وصفی حجاب؛ شاگرد فلسطینی ویتگنشتاین
محمد سعید عبداللهی دانشجوی دکتری فلسفه اخلاق و طلبه سطح چهار حوزه علمیه، در یادداشتی نگاهی انداخته به شخصیت و اندیشهٔ «وصفی حجاب»، تنها دانشجویی که ویتگنشتاین راهنماییِ رسالهاش را به عهده گرفت.
از بیت المقدس تا کمبریج
سالها پیش، زمانی که درکتابفروشی های مختلف شهر پرسه میزدم، نام کتابی سخت چشمم را گرفت، «ویتگنشتاین- پوپر و ماجرای سیخ بخاری». برای نو طلبهای که دلی در گروِ فلسفه غرب دارد و زلفی با فیلسوفِ شوریده سرِ مغرب زمین، ویتگنشتاین گره زده است، عنوان کتاب بی اندازه دلبری مینمود. از سویِ دیگر، افزون شدنِ نام مترجمِ چیره دست و خوش ذوقی چون «حسن کامشاد» جای هیچ اما و اگری، دست کم در خوشخوان بودن کتاب و اعتماد به آن باقی نمیگذاشت. آن زمان نامهایی چون ویتگنشتاین، راسل، پوپر، فرگه، آیر، کارنپ و… برایم آن اندازه بزرگ بود که اشارهٔ گذرا و کوتاهِ نویسندگانِ کتاب به نام «وصفی حجاب» را نادیده گرفته و از کنارش به سادگی بگذرم. اما چندین ماه پیش، هنگامی که به مناسبتی، مجموعه مقالهای قدیمی به پاسداشتِ مقام فیلسوفِ اتریشی را تورق مینمودم، از لا به لایِ مقالههای آلمانی و انگلیسی، نوشتهٔ شخصی به نام «چارلز جانسون» توجه ام را به خود معطوف ساخت. بند نخستِ مقاله او کافی بود که آنچنان شگفت زده شوم که دوره بیفتم و در میان خروارها آوارِ مقالاتِ فلسفی، تک نوشتهها، جستارها و … در باب ویتگنشتاین، نام «وصفی حجاب» را جست و جو کنم.
داستانِ جوانی فلسطینی که از بیت المقدس بار سفر میبندد و سالها بعد، بدل به تنها کسی میشود ویتگنشتاین، راهنمایی رسالهاش را به عهده میگیرد. همان دانشجویِ جوانی که به عنوان دبیرِ باشگاه علوم اخلاقیِ کمبریج، نامهای به پوپر نوشته و او را به سخنرانی دعوت کرده و مقدمات دیداری تاریخی را فراهم میآورد. پوپر تنها کسی نبود که جوانِ فلسطینی با نامه نگاری و پیگیری به کمبریج آورد، ا. ج. آیر فیلسوفِ نامدار، کسی که پوزیستویم منطقی را برای اتگلیسی ها سوغات آورد نیز در زمره کسانی بود که وصفی حجاب به کمبریج دعوت کرد. آیر فیلسوفی بود که ویتگنشتاین دربارهاش گفته است:
«مشکل آیر این است که همواره و همه جا باهوش است.»
با این همه، آنگونه که گفتهاند، آیر در جایی که ویتگنشتاین حضور داشت به دشواری سخن میگفت.
باری، ماجرای شگفت انگیزِ وصفی حجاب به سال 1945 باز میگردد، زمانی که وی در بیت المقدس و در مدرسهای به تدریس ریاضی مشغول بود و بعد با بورسی تحصیلی به کمبریج میآید. او که سودای پیشرفت در ریاضی به سر می پروارند، نتواست در برابر وسوسههای فلسفه دوام آورد و تصمیم به تعویض رشته در مقطع دکتری گرفت. بعدتر هشدار و نهیبِ کسانی چون ریچارد بریث ویت در او کارگر نیفتاد و پیشنهاد راهنماییِ رساله خود را با ویتگنشتاین در میان گذاشت و در برابر تعجب همگان، ویتگنشتاین پیشنهاد او را پذیرفت. باری، دیگر اساتید به او گوشزد کرده بودند که هرچند بسیار میتوان از ویتگنشتاین آموخت، اما خبری از رساله و فرایند نوشتن و به سامان رساندن یک پروژه آموزشی نیست.
