ورود خجولانه یا سرافرازانه عقل به علم فقه؛ در حاشیه مباحثه سروش و علیدوست
علیرضا معینی: مناظره و دستکم اگر بخواهم اصطلاح غزالیپسندتری بهکار برم، مباحثه، سنتی سودمند و تمرینی خردافزا و خردگشاست. نیکی و نابی آن دستکم از آن روست که موجب میشود صاحب یک یا مجموعهای از آراء و نظریات تا با ناقدان همسخن نشده است خود بهدرستی نمیداند که نظر و نظریهاش چه فرضها و پیشفرضها یا عقبات و عواقب و تبعاتی نظری یا عملی دارد که آنها را بدیهی و بیعیب میشمارد. اما وقتی اولاً نظرات خود را اعلام میکند با افرادی مواجه میشود که نظرات دیگر، پیشفرضها و فرضهای دیگر و داوریها و ارزشداوریهای دیگر در باب مدلول و منطوق سخنان خود و لذا طرف مقابل دارند و آن مفروضات نهان آشکار میشود و بسط آنها محک میخورد و دلالتهای عادی انگاشته شده در خلوت، خاصیت و خاص بودن شأن هویدا میگردد و صاحبان دیدگاه دیگر از هر کرانه و کناره به دنبال عیبی و نقصانی در نتیجه یا مقدمه میگردند و چیزی مییابند و بیان میکنند تا نظر او را ابطال کنند یا شعاع صدق آن را کاهش دهند و بر خود و صاحبنظران معلوم کنند که این آراء از کجاها به گمان خود نشئتگرفته و تا کجاها را نشانه میگیرد.
مباحثه علیدوست با سروش درباره عقل و شرع نیز از همین جنس است؛ هم مقدمات و نتایج نهان و عیان آراء خود و همفکرانش را بر آفتاب میافکند هم مقدمات و نتایج آراء سروش و موافقان با منظومه فکری او را.
علیدوست میگوید فقه (احکام فقهی) کاشف از شریعت است. میدانیم که از منظر امثال ایشان، شریعت پاک و خالص و منزه از خطای معرفتی و اخلاقی است و لذا علم و احکام فقهی هم چنین اوصافی مییابند. بهعلاوه شریعت را تقریباً معادل با قوانین شرعی میانگارند و ثالثاً این کاشفیت را فیالجمله بیخطا و موصول به نجات در دنیا و آخرت معرفی کنند. لذا اگر کسی همچون سروش برآن باشد که ما از شریعت به فهمی نائل میشویم و تاریخ فقه گواه پیراسته شدن و تحول تدریجی فهم ما از شریعت است و آمیخته به خطا و صواب است و ناخالص است و چیزی یا جایی بهعنوان لوح محفوظ و ضمیر منیر خداوند یا پیامبر دسترسپذیر نیست و عدم و وجودش یکسان است و در فرایند فقه و تفقه، غبار و نطفه بشریت و تاریخیت و تدریج و نقص به جویبار تکون تفقه آمیخته میشود و اصلاً شریعت معادل شرع نیست بلکه به مجموعه معارف موصوف به وصف دینی، اطلاق میشود، یعنی اصول فقه و کلام دینی و تفسیر و فلسفه و تاریخشناسی و عرفان دینی و حتی نتایج عملی آزمون عقاید دینی و کاربرد آن در صحنه تاریخ و جامعه، و نمیتوان فقط حسنات یک مکتب دینی را بهپای آن نوشت بلکه حسنات و سیئات هر دو فرزندان تزویج معلومات فرادینی عالم شریعت با متن شریعت است، طبعاً گمان میبرد که سخنی به نیت وهن دین و شریعت یا خوارداشت آن و عالمانش بیان شده است.
دوم. انتظارات از دین نیز چنین است. اگر کسی بیان انتظارات و توقعات نظری و عملی، تئوریک و کاربردی از دین را از خود دین بداند و بپرسد و بجوید و چیزهایی بیاید، سیروسلوک ویژهای در انتظار شناسی و انتظار یابی معرفی میکند و اگر کسی انتظارات از دین را امری مقدم بر قبول دین و فهم و شناخت دین بداند بر نهج دیگری سیر خواهد کرد. وقتی انسانی میخواهد به دینی از ادیان ایمان بیاورد و دل ببندد و از فرمانهای عالمان راستین آن دین و پیامبر و پیشوایان آن دین اطاعت کند ابتدا باید مراحل و منازلی را طی کرده باشد. اول اینکه خدایی هست. دوم اینکه این خدا مکلف یا مختار است به قهر یا به لطف انبیایی برای هدایت بشریت بفرستد.
