آناکاوی رنج تنهایی
فرهاد مشکور: الهامبخش این نوشتار، تجربه شرکت در سلسله مباحث مرتبط با پروژه گسترده بازخوانی انتقادی عرفان ایرانی-اسلامی است؛ پروژهای که در کانون توجه منزل کنونیاش، سنت عرفان خراسانی و دو چهره برجسته آن، «بایزید بسطامی» و «بوالحسن خرقانی» قراردارد.
این حرکت فکری به تلاش دکتر سروش دباغ، فیلسوف و محقق معاصر، در واقع سفری است که ابعاد حکمی و فلسفی ِعرفان را با دیدگاهی نو بازمیشناساند. به بیان دیگر، این پروژه نهتنها بازگشت به متون ِکهن ِعرفانی است، بلکه تلاشی است برای واکاوی و بازآفرینی آن در پرتو مسائل فلسفی و اگزیستانسیال معاصر. در این نشستها، ظرایف و نکات عرفانی و فلسفی با تحلیلی انضمامی و تاریخی بررسی میشود؛ تحلیلی که تلاشمیکند از دریچههای جدید، فهم ما از متون و آموزههای عرفانی را بگستراند و ما را به امکاناتی نوین برای دسترسی به معنای کنونی این متون رهنمون سازد. این بازخوانی انتقادی، نوعی گشودگی به سوی افقهای تازه است که در آن، عرفان ایرانی-اسلامی با مسائل فلسفی، اجتماعی و روانشناختی مدرن پیوندمیخورد.
مسئله اصلی که در این نوشتار به آن پرداختهام، رنج ِتنهایی از منظر سروش دباغ است؛ موضوعی که هم در عرفان و هم در فلسفه معاصر، بهویژه فلسفه اگزیستانسیال، اهمیت فراوانی یافتهاست. رنج ِتنهایی، بهعنوان یکی از بنیادیترین تجربههای انسانی، نهتنها به جدایی فرد از دیگری اشارهدارد، بلکه گاه به نوعی جدایی از خود نیز میانجامد.
در سنت عرفانی، این تنهایی به شکل ِخلوت، انزوا و سفر ِدرونی تجلیمییابد که راهی برای شناخت خود و امر ِمتعالی تلقیمیشود. اما در عین حال، این تنهایی، به معنای رویارویی با رنج، خلأ، و درد نیز هست؛ تجربهای که میتواند هم آفریننده و هم ویرانگر باشد.
از سویی دیگر، در فلسفه معاصر، بهویژه در اندیشههای فیلسوفانی چون هایدگر، تنهایی بهعنوان یکی از وجوه ِذاتی ِوجود ِانسان درکمیشود. در این نگاه، انسان با آگاهی از آزادی و مسئولیت ِخود، بهنوعی با انزوای ِبنیادین و تنهایی ِاگزیستانسیال روبهرو میشود؛ تنهاییای که نه محصول انتخاب، بلکه بخشی از سرنوشت انسان است. این نوع تنهایی، همزمان رنجآور و راهگشا است، چرا که انسان را به رویارویی اصیل با خودش و جهان پیرامون فرامیخواند.
در این مقاله، تلاش خواهمکرد تا با رویکردی فلسفی، به تحلیل و کاوش در ابعاد ِمختلف رنج ِتنهایی بپردازم. هدف این است که از یکسو به تفکیکات فرایند ِمعنابخشی و مواجهه با تمامیت ِهستی بپردازیم و از سوی دیگر، با بهرهگیری از مفاهیم طرحشده در نظام ِفکری سروش دباغ، به درک ِعمیقتری از تجربه رنج و تنهایی دستیابم.
در این میان، مقایسه میان نوعی تنهایی ِمعنوی که در عرفان به آن دعوتمیشویم و تنهایی ِاگزیستانسیالی که انسان مدرن با آن دست و پنجه نرم میکند، بخش مهمی از بحث را شکل خواهدداد. از این فرصت برای ابراز مراتب قدردانی و سپاس خود استفاده میکنم و تقریر نهایی متن را مدیون ایضاح موشکافانه مطالب و پاسخگویی مشفقانه ایشان به اشکالات و پرسشها میدانم، که در طی درسگفتارها با صبوری و تمرکز به یکایک آنها پرداختند.