جوانِ فلسطینی در معاشرت با استادِ متفاوت و گاه پرخاشگرش یکسره خاموش بود. محوطه و باغچهٔ ترینیتی کالج فضای خوبی برای پرسهها و پرسههای فلسفی بود، بیشترِ راهنماییهای ویتگنشتاین نیز در همین پیاده رویها رخ میداد. وصفی حجاب که با هزار آرزو بار سفر بسته بود و دشواری غربت به جان خریده بود، اکنون و پس از آشنایی و مجالست و انس با ویتگنشتاین، خود را از نظر فکری بی پناه میدید. ترکِ کمبریج نمود و خیال گرفتنِ مدرک دکتری از سر برون راند. مدتی از آوردگاههای فلسفی کناره گرفت و دوباره به ریاضیات روی آورد. به دوستان و نزدیکانش میگفت، شما ویتگنشتاین را نمیشناسید، او بمب اتم است، تندباد و گردباد است، کسی این را در نمییابد. وصفی حجاب آنگونه ادموندز و آیدینو مینویسند، در باب استاد خویش میگوید: بسیاری بر آنند که فلسفه سراسر پانوشتی است به اندیشه افلاطون، ولی باید افزود «تا زمانی که ویتگنشتاین آمد». پس از آن روزها، حجاب مدتها حضوری در محافل و مجالس علمی نداشت و در حجاب بود تا به ناگه در 1999 پرده از رخ کشیده و به کنفرانسی در اتریش آمد. سخنان و گفت و شنودهایش هیاهو به پا کرد و توجه بسیاری را در آن زمان به خود جلب نمود.
وصفی حجاب در مقالهای که بعدتر در باب اندیشه استاد خود، ویتگنشتاین نوشت به نکات جالبی اشاره دارد، او خاطرهٔ نخستین برخوردهایش با استاد را اینگونه به یاد میآورد:
در چند دقیقه اول کلاس، ویتگنشتاین بر وقت شناسی و الزام خود و شاگردان برای حضور در کلترم تاکید کرد. او با اشاره به اینکه درس و کلاس اش بی اندازه کسل کننده است، به تاکید و تکرار از دانشجویان خود درخواست میکرد کلاس و بحث با او را ترک کنند. اغلب مکثهای طولانی و سکوتی رسمی در فضای کلاس حاکم بود. در همه حال سختگیر و ترش روی بود. در ملاقاتی که پیشتر با او داشتم، از من پرسید که چرا میخواهم فلسفه بخوانم. من پاسخی را که فکر میکردم روشن است، بیان کردم: “برای یافتن حقیقت”. او تلاش کرد تا میل به خندیدن با صدای بلند اش را سرکوب و پنهان سازد و موفق شد بگوید: مکتب فلسفی کمبریج توجهی به یافتن حقیقت ندارد. پس از نخستین دیدارها با او میدانستم که این مرد میتواند نشانم دهد که چگونه مفاهیم را در اجزای آنها تجزیه و تحلیل کنم و چگونه آن مواد را در مفاهیم اصلی ترکیب کنم. باری، او میتواند به من نشان دهد که چگونه حقیقت را پیدا کنم. (برگرفته از مقاله «نقشه گمشده ویتگنشتاین»، وصفی حجاب)
مَثَل و استعاره
چارلز جانسون[1] در مطلبی که با عنوان «مثلها»[2] که در مجموعهٔ بزرگداشت ویتگنشتاین آورده است[3]، میگوید:
(ویتگنشتاین در طول دو سال آخر تدریس خود در دانشگاه کمبریج، 1945-1947، برای تنها راهنماییِ علمیِ زندگیاش، وصفی حجاب[4] را پذیرفت. پروفسور حجاب در سالهای اخیر توجه بسیاری به خود جلب کرده است. حجاب در زمان دیدار معروف میان ویتگنشتاین و پوپر، دبیری باشگاه علوم اخلاق کمبریج را به عهده داشت. آنچه حجاب از ویتگنشتاین آموخت بیشتر محدود و معطوف به قدم زدن در باغ ترینیتیِ کمبریج و گفت و شنودهای علمی بود. در این قدم زنیها، حجاب، الیزابت آنسکوم و ویتگنشتاین عمیقاً به بحث و گفتگو میپرداختند. ویتگنشتاین گهگاه داستانهای متنوع و پر مایهای تعریف میکرد. حجاب این داستانهای روشنگر را «مَثل» مینامید. آنگونه که وصفی حجاب روایت میکند، ویتگنشتاین نیز از برخی داستانهای خود با عنوان مثل و تمثیل یاد کرده است.
