. عده ای مشرک هم بودند، اما امیرالمومنین علی(ع) کسی را مجبور به دینداری نکرد.
حضرت علی(ع) اگر حق افراد پایمال می شد، به شدت ایستادگی می کرد و حاضر نبود یک سر سوزن در جهت پایمال شدن حق دیگری سازش کند، اما اگر در مورد رابطه خودشان با خداوند، مساحمه می کردند و عملی انجام نمی دادند، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، کاری به کار آنها نداشت و می فرمودند؛ من مسئول اداره معیشت و امنیت شما هستم.
حضرت علی(ع) خطاب به مالک اشتر زمانی که او را به مصر می فرستد، می فرماید: به مصر که می روی مردم دو دسته هستند: «إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ»؛ «إِمَّا» در اینجا به معنای «مساوی» است و یعنی اینکه چه مسلمان و چه غیر مسلمان که در خلقت با تو همانند هستند، حقوقشان با یکدیگر مساوی است. مبادا بگویی فردی چون مسلمان است از حقوق شهروندی بیشتری برخوردار می شود و او که غیر مسلمان است، شهروند درجه دوم هست و از حقوق کمتری برخوردار است، به هیچ وجه چنین نیست، نسبت به هر دو رحمت و مهربانی و لطف داشته باشید.
پس از امام علی(ع) به دوران امام صادق(ع) می رسیم که در قدرت بودند. امام صادق(ع) یک مکتب فرهنگی بسیار وسیعی برای حفظ اسلام و قرآن هم در دوره بنی امیه و هم در دوره بنی عباس داشت. از این جهت امام صادق(ع) با افرادی که خدا را قبول نداشتند و دین نداشتند، بسیار مهربانانه و برادرانه و با عقل و منطق صحبت می کرد و استدلال می کرد، برخی از آنها قبول می کردند و برخی هم قبول نمی کردند، حضرت اکراهی در این باره به کار نمی برد و کسانی که قبول نمی کردند را طرد نمی کرد.
پس از امام صادق(ع)، امام رضا(ع) قدرت داشتند و می توانستند اکراه در دین ایجاد کنند. مأمون پس از اینکه امام رضا(ع) را به مرو آورد، ابتدا تکلیف کرد که خلیفه شوند، امام رضا(ع) هم می دید که اگر خلیفه شود، همان جنایتی را باید مرتکب شود که بنی عباس مرتکب شد لذا قبول نکرد و بالاخره ولایتعدی را قبول کرد به شرطی که در مسایل سیاسی دخالت نکند. البته امام رضا(ع) می دانست که مأمون به این قول و قرار خود وفا نخواهد کرد، ولی حضرت ولایتعدی را به این جهت پذیرفت که یک قدرت فرهنگی برای ترویج دین واقعی اسلام، دین ناب قرآن و محمدی، داشته باشند و از این مساله هم کاملاً استفاده کرد و با مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان آن روز که مشرک بودند، مباحثه کرد؛ حتی مسایلی که در آن جلسات صحبت می شد، در عُیونُ أخْبارِ الرّضا ثبت است و نشان می دهد که امام رضا(ع) هم هیچ کسی را مجبور به دینداری نکرد و اکراهی در دین نداشت و همه را با عقل و منطق راهنمایی می کرد، حال پذیرند یا نپذیرند.
بنابراین سیره رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) در تمام شرایط و مواضع، به کارگیری عقل، منطق، رحمت و مهربانی بود و هیچ کسی را برای دینداری یا مسلمانان را برای عمل اعمال دینی مجبور نمی کردند. جزء راهنمایی با مهربانی، عقل و منطق هیچ روش دیگری نداشتند و اگر هم حدیثی در این باره داریم، ساختگی است چون با سیره رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) سازگار نیست.
