تله تقلیل‌گرایی و رویکرد شناختی در مطالعهٔ دین

احمد سواری: علوم شناختی دین، به عنوان رویکردی نو در دین‌پژوهی، با بهره‌گیری از روش‌های علمی، تفکر انتقادی و انتزاعی، به دنبال درک عمیق‌تر و جامع‌تر دین است. این رویکرد، با کاوش در بنیان‌های تکاملی و فرهنگی باورها و تجربیات دینی، دیدگاهی مکمل به مطالعهٔ دین ارائه می‌دهد و به فهم روشن‌تر این پدیدهٔ پیچیده یاری می‌رساند.

تاریخ فلسفه، جامعه‌شناسی و روانشناسی کلاسیک مملو از نظریات متنوع و گاه متضاد در باب دین است. بسیاری از این نظریات، بدون پشتوانهٔ تجربی و صرفاً بر پایهٔ اندیشه‌های انتزاعی بنا شده‌اند. این در حالی است که علوم شناختی دین در مقام یک دانش میان‌رشته‌ای، در تلاش است تا با عبور از رویکرد سنتی و با اتکا به یافته‌های جدید عینی و تجربی، دین را به پدیده‌ای صرفاً ذهنی تقلیل ندهد.

خواننده ممکن است این پرسش را در ذهن داشته باشد که انسان‌شناسی دین، مردم‌نگاری دین، روانشناسی دین، فلسفهٔ دین و… که هر کدام با رویکردی خاص به بررسی و مطالعهٔ دین می‌پردازند، چه تفاوتی با علوم شناختی دین دارند؟ این دانش میان‌رشته‌ای چه وجه تمایزی با این رشته‌ها دارد و از چه امتیازی برخوردار است؟(پیش‌تر درباره این موضوع به قلم این نویسنده منتشر شده است)

باید اذعان کرد که ریشه بسیاری از این رشته‌ها در اندیشه‌های بنیان‌گذارانشان نهفته است و دغدغهٔ اصلی آن‌ها آزمودن نظریاتشان در بوتهٔ نقد و بررسی علوم تجربی نبوده است. تاریخ پرفراز و نشیب هر کدام از این رشته‌ها، گواه این مدعاست که همواره با نظریات گوناگون و گاه متضاد روبه رو بوده‌اند. این دانش‌ها، از ترس گرفتار شدن در دام تقلیل‌گرایی، همواره کوشیده‌اند مرزهای خود را با علوم طبیعی و تجربی حفظ کنند. بسیاری از دانش‌های مبتنی بر تفکر انتزاعی، ورود به عرصهٔ تجربه‌گرایی را به‌مثابهٔ گرفتار شدن در دام «تقلیل‌گرایی» برمی‌شمردند. بیم آنان این است که با تقلیل پدیده‌های پیچیده به اجزای ساده‌تر، ظرافت‌ها و پیچیدگی‌های آن‌ها از بین برود و درک ناقصی از پدیده حاصل شود.

تقلیل‌گرایی رویکردی در تبیین پدیده‌ها است که در آن، «کل پدیده» با فروکاستن به تبیین اجزای تشکیل‌دهنده‌اش، ساده‌تر و قابل فهم‌تر می‌شود. این رویکرد در علوم مختلف، مانند فیزیک، شیمی و زیست‌شناسی کاربرد فراوانی دارد. با این حال، تقلیل‌گرایی منتقدانی نیز دارد که معتقدند این رویکرد، پیچیدگی ذاتی پدیده‌ها را نادیده می‌گیرد و به درک کامل آن‌ها منجر نمی‌شود. ایان باربور، فیلسوفی که در پی همبستگی علم و دین بود، در نقد رویکرد تقلیل‌گرایی می‌گوید: «فحوای تقلیل‌گرایی این است که دین صرفاً روانشناسی است و روانشناسی اساساً زیست‌شناسی است و زیست‌شناسی همان شیمی مولکول‌های بزرگ است که اتم‌هایش از قوانین فیزیک پیروی می‌کنند، که در نهایت سعی می‌کند همه چیز را توضیح دهد.»[1]