از شما خوانندهٔ گرامی درخواست میکنم در صورت مشاهده هرگونه کاستی یا نکتهای برای بهبود بحث، با پیشنهادهای ارزشمند خود مرا در ارتقای کیفیت این اثر یاری کنید. این نوشته در جستجوی گشودن فضایی برای تأمل و گفتوگوست، تا شاید ازطریق ِتبادل ِاندیشه، بتوان به درکی جامعتر از رنج ِتنهایی، هم در معنای عرفانی و هم در معنای فلسفی آن، دستیافت. [1]
از دوست و همراه گرامی جناب کِلک ِکاوش به جهت نکتهسنجی در انتخاب عبارات، صورتبندی صحیح نوشتاری و همسانسازی آن با لحن متناسب متن و تصحیحات دقیق کمال تشکر و قدردانی را دارم.
آناکاوی رنج ِتنهایی
آناکاوی «تنهایی» و «رنج» در بیان سروش دباغ منکشف افق ِمعنایی-ارتباطی ویژهای میان این دو مفهوم است. ارتباطی که پیش از هرچیز به کار ِمعنابخشی به زندگی در روزگار ِکنونی و سالک ِمدرن میآید. آنچه سروش دباغ در تنسیقهای ِهشتگانه از «تنهایی[2]» و برسبیل ِاستقرایی مراد میکند، با آن دایکوتومی «رنج[3]» که بافتی سایکولوژیک و مایهای روانشناسانه دارد، در سنتزی بلند، زاینده نوعی پیوند است و نهایتاً طنینی هرمونیتیکی پیدا میکنند.
به باور نگارنده و چنانکه خواهدآمد این دو مفهوم ابتدا در بستر یک ذهن فلسفی و به نهج تحلیلی میرویند؛ سپس در تحولی سایکولوژیک منکسر میشوند و در افقی هرمونیکیت درهم میروند و در طلوعی تحلیلی و مخملین به منزل ِنهایی ِخود درمیرسند. این سنتز، حاکی از ارتباط پیچیده این مفاهیم با یکدیگر است که در اینجا سعیمیکنم آنها را روشنسازم. در این مسیر، با مفاهیمی همچون «سلوک[4] (عمودی افقی)» و «سالک[5] (آستانه نشین، سنتی، مدرن)» و فقرات متعدد تنهایی سرو کار داریم که در منظومهٔ ِاندیشه سروش دباغ برکشیده شدهاند و میتوانند بهعنوان چارچوبی برای فهم ِبهتر از مفهوم “تنهایی” و ارتباطش و یا حتی ضرورتش با “رنج” باشد.
تفکیک روشی که نخست میبایست در آناکاوی دو مفهوم ِتنهایی و رنج مدِنظر قرارداد، تقریر جدایش معنابخشی به هستی و یا آشکارگی زاین در زبانِ امروزگی[6] به طرزی عمودی و طزری افقی است. نیک واضح است که با فرایند ِمعنادهی به سامانهٔ ِهستی از منظری اصیل[7] و توسط دازاین (سالک) سروکار داریم. در حقیقت درفرایندی پیچیده، یا هستی را چنان هرمی ذومراتبی میفهمیم (سلوک عمودی) و یا همچون پهنهای بی پایان و زمانمند از بودن (سلوک افقی).
در سلوک عمودی و در حلقهٔ باور به نظام ذومراتبیِ هستی، فرد بهواسطهٔ تجربههای عرفانی، معاینات، مکاشفات، رؤیاها و یا آنطور که ابنسینا مینامد «مقامات» ِمعنوی ِخود، به ادراکی از رنج میرسد که با ذات ِشناخت ِخود و جهان ِپیرامون ِاو در پیوند است. گویی این رنج، محصول یک فرآیند است. فرآیندی که در آن فرد از حیات ِروزمره و سطحی و پس از طی طریقی جدا شده و به عمقهای معنوی و متافیزیکی وارد میشود. رنج ِعرفانی، از این منظر، بخشی جداییناپذیر از حرکت به سوی آگاهی ِعمیقتر از حقیقت ِوجود و تشخیص ِجایگاه ِوجود در این نظام ِسلسلهمراتبیاست.