در سیره پیامبر(ص) منزلت، کرامت و فضائل انسان چه جایگاهی داشت، ایشان چه سفارشاتی در این زمینه داشتند؟
از عایشه پرسیدند؛ اخلاق رسول خدا(ص) چگونه بود؟ عایشه گفت: «اخلاق او، قرآن بود.» یعنی هر چیزی که قرآن درباره انسان دستور داده، رسول خدا(ص) هم همانطور اجرا می کردند. بنابراین کرامت انسان مورد تأکید خداوند است. «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ»؛ لذا رسول خدا(ص) برای همه انسان ها، ارزش و احترام قائل بود و تأکید می کرد که بلال حبشی با یک قریشی هیچ تفاوتی ندارند و هر دو انسان هستند و تنها امتیازی که انسان نه در نزد من بلکه در نزد خداوند دارد، تقواست. «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ؛ کسی که بیشتر در نزد خداوند کرامت و ارزش دارد، از همه با تقواتر است.» امیرالمومنین علی(ع) نیز می فرمودند: «من معیار و میزانی برای اندازه گیری تقوا ندارم، همه انسان ها محترم هستند و این خداست که می داند چه کسی تقوایش بیشتر و کمتر است.»
بنابراین هم رسول خدا(ص) و هم ائمه اطهار(ع) برای همه انسان ها کرامت قائل بودند. رسول خدا(ص) در برخورد با افراد بسیار بر حفظ کرامت و منزلت انسان ها تأکید داشتند. روزی پیامبر(ص) دید که عده ای از بردگان روی زمین نشستند و غذا می خورند، پیامبر(ص) را به سُفره خود دعوت کردند و ایشان هم دعوت آنها را پذیرفت و در کنار آنها غذا خورد. پیامبر(ص) هر فردی، در هر مقامی که بود (حتی مشرکین) را غیر انسان نمی دانست و نسبت به آنها بی احترا نمی کرد مگر کسی که در مقابل خدا بایستد و خودش ارزش و کرامت خود را از بین ببرد.
با توجه به سیره پیامبر (ص) مفهوم آزادی و آزادگی انسان چه معنا و مفهومی داشت و پیامبر(ص) نسبت به رعایت حقوق انسان به ویژه حق تعیین سرنوشت، حق نقد و حق اعتراض چه تأکیدات و سفارشاتی داشتند؟
داستان های فراوانی در این باره وجود دارد. یک زن خدمت رسول خدا(ص) آمد و گفت: من اعتراض دارم، پیامبر(ص) فرمود: چه اعتراضی داری؟ زن تمام امتیازاتی که یک زن خانه دار دارد را بیان کرد و گفت: ما زنان همه زحمات شما را می کشیم، شما که در خانه نیستید، اموال و آبروی شما را حفظ می کنیم، اما خدای تو جهاد که این همه اجر و فضیلت دارد را بر زنان واجب نکرده و فقط برای شما مردان است! پیامبر(ص) لبخندی زد و به یاران رو کرد و گفت: تاکنون دیده بودید که کسی به این خوبی از حقوق خود دفاع کرده باشد؟ گفتند: خیر. پیامبر(ص) خطاب به آن زن گفت: «هر آنچه که می گویی، درست است، اما چون جنگ یک مساله ای است که مردان بیشتر از عهده آن بر می آیند، خداوند با نیک شوهرداری کردن همان ثواب را به شما زنان هم می دهد.» نیک شوهرداری کردن بدین معنا نیست که تسلیم شوهر باشید و هر چه همسر گفت را بپذیرید و در خانه بنشینید بلکه بدین معناست که شوهرت که می خواهد وظایف اجتماعی از جمله جهاد را انجام دهد، تو جانشین او در اجتماع، خانه، در میان فرزندان و دیگران باشی تا خیالش راحت باشد و بتواند وظیفه جهاد خود را انجام دهد. آن زن پس از شنیدن سخنان پیامبر(ص) بسیار خوشحال شد و رفت.
نمونه دیگر اینکه بعد از فتح مکه عده ای از طائف آمدند و می خواستند با پیامبر(ص) بجنگند، پیامبر(ص) هم آنها را تعقیب کرد و بالاخره مغلوب شدند و غنایم فراوانی از آنها به جای ماند، پیامبر(ص) آن غنایم را بیشتر به قریشکه در مکه بودند، داد و به سپاهی که از مدینه همراه پیامبر آمده بودند، نداد. شخصی اعتراض کرد و گفت: یا رسول خدا این بی عدالتی است که شما این چنین می کنید، عده ای از یاران رسول خدا که جسارت این شخص را نسبت به رسول خدا دیدند، می خواستند او را تنبیه کنند که رسول خدا مانع آنها شد و فرمود: این شخص نظر خود را گفت و باید او را روشن کرد. سپس خطاب به آن شخص و افراد دیگری که از مدینه آمده بودند، گفت: شما رسول خدا و پیامبر خود را بیشتر دوست دارید، یا گاو گوسفند را؟ آنان گفتند: ما شما را دوست داریم. پیامبر گفت: قریشی ها و افرادی که در مکه بودند، به همین چیزها دلشان خوش است ولی من همراه شما دوباره به مدینه باز می گردم. همه حاضران گفتند که شما کار درستی کردید و ما هیچ توقعی نداریم.