در روش علوم تجربی، تجزیه و تحلیل سیستم‌های پیچیده به اجزای تشکیل‌دهندهٔ آن‌ها، شناخت ساختار و عملکرد این اجزا نقشی اساسی ایفا می‌کند. این رویکرد که به عنوان تجزیه و تحلیل سیستم شناخته می‌شود، به دانشمندان این اجازه را می‌دهد تا نحوهٔ عملکرد سیستم‌های پیچیده از جمله موجودات زنده، جوامع و اکوسیستم‌ها را درک کنند. اما در این روش خصوصیات جدیدی که به واسطه «کل پدیده» متولد می‌شود، مورد غفلت قرار می‌گیرد و ممکن است اطلاعات مهمی در این میان از دست برود؛ در واقع تجزیه و تحلیل پدیده به اجزای آن و مطالعه هر کدام از آن اجزا، بدون در نظر گرفتن تعاملات بین آن اجزا در کلیت پدیده، تصویری ناقص ارائه می‌دهد و بیم آن می‌رود که ماهیت حقیقی آن پدیده پنهان بماند؛[2] برای مثال وقتی ادعا می‌شود انجام مناسک دینی بر اساس مجموعه‌ای از باورها، حالات و تجربیات روحی خاصی را در انسان ایجاد می‌کند، دین به پدیده‌ای روان‌شناختی تقلیل یافته و این پدیده روان‌شناختی نیز به عملکرد سلول‌های عصبی فروکاسته می‌شود. با این رویکرد، سایر ابعاد دین از جمله نقش آن در انسجام اجتماعی نادیده گرفته می‌شود و در نهایت نوعی تقلیل‌گرایی روش‌شناختی در تبیین پدیدهٔ دین صورت می‌گیرد.

هسته پژوهشی علوم شناختی و فلسفه ذهن آغاز به کار کرد

هنگامی که مطالعه در سطح اجزا انجام می‌شود، خطر نادیده گرفتن ویژگی‌های نوظهوری که از سازمان‌دهی و ترکیب نقش‌های آن پدیده، پدید می‌آیند، وجود دارد. این امر می‌تواند به ارائهٔ گزارش‌های تقلیل‌گرایانه از پدیدهٔ مورد مطالعه بیانجامد.

با این وصف، علوم شناختی به دلیل ماهیت میان‌رشته‌ای خود که متشکل از شش رشته مجزا است، در برابر تقلیل‌گرایی در مطالعهٔ پدیده‌هایی مانند دین، مقاوم‌تر از سایر علوم است. این امر به دلیل تعهد این دانش به آزمودن نظریه‌ها و ادعاهای خود با یافته‌های علمی هر شش رشتهٔ بنیادی آن و بهره‌مندی از این یافته‌ها است.