این نوع رنج، نهتنها امحاناپذیر است، بلکه گریزناپذیر نیز مینماید؛ زیرا تجربهٔ عرفانی به مثابه سیری با مقصد ِوحدت با کلیت ِهستی است[8] که انسان را بهنوعی از لذتهای مادی جدا میسازد، و درعینِحال و ضمن حیات، امکان ِنهایی ِاتصال و وحدتوجود ِسالک را نیز ممکن نمیسازد، و او را در مواجههای مستقیم با ابعاد نامتناهی و ناشناختهٔ وجود قرارمیدهد.
برای درک رنج ِجداماندگی ِسالک میتوان به سلسله درسگفتارهای سروش دباغ در مباحث مرتبط با میراث ابوسعید ابوالخیر که بخشی از پروژه گسترده بازخوانی انتقادی عرفان ایرانی-اسلامی است، پرداخت[9].
ابوسعید[10] میگوید:
سیسال بود که خدای را میجستم و گاه یافتمی و گاه نیافتمی. اکنون چهلسال است تا بوسعید میجویم و ازو نام و نشانی نمییابم.
سروش دباغ در بازخوانی این متن عرفانی از حداقل سه رویکرد عمده بهرهمیبرد. اول از منظر ِتاریخی-عرفانی که میکوشد با بررسی زمینههای تاریخی و فکری در روزگار سالک، منابع الهام وی را شناسایی کند. سپس میکوشد تا با نظرداشت انطباعات و انطباقاتِ داراییهای معنوی سالک سنتی، شبکهای از افکار و اندیشههای همتراز و همخانواده را از منظری فلسفی بیابد، تا بتواند این مفاهیم تاریخی و پیچیده را توسط قراین مدرن آن ادراککند.
نهایتاً با بازآفرینی ِگادامری ِمعنا این شبکه از مفاهیم ِگسترده، که شباهتهای ِخانوادگی بسیار پیچیدهای دارند و همچنین دارای تفاوتهای چشمگیر زبانی و زمانی نیز هستند را در افق ِامروزگی بخواند. اما با کمی دقت میتوان دریافت که اندیشه انسان (دازاین) در طول ِتهورش کارکرد ِخویش را ازدستندادهاست و با اضافهشدن تجربیات ِمدرن، همچنان در تلاش برای درک ِپیرامون ِخود و معنابحشیدن به زیستجهان ِخویش، محمل رنج بودهاست.
سلوک ِافقی، در افقی دیگر، بیشتر به بُعد ِوجودی و اگزیستانسیال ِرنج توجهدارد. در این سلوک، «رنج» ناشی از تنهایی ِاگزیستانسیال است؛ تنهاییای که فرد پس از طی مسیرهای پیچیده در روزمرگی زندگی و نهایتاً آگاهی به وضعیت ِوجودی ِخود (مرگآگاهی) به آن دستمییابد.
این نوع تنهایی، برخلاف ِتنهایی ِعرفانی، نه نتیجه سلوک ِمعنوی و دوری از محبوب و معبود و حق و مراد است، بلکه نتیجهٔ ِمواجهه فرد با پوچی، مرگ، مسئولیتش و انزوای ِنهایی در جهان است اما همچنان مانند «رنج ِعرفانی» محصول یک فرایند است. از این منظر، رنج ِاگزیستانسیال، رنجی است که در سالک ِمدرن پس از مواجهه با سؤالات ِبنیادین دربارهٔ معنا، بودن، و غایت ِوجود درمیرسد. پس میتوان نتیجهگرفت که مفهوم ِ «رنج ِعرفانی» پس از «تنهایی ِعرفانی» میرسد. به همین سیاق «رنج ِاگزیستانسیال» نتیجه «تنهایی ِاگزیستانسیال» است.
