پدیدارشناسیِ نسبتِ بینِ فقه و متافیزیک
مجیدِ زمانی (طلبهٔ درسِ خارجِ حوزهٔ علمیهٔ قم و دانشجوی دکترای فلسفهٔ اخلاق): فقه اسلامی ضدِذاتگرا و متافیزیکستیز است؛ فقه عمل را بهبحث میگذارد؛ خواه ذات و ماهیتی داشته باشد و خواه نه؛ مدارِ بحث، امکانِ عملیشدن است نه تصورِ ذات و عین برای عمل. اتهامِ روشنفکرانِ دینی به تحصلگرابودن/پوزیتیوبودنِ فقه، بیبهره از شواهد و نادقیق است.
ضدِذاتگرایی فقه را تبیین میکنم:
در تعریفِ فقه گفتهاند که علم به احکامِ شرعی از دلایلِ تفصیلی است؛ و خاستگاهِ دلایل را در کتاب، سنت، عقل و اجماع میجویند. این تعریف بهدو وَجه از منطقِ ارسطویی فرارَوی میکند؛ یا بهتعبیرِ فنّیتر، آنتیمنطقی است که به ساختِ منطقی متفاوت منجر میشود.
وَجهِ اول: خاستگاه و محدودهٔ دلیل: منطقِ ارسطویی نگاهی واقعگرایانه به دلیل را دنبال میکند و انحصارِ دلیل در برهان، یقینِ برآمدهاز برهان را واقعنُما میداند؛ اگرچه در نهایت در تبیینِ مقدمههای ضروریِ دستیابی به برهان بهدامِ تصورگرایی میافتد. اما، فقهِ مقدسِ اسلامی، دلیل را امری میداند که برساختِ یک ارادهٔ متعالی است؛ دلیل آن امری ست که ارادهٔ شارع اعتبار میکند؛ براین اساس، فقهِ اسلامی در صورتبندیِ استدلال با مبناگراییِ ارسطویی مخالفت میورزد و هیچ ضرورتی نمیبیند که به بدیهیاتِ این منطق گردن نهد. براین پایه، با فقهی ضدِمبناگرایی سروکار داریم و تلاش برای بازگرداندنِ اصولِ شریعت به سازوکارهای منطقِ ارسطو ناکارآمد است. دلیل با ارادهٔ شارع متعیّن میشود و ارادهٔ شارع با ارادهٔ مجتهد تعیّن مییابد. ازاینرو، بهجای سعی بر پیداکردنِ بنیادِ استدلالهای فقهی باید درصددِ کشفِ منطقِ حاکمبر اراده باشیم و نحوهٔ تعیّنیافتنِ ارادهٔ شناسندهٔ دلیلآور در فقه را بررَسیم.
وجهِ دوم: فقه علمِ به احکام است؛ علم به احکام، خارجکنندهٔ علم به ذوات است؛ یعنی برای فقیه معرفت به ذات بدونِ معنا است؛ فقیه ذاتپژوه نیست؛ بلکه ذواتِ اشیاء را اپوخه میکند و به شیء تنها ازآنجهت که امکانِ عملیشدن مییابد، میپردازد. اگر پرسش از ذوات و ذاتپژوهی، یک کارِ متافیزیکی باشد؛ براین اساس میتوانیم مدعی شویم که فقهِ اسلامی ضدِمتافیزیک است و مدتها پیشاز آنکه در فلسفهٔ اخلاقِ معاصر، ایدهٔ «اخلاقِ بدونِ هستیشناسی» توسطِ امثالِ پاتنم بیان شود، فقیهانِ جهانِ اسلام، ایدهٔ «فقهِ بدونِ هستیشناسی» را مطرح کرده بودند؛ یعنی فقهی که ذواتِ احکام را تعلیق میکند. و؛ بدینوسیله به شیوهای متفاوت مقابله با فلسفهٔ ارسطویی را دنبال میکردند.
یکی از روشنفکرانِ دینی، فقهِ اسلامی را به پوزیتو و تحصّلگرا توصیف کرد؛ این توصیفْ ناموجّه و بدونِ شاهد است؛ زیرا پوزیتوبودنِ یک شیء درگروِ عینیتداشتنِ آن است و عینیت حکمی متافیزیکی است و فقیه احکامِ متافیزیکیِ اشیاء را اپوخه میکند؛ ازاینروْ اطلاقِ پوزیتو بهعنوانِ یک وصف بر فقهِ اسلامی بیمعنا است و برآمدهاز خلطِ بینِ احکامِ متافیزیک و احکامِ فقه است که ریشه در خلطِ بینِ منطقِ واقع و منطقِ اعتبار دارد.
یکی از روشنفکرانِ دینی، فقهِ اسلامی را به پوزیتو و تحصّلگرا توصیف کرد؛ این توصیفْ ناموجّه و بدونِ شاهد است
.پینوشت 1: صورتبندیِ تفصیلیِ این مدعا را در پژوهشی جُداگانه باعنوانِ «پدیدارشناسیِ نسبتِ بینِ متافیزیک و فقه» بررَسی کردهام.
پینوشت ۲: دوستِ گرامیام آقای حمیدرضا عنایتی نکتهای یادآوری کردند که انتسابِ پوزیتویسم به فقه ناظر به پوزیتویسمِ حقوقی است نه پوزیتویسمِ متافیزیکی؛ برای ایشان نوشتم که:
تمایزِ بینِ پوزیتویسمِ حقوقی و پوزیتویسمِ متافیزیکی را مدِنظر دارم؛ در ادامه بررسی میکنم که فقهِ اسلامی با پوزیتویسمِ حقوقی چه نسبتی برقرار میکند؛ اکنون بهمناسبتِ بحث از ذاتگرایی در فقه، صرفاً نسبتِ فقه را با پوزیتویسمِ متافیزیکی سنجیدم تا با عنوانِ پژوهش که نسبتسنجیِ بینِ متافیزیک و فقه است، سازگار افتد. دربارهٔ سازگاریِ فقه با پوزیتویسمِ حقوقی اختلافِنظر وجود دارد و بعضی از پژوهشگران تأکید میورزند که اندیشهٔ شیعی با حقوقِ طبیعی سازگاری دارد؛ برای نمونه به کتابِ «حقوقِ طبیعی در اندیشهٔ شیعی» که صورتِ پیراستهشدهٔ رسالهٔ دکترای آقای مجید نیکویی است، اشاره میکنم.
مطلب بسیار ضعیف بود. بی مایه و پر ز ادعاهای بزرگ. لفظ “پدیدارشناسی” را چونان آویزه ای به مطلب سنجاق کرده بودند و اگر از عنوان برداشته شود نیز هیچ توفیری نمیکند. پر از پیش فرض تبیین ناشده است. مثلا یکی گرفتن “ذاتگرایی” با متافیزیک و خارج کردن تمامی رویکردهای غیرذاتگرایانه از متافیزیک. آیا نامگرایان، ذاتگرایند و اگر نیستند، خارج از متافیزیک اند؟ نگارنده نه میداند متافیزیک چیست و نه از تبار ذاتگرایی اطلاعی دارد. ارزش خواندن نداشت.