سوم اینکه بی ارسال این انبیا و تعلیماتشان عقل و علم و معنویت بشری از وصول به سعادت و هدایت عاجز و کمتوان است.
چهارم اینکه آن خدا میتواند و میباید با جهان و انسان ارتباط برقرار کند. یا اینکه در میان بشر و از میان آنان رسولانی ظهور میکنند که قادرند با جود و کرم خدا و مجاهدت و تزکیه نفس خویشتن، به وحی حق گوش سر یا گوش دل بسپارند و در تلقی و حفظ و بیان این اشارات و کلمات خطا نکنند و نیز علاوه بر مبدأ و معاد، قوانین عبادی و اجتماعی و تعاملات اجتماعی و سیاست کردن خاطیان و جزا دادن صالحان و ناصالحان را چنان تسریع و تقنین کنند که اگر حکمی امضای عرف زمان شأن است، شوخ شرک را از رخسار آن قاعده بزدایند و اگر تأسیس روشی نو است در ترسیخ و تسخیر قلوب و عقول و نفوس توفیق کامل یابند تا قانونشان ناساز نباشد.
فرضهای فوق فرضهای ستبر و ژرفی است که آدمیان محقق و معرفت اندیش عصر نبی یا اعصار بعدی، از بادیهها و قلل بسیار باید عبور کنند تا به فهمی فراخور فرهنگ و فکر و ظرفیت خود، از آنها چنان برسند که از انکار خدا و دین و نبی شرمگین شوند نه از قبول آن.
چهارم. بشر بدون انبیا و ادیان هم واجد خلق و خویی و بهرهای از فضیلتانگاری یا رذیلتانگاری افعال و اقوال و نیات است. پیامبران آمدهاند که اخلاق را تتمیم و تحکیم کنند نه اینکه آن را ابداع و تأسیس کنند. لذا هدایت از آن اتقیا و دینباوران است نه اینکه دین مولد هدایت و تقواست. آنچه در سر سویدای بنیآدم، مفطور خداوند است معاصران و مخاطبان پیامبران را مفتون و دلبرده کلمات و فضایل و نفس و نظر آنان میکند و دل که خاضع شد بدن هم فرمانبردار میشود. رسولان الهی، ایمان و شرع را به سحر و معجزه نگاه و کلام تحولبخش و کاریزما و کرشمه رعبافکن و مهرانگیز خود در قلوب اهل ایمان مینشاندند و عمل صالح و پیراسته شدن دل و بدن از مخاطره رذایل اخلاقی در پی آن میآمد و حسن شخصیتشان بهاتفاق ملاحت اقداماتشان جهانگیر شد و هست.
لذا حکم فقهی که معطوف به اعمال بدنی و جمعی است نه میتواند و نه میباید نااخلاقی باشد و اگر چنین شود بشریت، نه به معاد و وعده و وعیداش تمکین میکند نه به فقه و بگیر و ببندش.
عامیان، درک عقلا را و عقلا، درک همدیگر را چون محک تجربه به میان میآورند و اخلاقمند بودن و فضیلت بنیاد بودن احکام فقه را محک میزنند و هر حکمی که غل و غشی از ضد اخلاق بودن و ضدانسانی بودنش در دادگاه وجدانهای جمعی و جهانی در این محک تجربه مکشوف شود از آستان عقل و وجدان و کرامت بخشی بشری، به حضیض رد و ابطال و عدم اقبال فرو میغلتد و التفاتی بدان نمیشود و عامیان و عاقلان و عارفان از آن آستین میافشاند و از آن استغنا پیشه میکنند و به اراده خدایشان، هزار خرمن طاعت اینچنینی را به جوی نمینهند و به قول دوستی متفکر «ابطالپذیری اخلاقی احکام فقهی» را اعلان و اعلام میکنند.