مثال دیگر اینکه هر زمان به پیامبر(ص) اعتراض می شد، ایشان سرشان را پایین می انداختند که مبادا آن شخص بگوید که پیامبر چنان به من نگاه کرد که من جرأت نکردم به او اعتراض کنم. این گفته امیرالمومنین علی(ع) هم مشهور است که خطاب به مالک اشتر می فرماید: «اگر کسی اعتراض داشت، آن نگهبانان را کنار بزن و بگذار با تو خصوصی صحبت کنند، مبادا حالتی به خود بگیری که آنها جرأت حرف زدن نکنند زیرا رسول خدا مکرراً فرمودند حکومتی پاک و پاکیزه نمی شود مگر اینکه افرادی که اعتراض دارند و بتوانند بدون لکنت زبان اعتراض خود را بیان کنند و حق خود را بگیرند.»
رسول خدا بارها تأکید کردند که مبادا نسبت به معترض، تعرضی کنید و حالتی به خود بگیرید که معترضان جرأت نکنند اعتراض خود را با زبان فسیح و روشن بیان کنند.
تا چه اندازه حفظ منزلت ها و کرامت ها و فضائل انسانی به ویژه اخلاق و انسانیت و عدالت و معنویت در جامعه امروز ما مورد توجه قرار گرفته است؟
ما از اسلام تنها اسم و رسم الخطی از قرآن داریم و به قول امیرالمومنین علی(ع) اسلام را مانند پوستین وارونه پوشیده ایم. حضرت علی(ع) فرمودند: «روزگاری می رسد که از اسلام و قرآن دم می زنند، اما آن را مانند پوستین وارونه پوشیدند.» یعنی تنها اسم اسلام را دارند و به آن عمل نمی کنند. در حال حاضر هم این چنین است و علت اصلی آن است که پیامبر(ص) و ائمه(ع) به قدرت دلبسته و وابسته نبودند و نمی خواستند به هر قیمتی شده حکومت و اعمال قدرت کنند و به کسی اجازه اعتراض ندهند بلکه به دنبال تربیت انسان بودند و تأکید داشتند که یک انسان باید با اراده، آگاه و آزاد باشد؛ نه اینکه همواره تسلیم، سر به زیر و بله قربان گو باشد.
اکنون متأسفانه قدرت برای ما اصل قرار گرفته و اسلام را وسیله و ابزار قرار داده ایم، به معترض حق اعتراض را تا آنجا می دهیم که در چارچوب خواست خودمان است. اگر از خواست ما بیرون باشد، به نحوی آن را توجیه می کنیم و این اعتراض را بر نمی تابیم.
دلایل کاستی ها را در چه سیاست ها، رویه ها، عملکردها و برداشت هایی می دانید؟ راه حل کدام است؟
این روزها بسیار ادعا می کنیم که شیعه علی(ع) هستیم. نهج البلاغه سرشار از رهنمودهای عملی برای زندگی است و پیام های آن کاملاً زنده و قابل تطبیق با همه زمان ها و مکان هاست. اگر می خواهیم مسلمان و پیرو حضرت علی(ع) باشیم باید همان رفتار حضرت را در پیش بگیریم. امیدوارم که همگان با مطالعه کتب راهنمای عمل یعنی قرآن، سخنان رسول خدا(ص) و نهج البلاغه به آنچه پیامبر(ص) و ائمه اطهار تأکید کردند، جامه عمل بپوشانیم و در عرصه های مختلف زندگی و در عمل و رفتار به کار بگیریم.
منبع: شفقنا