وصفی حجاب در سمپوزیوم ویتگنشتاین در سال 2002، مَثَلی ویژه برای من و همسرم بازگو کرد. هدف اصلیام در این مقاله به ثبت رساندن این مثل است تا مبادا فراموش شود. مثلی که آن را در نوشتههای منتشر شده ویتگنشتاین نیافتم. اگر شما خوانندگان منبع دیگری برای این مَثَل دارید، از روی لطف مرا با خبر سازید. این مَثل، داستانی بصیرت افزا است و بسیار بیشتر از آنچه من در اینجا می گویم، میتوان از آن بهره گرفت. آنچه میآید متنِ پیاده شده از نوارِ ضبط شده وصفی حجاب است که این مثل را بازگو میکند. این نوار در 9 اکتبر 2002 ضبط شده است. حجاب با بازگوییِ داستان بطریِ مگس گیر از بند 309 کتاب تحقیقات فلسفی آغاز میکند، «هدف تو در فلسفه چیست؟ به مگس راه خروج از بطرییِ مگس گیر را نشان دادن.» توجه داشته باشید که استعاره فرار هم در داستان بطری مگس گیر و هم در داستان و تمثیل بعدی وجود دارد. حجاب میگوید:
«ویتگنشتاین گاه در باب استعاره و تمثیل سخن میگفت. او سعی میکرد با استفاده از استعارهٔ بطریِ وارونه توضیح دهد که چگونه شخص او در رساله حضور دارد. مگس با گزینش مسیر اشتباه و برخورد به شیشه تلاش در ترک و خروج از بطری دارد. راه حل مشکل به شکل درست این است که مگس را وادار سازیم که مسیر خود را معکوس ساخته و از راهی که آمده به عقب بازگردد. این گونه شما مشکلات فلسفه را حل میکنید. از خود میپرسید چگونه به این مشکلات سوق داده شدهاید و سپس اگر [بتوانید] نقطهای را که وارد بطری شدهاید بیابید، شاید راهی برای ترک آن پیدا کنید.» (نوار ضبط شده از حجاب، 2002)
پیشتر تصور میکردم روشِ ویتگنشتاین در فلسفه ورزی توسط فیلسوفانِ معاصر و به دلیل نگرش خصمانه آنها پذیرفته نشده است. فکر میکردم که آنها از ویتگنشتاین بیزارند، زیرا او در پی آن بود به شکل گیری نظریه و استدلال پایان دهد. اما، او به دنبال وضوح بود، وضوحی که باعث میشد مشکلات فلسفی از میان برداشته شوند. اکنون فکر میکنم رویههای ویتگنشتاینی به دلیل عدم آگاهی از موقعیت و شرایط به طور گسترده مورد پذیرش قرار نگرفته است. فیلسوفان نمیخواهند از بطری مگس گیر بیرون بیایند، زیرا نیازی به فرار ندارند. غافل از اینکه در دام افتادهاند.
بطری مگس گیر و دیگر تمثیلها نقش مهمی در رویکرد ویتگنشتاین دارند. آنها به مثابه یادآوری، عمل میکنند. یادآوریهایی که ما را یاری دهند تا چیزهایی را که برایمان آشنا هستند اما به نوعی فراموش کردهایم به یاد بیاوریم. رویه ویتگنشتاین در فلسفه ورزی با نوعی درمان مقایسه شده است. این درمان تنها زمانی کارگر است که حیرت و سرگشتگیای صادقانه وجود داشته باشد. حیرت ما تنها در صورتی صادقانه است که از آن آگاه باشیم و واقعاً بخواهیم از آن رهایی یابیم. )
تمثیل دیگری که جانسون از سخنان وصفی حجاب و گفتگویِ با او نقل میکند، مَثل «دیوار» است. او میگوید، این خود ویتگنشتاین بود که نام «دیوار» را برای این مثل برگزید:
«شخصی در روستایی روزگار میگذراند. در آن روستا دیواری بسیار بلند وجود داشت و هیچ کس از آن دیوار عبور نکرده بود. با این همه، آثار مبهمی روی دیوار وجود داشت که گویی دروازههایی بر آن وجود دارد، اما کسی تا کنون هیچ کدام از آنها را باز نکرده بود. یک بار شخصی [یعنی ویتگنشتاین] دریافت که سوراخهای زیادی روی این دیوارها وجود دارد و همچنین متوجه شد که کلیدهای کوچک و درخشانی پدیدار است، کلیدهای طلاییای که در همه جا پراکنده شدهاند. و تلاش کرد پارهای از این کلیدها را به ترتیبِ درست روی برخی از این سوراخها بچرخاند، بعد دریافت میتواند دروازهها را به سادگی بگشاید. اما کلیدها باید به ترتیبِ درست چرخانده میشدند، سپس مردم به اطراف رفته و گفتند که تمام دروازهها باز شده، که چنین چیزی درست نبود و پارهای نیز گفتند دروازهای باز نشده است و این نیز سخنی درست نبود. اطرافیانش مجذوب کلیدهای کوچک و درخشانِ طلایی شده بودند و شروع به بازی با آنها نموده و فراموش کردند که هدفِ آن کلیدها باز کردن دروازهها بود.» (نوار ضبط شده از حجاب، 2002)
جانسون بر این باور است که یادآوری و تذکرهای ویتگنشتاینی کلید حل سردرگمیهای فلسفی است. باری، تذکر این نکته که کلماتی مانند «تجربه» و «دنیا» به اندازه «میز» و «لامپ» کاربردهای فروتنانهای دارند، ممکن است چندان هیجانانگیز به نظر نرسد. (تحقیقات فلسفی، بند 97) کارهایی که میتوانیم با این یادآوری و تذکر انجام دهیم، یعنی حل سردرگمیهای مشکل ساز، هیجان انگیز هستند. با این حال، ویتگنشتاین مطمئناً آگاه بود که تذکرها ممکن است کسلکننده و معمولی به نظر برسند. او در فرهنگ و ارزش نوشت: «حل مسائل فلسفی را میتوان با هدیهای در یک افسانه مقایسه کرد: دروِن قلعه جادویی که به نظر مسحور کننده میآید، اما اگر بیرون در نور روز به آن نگاه کنید چیزی نیست جز یک قطعه آهن معمولی (یا چیزی شبیه به آن). (ویتگنشتاین 1980). باری، حتی کلیدهای طلایی نیز اگر اقلام معمولی باشند و در همه جا افتاده باشند، میتوانند بسیار ساده به نظر رسند. ممکن است تمایل داشته باشیم که آنها را برداریم، مدتی با آنها بازی کنیم، حوصلهمان سر برود و به طور اتفاقی آنها را کنار بگذاریم.