پنجم: عقل، رسولی باطنی است و در غیاب نبی و رسول ظاهری صلاحیت تسریع و تقنین به استناد متن دین یا بی استناد به آن دارد. اما عقل، «نیرویی» نهفته و نهان در اذهان نیست. تا آنجا که بیولوژی رخصت میدهد تعقل، فرایند تبادل امواج الکتریکی امواج بین نورونی است اما اینجا محل این سخن نیست. لذا عقل، محصول تعقل عقلاست و عقلا را همگان شناسند و شناسانند نه آنکه خود بگوید. عقل جمعی و خرد جمعی در آراء انسانشناسانه و خداشناسانه و جهانشناسانه و وحیشناسانه و دینشناسانه و پدیدارشناسانه و روانشناسانه و جامعهشناسانه ملموس و مرئی و مسموع میگردد. عقلا میگویند دروغ بد است ما هم میگوییم دروغ بد است. میگویند ظلم بد است ما هم میگوییم ظلم بد است، میگویند انسان آزاری بد است ما هم میگوییم انسان آزاری بد است. آدابورسوم هم چنینند. عقل عقلای مقبول میگوید عریانی کامل و ضد شرم بدن بد است ما هم میگوییم بد است. میگوید گرفتن جان آدمی یا دشمنی پیشگی مستمر بد است ما هم میگوییم بد است. میگوید عدل و حریت و رفاه و امنیت و زندگی در حد کفاف خوب است و برای رسیدن به حاجات و نیازهای دینی و معنوی و کمال روانی و انسانی خوب است ما هم میگوییم خوب است و چه زشت است (به بیان عقلا), مردمانی که حکام جائر و جابر را برای سودای جهانداری تحمل کنند و دین و دنیای خود را ببازند تا رؤیابافان به آمال موهوم خود برسند. اینها همه حکم عقل است و این فقه و احکام فقهی است که بایستی خود را با این مصوبات موزون کند نه بهعکس.
پیوند به تماشای مناظره در یوتیوپ
بههرحال مفروضات و مقدمات و نتایج تفکر سروش و علیدوست در ضمن این سه جلسه مناظره و مباحثه و تبادل آراء به مردم صاحبدل و صاحبنظر و حکمرانان و ارباب مدیریت و سیاست و تربیت عرضه میشود تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. بهویژه سخن در نظام و برنامهریزی تعلیموتربیت طلاب علوم دینی است که چه بخوانند و چه بیاموزند که هر معرفتی و علمی حد لایق خود را چه از حیث وقت چه از حیث حجم چه از حیث همت و انرژی طالبان بیابد.
اصراری ندارم اما مایلم در انتها بیفزایم آنچه در منظومه فکری سروش در ۴۵ سال گذشته تولید و تبیین شده است به فهم بنده مبانی شایسته و ستودهای برای آن است که رسماً و نه در خفا، طلاب بیاموزند و بیاموزانند تا علم فقه ما از مبادی بهاندازه و پایههای مبتکرانهای در معرفتشناسی و ارتباط شاخههای مختلف معرفت، انسانشناسی، پیامبرشناسی، وحیشناسی، خداشناسی، نسبتشناسی خدا با انسان و جهان، خلاف و وفاق و نسبت علم و دین، ادبیات فارسی محمود و مطلوب، مقدمات تفسیرشناسی، حد اجتهاد و بسط تجربه نبوی، فلسفه اجمالی سیاسی حکومت بر جامعه دیندار با هر میزان و شدت از دینداری، شناخت تفاوت پیامبر با ولیفقیه و حد سیاستگذاری برای دینی کردن فرد و جامعه و جایگاه و نظریه قدرت دستکم در اسلام و میزان سودمندی آشنایی با نصوص سایر ادیان در فهم قرآن کریم و داشته باشد و از این منظومه رایگان در کنار صرف و نحو و روایتشناسی و… بهره برد.
در همین باره مطالب دیگر نیز منتشر شده است:
گستره فقه یا گستره بحث از فقه؟ تأملی کوتاه بر مناظره عبدالکریم سروش و ابوالقاسم علیدوست
فقه و استفاده ابزاری از عقل؛ درنگی بر گفتوگویِ مبارکِ دکتر سروش و آیتالله علیدوست
جدال اسلام مقاصدی با اسلام روشنفکری؛ نقدی بر مناظره آیتالله علیدوست و دکتر سروش