«تنهایی ِمخملین» اما، حالتی است که پس از تجربهٔ این دو نوع رنج میتواند برکشیده شود. این تنهایی که از جنس پذیرش است، نوعی آرامش است که پس از مواجهه سالک با رنج (عرفانی و یا اگزیستانسیال) حاصل از تنهایی (عرفانی و یا اگزیستانسیال) و پذیرفتن فرامیرسد. در اینجا، فرد پس از عبور از مراحل دردناک خودآگاهی و پذیرشِ ناگریز و ناگزیربودن ِرنج، به تنهاییای میرسد که در عین تهیبودن از تنشهای وجودی و یا معنوی (همچون تجربهٔ “اتاق خلوت” پس از شلوغیهای فراوان، و یا “سکوت” پس از سروصدا و مکالماتِ زیاد) نوعی از معنا و آرامش را در خود جای دادهاست.
بهنظرمیرسد که در این تعبیر، این تنهایی به نوعی محصول توافق بین فرد (سالک) و هستی (زاین) است، جایی که انسان دیگر در برابر رنج مقاومت نمیکند و بهجای آن، رنج را به عنوان بخشی از فرآیند وجودی خود پذیرفته است. گویی اکنون دیگر سکونتی شاعرانه در پهنه هستی دارد؛ چه آن هستی نظامی ذومراتبی باشد و چه پهنهای بیپایان و زمانمند از بودن. از این میتوان نتیجهگرفت که این تنهایی نه به معنای غیبت ِمفهوم ِرنج، که به ادراک عمیقتر، مواجهه و نهایتاً پذیرش ِوجود ِهمیشگی و امحاناپذیر ِاین رنج است.
از این دیدگاه میتوان تجربهٔ «رنج ِتنهایی ِعرفانی» و «رنج ِتنهایی ِاگزیستانسیال» و طلوع ِ «تنهایی ِمخملین» هر کدام بهنوعی تکمیلکنندهٔ دیگریاند. از این منظر تنهایی ِمخملین عملگری دیالکتیکی است و سنتزی همیشگی دارد. بهاینصورت که:
الف) نظامی از افقهای عمودی و افقی طرح میشود،
ب) برای درک عمیقتر هستی و مواجهه با تمامیتاش، تنهایی درمیرسد (عرفانی و یا اگزیستانسیال)،
ج) پس از این درک و مواجهه (عمودی یا افقی) رنجی بر جان ِسالک (آستانهنشین، سنتی یا مدرن[11]) مینشیند،
د) و چون پذیرش این رنج دررسید، جنس تنهاییاش مخملین میگردد.
این سنتز حاوی این پیاماست که زندگی، در عین حال که با رنج و درد همراه است، میتواند زمینهای برای شناخت ِعمیقتر و تحقق ِخود باشد. بهتعبیر ِدیگر، این رنجها هستند که میتوانند زمینهساز ِآشکارگی زاین در زبانِ امروزگی باشد.
در اینجا هردو نوع سلوک پساز دررسیدن ِنتایج ِفرایند ِمعنابخشی به هستی
-فارق از اینکه عمودی باشد یا افقی-
توسط ِسالک ِتنها
-چه تنهایی اگزیستانسیال و چه عرفانی- درآستانهٔ ِپذیرش ِرنجش ِمخملین همافق میشوند؛
زیرا هر دو به دنبال مواجههای مستقیم با حقیقت ِوجود هستند، حقیقتی که تنها ازطریق ِتجربهٔ رنجی امحاناپذیر و ضروری در دسترس خواهدبود. مفهوم ِ «رنج ِامحاناپذیرِ» دباغ ما را به این پرسش سوقمیدهد که آیا این رنج، بهعنوان ِبخشی از تجربهٔ عرفانی-اگزیستانسیالِ دازاین، نهتنها امحاناپذیر بلکه ضروری[12] است؟ آیا مراد از تنهایی ِمخلمین، بهمثابه کپسولی حاوی پذیرش، معنا و رنج ِامحاناپذیر، همان بودن ِاصیل ِهایدگری است؟ با نگاهی به “افقِ رنجورِ مخملینِ سالکِ تنها” اساساً تفاوتی میکند که از کدام ایستار به سلوک میآغازیم؟
در آن کُنج کاروانسرائی می باشیدم، آن فُلان گفت:
– به خانقاه، نیائی؟
گفتم:
– من خود را مُستحقِ خانقاه نمیدانم! خانقاه، جهتِ آن قوم کردهاند که ایشان را پروای پُختن، و حاصل کردن نباشد. روزگار ایشان، عزیز باشد، به آن نرسند، من آن نیستم!