نقشهٔ گمشدهٔ ویتگنشتاین
در نخستین سال قرن بیستم، وصفی حجاب مقالهای با عنوان «نقشهٔ گمشدهٔ ویتگنشتاین»[5] نگاشت و تلاش کرد پارهای از نکاتی که در نظرش برای فهم اندیشه ویتگنشتاین ضروری بود، به مخاطبین خود ارائه دهد. او بر این باور است که بسیاری از فیلسوفان حرفهای هنوز ویتگنشتاینِ پس ازتحقیقات فلسفی را نشناختهاند، درک اش نکرده و نمیدانند چگونه او را بفهمند و بفهمانند. اندیشه ویتگنشتاین دشوار و دیریاب است. وصفی حجاب عقیده دارد که در اندیشه ویتگنشتاین، فیلسوف، چونان رفتگری است که در خیابانِ اندیشه میگردد و گل و لای هایی را که مانع تردد در گذرگاههای فکر میشوند را از میان میزداید. بنابراین هر یک از شما باید جارویِ مخصوصِ خود را بیابد و تلاش کند در زمینه انتخابی خود ابهامات را برطرف سازد، در غیر این صورت، فلسفه را رها کرده و کاری صادقانه و مفید برای انجام دادن پیدا کنید، کاری مانند معلم مدرسه ابتدایی یا باغبانی.
محورهای اصلی مقاله وصفی حجاب عبارتند از:
- 1. تعریف ظاهریِ متافیزیک
- 2. تجربه نخستین حضورم در درسگفتار های ویتگنشتاین
- 3. متافیزیک به مثابه حالتی راکد از زبان
- 4. مسیر پر فراز و نشیب ویتگنشتاین به سوی حقیقت
- 5. اکتشافات عمده ویتگنشتاین
- 6. توسعه نقشه گمشده ویتگنشتاین
- آینده فلسفه
تحلیل و ارزیابیِ نوشتههای وصفی حجاب مجالی موسع میطلبد. در این یادداشت تنها در پی توجه دادن به شخصیت و ایدههای فلسفیِ یکی از بی شمار شاگردان ویتگنشتاین بودم. شاگردی که در باختر زمین نیز کمتر نام او به میان میآید. با این همه دریافتم که چند سالی است جیمز کلاگ، ویتگنشتاین پژوه آمریکایی، در باب شخصیت و اندیشهٔ وصفی حجاب کار میکند و امیدوارم هرچه زودتر نوشتهها و تحقیقاتش در دسترس قرار گرفته و منتشر شوند. باری، اگرچه در کشور ما ویتگنشتاین، فیلسوفِ شناخته شدهای است، اما شاگردان و میراث داران او چندان بختی برای دیده شدن و نقد و بررسی افکار و دیدگاهشان نداشتهاند. تا جایی که الیزابت آنسکوم، راش ریز و فردریک فون رایت که سه تن از مهمترین شاگردان و میراث داران علمی او هستند، گرچه، آوازهای بسیار دارند، اما کمتر بدانها پرداخته شده است.
ارجاعات:
[1] Charles W. Johnson
[2] Parables
[3] Contributions of the Austrian Ludwig Wittgenstein Society, Editorial Board: Elisabeth Leinfellner, Rudolf Haller, Werner Leinfellner, Klaus Puhl Paul Weingartner
[4] Wasfi Hijab
[5] Wittgenstein’s Missing Map, https://wab.uib.no/ojs/index.php/agora alws/article/view/2428