یکی از تفاوت‌های بنیادی علوم شناختی با سایر رشته‌ها در مطالعهٔ دین، رویکرد روش‌شناختی آن است. در حالی که برخی رشته‌ها صرفاً بر تفکر انتزاعی تکیه می‌کنند و خود را بی‌نیاز از یافته‌های عینی و تجربی می‌دانند، علوم شناختی با اتکا به روش تجربی و همچنین بهره‌مندی از فلسفه در کنار پنج علم تجربی دیگر در چارچوب تفکر انتقادی، به دنبال درک چگونگی شکل‌گیری و پردازش باورها و تجارب دینی در مغز، و تبیین نقش ابعاد مختلف دین در زندگی انسان است. رویکرد تجربی علوم شناختی به دین، به منزلهٔ تقلیل‌گرایی آن نیست. علوم شناختی در کنار تمرکز بر تجزیه و تحلیل اجزای دین، تلاش می‌کند تا کلیت آن را از ابعاد مختلف مورد بررسی و تبیین قرار دهد. این امر از طریق تلفیق یافته‌های تجربی با آموزه‌های فلسفی و سایر رشته‌های علمی، در چارچوب تفکر انتقادی صورت می‌گیرد. به این ترتیب، علوم شناختی با ارائه تصویری جامع و چندوجهی از دین، به درک عمیق‌تر این پدیده پیچیده در جوامع بشری کمک می‌کند.(این مقاله را نیز ببینید!)+این فیلم را نیز تماشا کنید!)در واقع عنصر مشترک بین شاخه‌های مختلف علوم شناختی، مطالعهٔ ذهن است؛ چرا که ذهن ابعاد مختلفی دارد و هر یک از این علوم از زاویهٔ خود به تبیین این پدیده بسیار پیچیده می‌پردازند. برای مثال، عصب‌شناس از زاویهٔ عملکرد مغز و سلول‌های عصبی، نقش باورهای دینی را بررسی می‌کند و ارتباط میان سلول‌های عصبی، کارکرد قسمت‌های مختلف مغز در بروز تجارب معنوی در فرد را مورد کاوش قرار می‌دهد.[3] روان‌شناس شناختی پدیده‌های ذهنی در فرآیندهایی مانند حافظهٔ کوتاه‌مدت و بلندمدت، پردازش اطلاعات و ادراک را مطالعه می‌کند؛ زبان‌شناس شناختی به مطالعهٔ فرآیندِ وارد شدن مفاهیم دینی و استعاره‌های مفهومی در ذهن می‌پردازد؛ انسان‌شناسِ شناختی با کاوش در تاریخِ فرگشتِ انسان، جوامعِ ابتدایی و شواهدِ فسیلی، به رمزگشایی از چگونگیِ شکل‌گیریِ فرایندهای شناختیِ در ذهنِ انسان می‌پردازد. این دانش، دگرگونیِ مغز و ذهنِ انسان را بررسی می‌کند و از آنجا که دین به عنوانِ یکی از ابعادِ بنیادیِ تجربهِ انسانی، نقشی محوری ایفا می‌کند، انسان‌شناسِ شناختی با مطالعهٔ باورها، اعمال و تجربیاتِ دینی در جوامعِ مختلف، به دنبالِ درکِ چگونگیِ شکل‌گیری و تطورِ سیستم‌های معنوی در ذهنِ انسان است. بی‌گمان، سهم انسان‌شناسی شناختی در میان شاخه‌های علوم شناختی از اهمیت بسزایی برخوردار است. این رشته نقشی محوری و بنیادین در این حوزه ایفا می‌کند، به گونه‌ای که بسیاری از دانشمندانِ شاخص علوم شناختی را می‌توان در زمرهٔ انسان‌شناسان شناختی قلمداد کرد. همچنین، فلسفه با پیشنهاد مباحثی مانند علیت ذهنی، مسئلهٔ آگاهی، کوآلیا و رابطه نفس و بدن، نگاه انتقادی دارد تا تبیین‌ها در دام فیزیکالیسیم نیفتند. همچنین، دائماً به این مسئله تذکر می‌دهد که پدیده‌ای مانند دین پیچیده‌تر از نگاه‌های تک‌ساختی و تقلیل‌گرایانه است.

تنوع رشته‌های علمی در بررسی پدیده‌های ذهنی، ضرورت تعامل و تبادل‌نظر میان آن‌ها را ایجاب می‌کند و علوم شناختی دین با ارائه رویکردی فراگیر، از چارچوب نگاه‌های تک‌ساحتی و تقلیل‌گرایانه به دین که در سایر علوم رواج دارد، فراتر می‌رود.

 

ارجاعات:

[1]. Barbour, I.G. Issues in Science and Religion, London: SCM Press (1966) p. 7.

[2]. https://plato.stanford.edu/entries/scientific-reduction/

این مقاله که در مرکز دایره المعارف فلسفه منتشر شده، به بررسی انواع مختلف تقلیل‌گرایی، تاریخچه آن و مباحث فلسفی پیرامون آن می‌پردازد.

[3]. علاقه‌مندان به این حوزهٔ جذاب، می‌توانند کتاب اصول نوروتئولوژی الهیات عصب‌شناختی، اثر اندرو بی. نیوبرگ را مطالعه کنند… .

همچنین کتاب “مغز سخن‌چین: جستجوی یک عصب‌شناس برای آنچه ما را انسان می‌سازد” اثر راماچاندران، مملو از یافته‌های جدید عصب‌شناسی و شرح آزمایش‌های نوآورانه دربارهٔ مغز و پیچیدگی‌های آن است. در یکی از بخش‌های جذاب کتاب، راماچاندران به موردی از بیماری با دو نیم‌کره جدا از هم می‌پردازد. زمانی که از این بیمار پرسیده می‌شود که به خدا اعتقاد دارد یا خیر، نیم‌کره راست او پاسخ مثبت و نیم‌کره چپ او پاسخ منفی می‌دهد. این پدیده، سؤال جالبی را مطرح می‌کند: آیا امکان دارد در سر یک فرد دو اعتقاد متضاد دربارهٔ خدا و دین وجود داشته باشد؟ اگر چنین فردی فوت کند، چه اتفاقی برای او می‌افتد؟ آیا یک نیم‌کره به بهشت و نیم‌کره دیگر به جهنم می‌رود؟

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.