گفت:
-مدرسه نیائی؟
گفتم:
– من آن نیستم که بحث توانم کردن! اگر تحت اللّفظ، فهم کنم، آنرا نشاید که بحث کنم. و اگر به زبانِ خود، بحث کنم، بخندند و تکفیر کنند!
من غریبم. و غریب را، کاروانسرا لایق است …
صحبتِ با مُلحدان خوش است!
تا بدانند که مُلحدم …![13]
ارجاعات:
[2] «تنهایی بین فردی»، «تنهایی درون فردی»، «تنهایی اگزیستانسیل»، «تنهایی مخملین»، «تنهایی تلخ»، «تنهایی عرفانی»، «تنهایی خویشاوندی» و «تنهایی میان جمعی» (برای ایضاح بهتر ن.ک.: از خیام تا یالوم؛ اثر سروش دباغ)
[3] مراد دایکوتومی «رنج امحاناپذیر» و «رنج امحاپذیر» که توسط سروش دباغ و در درسگفتارهای “میراث بایزید و بوالحسن” طرح میگردد.
[4] به عقیده سروش دباغ: تفکیک میان سلوکِ افقی و سلوک عمودی، پرتو بیشتری بر این امر میافکند. سالکی نظیر شاملو و یا یالوم که به ساحت قدسیِ هستی باور ندارند، اما آکنده از دغدغههای اگزیستانسیل اند، سلوک افقی پیشه کرده و از پیش خود راه افتاده، خود پالایی و خودکاوی کرده و به پیش خود رسیدهاند. اما، در سلوک عمودی، سالک به سلسله مراتب وجود، «هرم هستی» و ساحت قدسی باور دارد و دلمشغول درنوردیدنِ این مراتب است و از زمین بر آسمان پای نهادن. (برای ایضاح بهتر ن.ک.: برخوردِ انگشتان با اوج؛ سلوک رواقیِ شمس تبریزی و سهراب سپهری؛ اثر سروش دباغ)
[5] به روایت سروش دباغ: سالک معنایی اعمّ ازعارف دارد. در مفهوم سلوک، زیر و زبر شدنهای اگزیستانسیل و از پیش خود راه افتادن و به پیش خود رسیدن و خودکاوی پیشه کردن نیز مندرج است و لحاظ شده. لازمه این سخن این است که رابطه تساوی و این همانی میان عارف و سالک برقرار نیست و هر سالکی، عارف نیست؛ هر چند هرعارفی سالک است. به تعبیر منطقیون، رابطه میان عارف و سالک، به نزد فیلسوف، «عموم خصوص مطلق» است. (برای ایضاح بهتر ن.ک.: برخوردِ انگشتان با اوج؛ سلوک رواقیِ شمس تبریزی و سهراب سپهری؛ اثر سروش دباغ)
[6] مفهوم «امروزگی» که در این متن به آن اشاره شد، به معنای تلاش برای درک متون از خلال شرایط و امکانات زمانی و زبانی خودمان است. اما این امر
به معنای قطعیت در معنا نیست؛ بلکه به معنای حضور درون فرآیندی از معناست که همواره در حال تغییر و تحول است. (برای ایضاح بهتر ن.ک.: زبان محملی برای آشکارگی زاین؛ اثر نویسنده متن حاضر)
[7] هایدگر در تحلیل هستی دازاین، میان دو حالت از هستی تمایز قائل میشود: اصالت و غیراصالت (Eigentlichkeit und Uneigentlichkeit) و در حالت اصیل، دازاین به صورت خودآگاه و مسئولانه با هستی خود مواجه میشود و به امکانهای وجودی خود فکر میکند. در مقابل، در حالت غیراصیل، دازاین درگیر روزمرگی و زندگی غیراندیشیده است، یعنی در جهانی که توسط „داسمان“ (Das Man) یا „جمع“ کنترل میشود. این حالت عیز اصیل باعث میشود که دازاین به صورت ناخودآگاه و از روی عادت زندگی کند، بدون اینکه به حقیقت هستی خود بیندیشد. (برای ایضاح بهتر ن.ک.: امتزاج فنومنولوژیک و سایکولوژیک”تنهایی” در دستگاه اندیشه سروش دباغ؛ اثر نویسنده متن حاضر)
[8] نگاهی وحدت وجودی؛ برای ایضاح بیشتر رجوع شود به درسگفتارهای بایزید و بوالحسن
[9] این پروژه را میتوان در حقیقت سفری حکمی-فلسفی با ابعاد اگزیستانسیال تلقی کرد. در این نشستها، ظرایف عرفانی و فلسفی با رویکردی مدرن و نوین مطرح میگردد و به شکلی ساختارمند و منسجم با بهره گیری از تحلیلی انضمانی و تاریخی امکانات نوینی برای دسترسی به متن به دست میدهد.
[10] ابوسعید فضلالله بن ابوالخیر احمد بن محمد بن ابراهیم (۳۵۷-۴۴۰ ق) معروف به شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف و شاعر نامدار ایرانی قرن چهارم و پنجم است. ابوسعید در اول محرم ۳۵۷ در روستای میهنه از توابع ابیورد دیده به جهان گشود و در شب جمعه چهارم شعبان ۴۴۰ در زادگاهش دیده از جهان فرو بست. درگاه اینترنتی گنجور
[11] سروش دباغ در مقالهٔ سالک مدرن و خردورزیِ دلگشای مینویسد: سالک مدرن پا را از دنیای رازآلودِ گذشته بیرون نهاده و نسبت به جهان جدید گشوده است، «خودآیینی» را برگرفته و به غایت فی نفسه بودنِ انسان باور دارد و در آن به دیدهٔ عنایت مینگرد؛ جهان را توبرتو و پیچیده میبیند و به تعبیر هیک، مملوّ از «ابهام ذاتی»، از اینرو یقین معرفت شناختیِ را امری دیریاب و دور میانگارد.
چنین سالکی «آستانه نشین» است؛ در عین حال همچنان دلمشغول امر معنوی است و میخواهد برای هم نورد افقهای دور گشتن و معنا بخشیدن به زندگی معنوی خود، بالمرّه از سنتِ پس پشت نگسلد، بلکه به مدد بازخوانی انتقادی و پالایش آن، پلکها را بتکاند، کفش همت به پا کند، در جادهٔ جستجو پای گذارد و نقبی به نور بزند و به «پاکی آواز آبها» ایمان بیاورد:
«گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدمهای ترا/ چشم تو زینت تاریکی نیست/ پلکها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا/ و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد / و زمان روی کلوخی بنشیند با تو/ و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند/ پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:/ بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثهٔ عشقتر است»
[12] در این تحلیل گمان بر این است که ارتباط رنج و تنهایی از نوع “تبعیت” منطقی است به این معنی که یکی الزاماً با دیگری درمیرسد اما برعکسش (چنانکه آمد) صادق نیست.
[13] مقالات شمس تبریزی؛ برای مطالعه و پژوهش امروزگیِ شمس میتوانید به درسگفتارهای “شرح شمس تبریزی” و یا کتاب “شمهای از شوریدگی شمس” نوشته سروش دباغ مراحعه کنید: