نقدی بر «نقد تفکر محور رمان بلند پیامبر»
نقی سلیمانی:
مدیر محترم «دین آنلاین»
با سلام. این مطلب نگاهی دارد از دنیای ادبیات و هنر یا به عنوان یک داستان نویس، به نوع نگاه غیر ادبی جناب آقای مهدی فردوسی و یا به زبان روزنامه نگاران، پاسخی است به «نقد تفکر محور رمان بلند پیامبر».
علت اینکه با تأخیر دو ماهه دارم پاسخ آن را میدهم این است که من این نقد را ندیده بودم و تازگی مرا از آن باخبر کردند.
در هر حال مطابق قانون رسانهها این پاسخ را منتشر بفرمایید، شاید باعث شود نقد نویسی در ایران آهسته آهسته مربوطتر شود و نقد ادبی، با انواع دیگر نقد اشتباه گرفته نشود. البته ضمن ادای احترام به نویسندگان انواع دیگر نقد که در جایگاه خود مطلوب است، مثل نقد فلسفی، یا نقد مذهبی ـ فلسفی. اما ادبیات چه بپذیریم و چه نپذیریم از لونی دیگر است. و جایگاه نقد آن، «دیدگاه ادبی» است. و انتظار یک رمان نویس هم همین است.
اما ادبیات تفکر برانگیز در «جهان ادبیات داستانی و رمان» به چه معناست؟
پاسخ به نقد آقای مهدی فردوسی با نام «نقد تفکر محور رمان بلند پیامبر»
نقد آقای مهدی فردوسی 44 صفحه است. و من میکوشم ضمن پاسخ و طرح نظرات و شکافتن موارد مطرح شده، از جهان ادبیات داستانی هم بگویم تا مباحث روشنتر شود. در ابتدای این پاسخ بگویم ضمن احترامی که برای منتقد محترم و نوع دیدگاه و نوشته ایشان قائل هستم، نمیتوانم با نوع نگاه و نظرات و دیدگاههای کلی ایشان موافق باشم؛ هرچند در جزئیات مواردی را طرح کردهاند که با بعضی موافق هستم و قابل اصلاح هم هست. چون جنبه ویرایشی جزیی دارد، مثل اینکه بر فصل دهم باید شماره در خود، در ادامه فصل نُهُم، بزنیم. اما در دیدگاههای کلی به نظر میرسد منتقد محترم از عرصه ادبیات داستانی و کارکردهای آن، خیلی دور هستند. نیز باید گفت منتقد محترم دیدگاههای فلسفه باورانه دارند و در نقد و بررسی خود «پیش فرضهای فلسفه باورانه نامربوطی» را دنبال میکنند. در زیر مواردی را در باب نظرات کلی ایشان مطرح میکنم که خواهید خواند.
ابتدا سه مورد را در باره نوشته ایشان باید یادآوری کنم.
1 ـ اصلاح یک خطای گیج کننده در نقد ایشان و اثرات و نتایجی که به بار میآورد.
2 ـ ادبیات دینی
3 ـ در باره نقد تفکر محور و درخواست ادبیات تفکر محور از رمان نویس، از سوی ایشان.
1. اصلاح یک خطای گیج کننده در نقد و اثرات و نتایج آن
منتقد محترم در آغاز، (بخش الف ـ پیشینه کتاب) مطلب خود را طوری نوشتهاند که گویی رمان بلند پیامبر را صاحب این قلم، پس از کتاب 366 روز با پیامبر عزیزمان، نوشتهام. و آن هم از روی کتاب نوردان داملا. حتی تاریخ شناسنامه دو کتاب مرا هم ذکر کردهاند، (در 1400 کتاب 366 روز با پیامبر عزیزمان، و در 1401 رمان بلند پیامبر) تا هیچ شکی باقی نماند که رمان نویس پس از کتاب 366 روز با پیامبر عزیزمان، رمان بلند پیامبر را نوشته است. غافل از اینکه اگر دستِ کم نظری به تاریخ پای مقدمه رمان بلند پیامبر (مقدمه: 1382) میانداختند، متوجه میشدند که ابتدا رمان بلند پیامبر چاپ شده و سپس آن کتاب دیگر را نوشتهام. حتی در انتهای کتاب رمان بلند پیامبر که فهرست آثار نویسنده آمده، روشن است که این رمان قبلاً در 9 جلد منتشر شده است. و این همان نکته مهمی است که جا انداختهاند و به آن در همان ابتدا اشاره نکردهاند که این، خواننده نقد را گیج میکند. نکته جالب این است که چاپ پنجمِ جلد اولِ رمان بلند پیامبر (پیش از تولد)، در سال 1394 منتشر شده بود. در واقع رمان بلند پیامبر که 9 جلدی بوده است، پس از انتشار جلد 9 آن (= پیامبر، کلان سالی 2)، در سال 1396 بود که ناشر به دلیل استقبال زیاد از کتاب، تصمیم گرفت، به صورت یک جلدی (جلد سخت) هم، آن را منتشر کند.
اما تذکر این نکته در باره نقل صحیحِ ترتیب تاریخی انتشار دو کتاب فوق، و اصلاح نقد ایشان، از چه رو اهمیت دارد و اهمیت آن در چیست؟ و چرا این قدر بر روی آن تأکید دارم:
یک ـ چون منتقد محترم، در ادامه بخش پیشینه کتاب «رمان بلند پیامبر که اثری است برای نوجوانان و جوانان»، در قیاسی مع الفارق «کتابی برای کودکان» را به میان میآورند. و به جای نقد رمان بلند پیامبر، پای نویسنده ترکیهای عزیز ما «نوردان داملا» را به میان میکشند. و شروع میکنند از بزرگی و جوایز ایشان نوشتن که: او، نوردان داملا، با کتاب «پیامبر عزیزم در 365 روز»، جایزه ادبیات کودک انجمن نویسندگان ترکیه را دریافت کرد. و عنوان نویسنده کودک 2007 را گرفت. و …
اگر منتقد محترم قصد دارند یکی از پایههای نقد خود را، بر تعداد جوایز و استقبال اجتماعی جشنوارهها از اثر قرار دهند، به اطلاع ایشان میرسانم که رمان بلند پیامبر نیز، که ابتدا در 9 جلد انتشار یافت، جوایز زیر را دریافت کرده است (دریافت این جایزهها در پشت جلد هر یک از این 9 جلد رمان پیامبر درج شده است):
ـ پیامبر، (رُمانِ 9 جلدی ـ انتشارات «به نشر»، وابسته به آستان قدس رضوی)
ـ برنده لوح زرین و دیپلم افتخار از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان،
ـ برنده جشنواره قصههای قرآنی در بخش رمان،
ـ برگزیده کتاب سال جشنواره شهید حبیب غَنی پور به خاطر تحقیق گُسترده و پِژوهِش عَمیقِ برای نگارش رمان،
ـ برنده بهترین کتاب در جشنواره کتاب مجله سلام بچهها به خاطر تحقیق جامع و پرداخت لطیف،
ـ تجلیل و تقدیر از نویسنده درجشنواره خاتم به خاطر نگارش رمان پیامبر، (چاپ هفتم) ـ
در عین حال رمان بلند پیامبر (به صورت 9 جلدی) جوایز دیگری هم دریافت کرده که فعلاً برای کوتاهی نوشته از یادکرد آنها درمی گذرم. اما جالب است که حتی پس از انتشار رمان بلند پیامبر به شکل یک جلدی (یا جلد سخت) هم، این رمان، اثر برگزیده شد:
ـ رمان بلند پیامبر، (به صورت یک جلدی ـ جلد سخت) «اثر برگزیده» سال 1402 در بیست و یکمین جشنواره ملی کتاب رُشد، در شاخه رمان نوجوان
نیز اعطای «نشان خورشید از سوی مؤسسه معاک» به نویسنده با این عبارت: خرسندیم که خوانندگان، خانوادهها و کارشناسان، کتاب پیامبر، نوشته نقی سلیمانی را مفید، جذاب و پُرکاربُرد دانستهاند.
دو ـ اگر منظور منتقد محترم از آوردن یک کتاب کودکان در باره پیامبر، برای مقایسه با یک کتاب کودکان دیگر میبود، باید کتاب دیگر بنده را که در باره پیامبر برای کودکان نوشتهام، با کتاب نوردان داملا مقایسه میکردند. (و این مقایسه در آن صورت به نظرم درست میبود.)
از قضا نقد کتاب داملا از دیدگاه داستان نویسی، میتوانست بسیار روشنگر باشد، چون نشان میداد که آنچه من در آن مقدمه کتاب کودکانم در باره کتاب داملا، به کوتاهی نوشتهام، تا چه حد درست (یا نادرست) بوده است.
منتقد محترم نوشتهاند این جمله من مبهم است: کتاب [= داملا: 365 روز با پیامبر، در ترجمه فارسی آن ـ یا به قول منتقد محترم: پیامبر عزیزم در 365 روز] ساختار خوبی داشت؛ اما قصهها و حکایتهایش ضعیف نوشته شده بود.
اما علت اینکه صاحب این قلم در مقدمه آن کتاب کودکانی که در باره پیامبر نوشتهام، توضیح خود را بسط ندادهام، این است که در کتاب ویژه کودکان، انتشار نقد بزرگسالانه را، روا نمیدانم.
ولی اکنون که در اینجا برای بزرگسالان مینویسم میتوانم آن جملهام را کمی بیشتر توضیح دهم:
کار نوردان پاملا به نظر من از لحاظ ساختارِ روز به روز آن، و فهرست بندی موضوعی، کتاب خوبی است. اما از نظر داستانی ضعیف است. یعنی نویسنده عزیز ما، تقریباً یکسره به روایت داستان پرداخته است. و به قول داستان نویسان «به نشان دادن یا صحنه و صحنه پردازی داستان» در جاهایی که لازم است، نپرداخته است. از عنصر بسیار مهم «گفتگو و گفتگو نویسی» که هنری است بسیار مهم و مربوط به «زبان خاص هر شخصیت»، استفاده نمیکند. «شخصیت پردازی» آنچنانی ندارد، عنصر «زاویه دید» در داستان را به کار نمیگیرد. به «حادثه پردازی» اهمیت نمیدهد. از روی حوادث مهم با یک خط یا دو خط روایت میپرد. «از نظر محتوا» هم گه گاه در روایتها، «نگاه انتقادی به تاریخ» ندارد. (یعنی آنچه در روایت تاریخی آمده، همان را نقل میکند.) منظورم در اینجا، آن نوع نگاه عقلانی است که استاد مطهری به تاریخ اسلام دارد. و موارد دیگر. بدیهی است منظور بنده این نیست که کتاب کودکانی که بنده در باره پیامبر نوشتهام (366 روز با پیامبر عزیزمان) قویتر است. در این مورد، خوانندگان و منتقدان ادبیات داستانی باید نظر دهند. (البته ناشر هم متأسفانه خیلی کند این مجموعه را چاپ میکند، از ده جلدی که در شش سال گذشته نگارش یافته و به ناشر تحویل داده شده است، دو جلد آن را تا کنون چاپ و منتشر کرده است.)
در نهایت باید گفت، چه خوب بود منتقد محترم، دو کتاب کودکان در باره پیامبر را، از دیدگاه داستان نویسی نقد و بررسی و نیز با هم مقایسه میکرد. و با ذکر دلایل، برتری کتاب کودکان نوردان داملا، از صاحب این قلم، و یا بالعکس، را اثبات میکردند. و مطلبی قابل توجه و دقیق ارائه میکردند. اما متأسفانه کتابی را که برای نوجوانان و جوانان نوشته شده است، با یک کتاب خاص کودکان، مقایسه کردهاند و با طرح اطلاعات ناقص، به راه دیگری رفتهاند که فقط آب را گل آلود میکند. و موجب سوء برداشت میشود.
2 ـ ادبیات دینی یا ادبیات مذهبی؟
به زعم بنده (و برخی از نویسندگانی که در این زمینه کار کردهاند) آنچه ما نویسندگان در این باب مینویسیم، ادبیات دینی نیست، بلکه «ادبیات مذهبی» است.
ادبیات دینی، ادبیاتی است که سالهای سال پیش و بلکه قرنها و سدهها پیش نوشته شده یا به طور دقیق جمع آوری و مکتوب شده است. به عنوان نمونه ادبیاتی که در قرآن آمده است، موجود و در دسترس همگان است. مثلاً قصه یوسف یا قصههای دیگر قرآن، یا تمثیلها، تشبیهها، استعارهها و کنایهها و … که در قرآن است. ادبیات دینی به دقت مکتوب شده و هیچ کس، حتی نمیتواند یک واو یا حتی یک نقطه آن را جابجا کند.
اما آنچه نویسندگان در این زمینه و بر اساس متن دینی (و یا ادبیات دینی) مینویسند، «ادبیات مذهبی» است؛ که آزادی عمل تا حد ممکن (و یا حتی به زعم برخی نویسندگان ناممکن) دارند. هر نویسندهای بر اساس تحقیق و برداشت خود از ادبیات دینی، داستانی مینویسد که حتی ممکن است با نویسندهای دیگر در باره همان موضوع، کاملاً متفاوت و با برداشت، سلیقه و طرز فکری متفاوت، یا گوناگون باشد.
فعلاً در این مورد، خطوط کلی این دو نوع از ادبیات را روشن کردم و بسط بیشتری نمیدهم. اما منتقد محترم ظاهراً آنچه را نویسندگان در این باب مینویسند، ادبیات دینی میدانند!
3. نقد تفکر محور و درخواست ادبیات تفکر محور از رماننویس از سوی ایشان
آیا ادبیات داستانی میتواند تفکر محور باشد؟ و نیز نقد ادبی میتواند تفکر محور باشد؟ یا به طور دقیقتر نگاه فلسفه باورانه به ادبیات داستانی، درست و صحیح است؟
شاید معنی ادبیاتِ تفکر محور (چون این ترکیب از نظر زبانی خیلی نچسب است) یا ادبیاتِ تفکر برانگیز (یا رمان اندیشه)، از نگاه یک متفکر، زیبا و ایده آل به نظر برسد؛ اما جهان داستان و رمان، از لونی دیگر است. و طور دیگری ذهن خواننده ادبیات را به حرکت درمی آورد و روشن میکند، و روشن نگری میبخشد؛ حتی ادبیات داستانی و رمان، عینکی به دست خواننده میدهد که جهان را با رنگهای متفاوت و هزار و یک رنگ آن ببیند، چشیدنیها را بچشد، جنبههای ملموس و ظریفِ هر چیز و همه چیز را، لمس کند، انواع صداها، و حتی بی صداها را بشنود و حس کند، و حس بویایی خواننده ادبیات را برمی انگیزد که هر بوی شگرف یا کثیف یا معطر را ببوید. (و البته جهان بویایی جهانی بس وسیع است. بر اساس یک نظریه علمی انسانها میتوانند بیش از یک تریلیون بوی متفاوت را تشخیص دهند.) اما ادبیات داستانی از این هم فراتر میرود و حس ششم خواننده را بیدار میکند و به عرصه ناخودآگاهها وارد میشود، اجازه میدهد در خوابها شنا کنیم، و هزار و یک کار دیگر که نتیجه همه آنها این است که خواننده پس از خواندن آن رمان، حتی میتواند به مرحلهای برسد که جهان را یک طور دیگر ببیند. و این خاصِ بهترین آثار ادبیات داستانی و رمان است، آثاری مثل برادران کارامازوف داستایفسکی، یا رمانهای کافکا و … (خیال نکنید که جهان حسها، جهان کوچکی است. جهان حسها، از جهان اندیشه بسیار بسیار وسیعتر است؛ بی آنکه بخواهیم اندیشه را از رمان حذف کنیم، باید بدانیم که حس غیر از اندیشه است، جهان حس جهان بس وسیع و گستردهای است.)
اما این تازه بخشی از دنیای وسیع رمان است. روح رمان، روح پیچیدگی است. هر رمان به خواننده میگوید چیزها پیچیدهتر از آنند که تو فکر میکنی.
سؤال: با وجود همه این تحلیلها، آیا تفکر در عرصه رمان وجود ندارد؟
پاسخ: وجود دارد، اما تفکر در عرصه رمان بر دو نوع است:
1 ـ تفکر خودآگاه
2 ـ تفکر ناخودآگاه
و تفکر ناخودآگاه چون با حسهای پنج گانه و حتی حس ششم در میآمیزد، ظاهراً قابل تشخیص نیست، مگر اینکه خواننده آگاه یا منتقد در آن عمیق شود.
اما تفکر آگاه و تفکر ناخودآگاه در کالبد رمان تغییر ماهیت میدهند، و شکلی «استفهامی»، «فرضی»، و «قیاسی» پیدا میکنند. و نکته مهم نیز همین است.
در واقع به قول میلان کوندرا، تفکر با ورود به کالبد رمان، ماهیت خود را تغییر میدهد. در خارج از رمان، ما در قلمرو تأکید و تصدیق بسر میبریم: هر کس، اعم از سیاستمدار، فیلسوف، دربان، به درستیِ سخن خود باور دارد. در قلمرو رمان، کسی تأکید و تصدیق نمیکند: این قلمرو بازی و فرضیات است. بنابر این تفکر در قالب رمان، ذاتاً، «استفهامی»، «فرضی»، و «قیاسی» است.
تفاوتی بنیادین میان «شیوه اندیشیدن فیلسوف» و «شیوه اندیشیدن رمان نویس» وجود دارد. اغلب از فلسفه چخوف، کافکا و … سخن می گویند! اما بکوشید از حکایتهایشان فلسفهای منسجم بیرون آورید! (میلان کوندرا، هنر رمان، ص 115)
اجازه بدهید مثالی از رمان بلند پیامبر در زمینه «ذات قیاسی رمان» بزنم تا موضوع قدری روشنتر شود. در صفحات آغازین رمان پیامبر ما دست کم با دو نوع شخصیت (و بلکه بیشتر) رو به روییم که بدین شکل به آن اشاره شده، و در سراسر رمان این دو خط و دو نوع نگاه به زندگی آدمها بازتاب داده شده و تا آخر رمان کنشها و عملکردها و افکار خاص هر کدام در برخورد با یکدیگر، مطرح شده تا خواننده خود این دو نوع نگاه و افکار و کنشها را با هم مقایسه کند. درست مثل قطعات پازل. (دقت فرمایید):
[…چون دریا به مکه نسبتاً نزدیک بود، مردم مکه جانوران دریایی از جمله کوسه را میشناختند و نام کوسه را بر خود میگذاشتند. و قریش یعنی «کوسه کوچک»
گاهی اَبرها، شکل کوهها یا شیرها یا شکلهای متفاوت دیگری را به خود میگیرند. در باره کلمه «قریش» هم روایتهای متفاوتی وجود دارد که هرگز به درستی نمیتوان فهمید کدام درست و کدام غیر واقعی است. واژه شناسان عرب همیشه در باره ریشه این واژه با هم ستیز داشتهاند. گروهی گفتهاند آنها را به خاطر بازرگانی و سودآوری (تجارت و تَقریش) به این نام خواندهاند. برخی دیگر گفتهاند از این رو به آنها قریش گفتهاند که بعد از آنکه متفرق بودند، دور هم جمع شدند و گرد آمدند. و به این ترتیب، این واژه را به «همبستگی و وحدت» تأویل میکنند و آن را از ریشه تَقَرَّش (گرد هم آمدن) میدانند. و بعضی آن را نام گونهای بُت واره قبیلهای ـ نیاکانی می دانندکه از نام گونهای ماهی درنده خو یا شمشیر ماهی گرفته شده است؛ اما در مقابل عدهای گفتهاند «قِرش» نام ماهی خطرناکی است که اگر به کشتیهای بزرگ حمله کند، درهمش خواهد شکست. و جز آتش که در آب میدانی ندارد، هیچ حربهای در تن این ماهی کارگر نیست.
با این حال یکی دیگر از واژه شناسان امروز احتمال بسیار میدهد که این واژه کوتاه شده یونانی kapxaplas (گونهای دیو ماهی دندان تیز) است که در باره lamia (گونهای جانور افسانهای با رخسار و پستان زن و پیکر مار و خورنده خون کودکان) و squill (خرچنگ اسکویلا) هم به کار میرفته است.
اما داستان اصلی شاید به نَوه نَضر بن کِنانه برمی گردد. مالک زمانی که پسرش «فِهر» به دنیا آمد او را قریش نامید؛ ولی بعدها در زمانهای بعدتر و بعدتر یک اِعراب کوچک [ــَــِـُــ] زیر یا زبر، یا یک حرف در یک کلمه کمی جابجا و این سو و آن سو شد؛ بعضیها آن را قِرش (ماهی خطرناک) و برخی تَقریش (تجارت) و برخی واژه را به صورتهای دیگر خواندند. گویی که همه چیز به یک اِعراب کوچک بستگی داشته است؛ و این، مثل پوزخند تاریخ به ذهن و زبان آدمهاست. درست مثل صفری که میتواند هزار را به ده هزار یا به یک صدِ بی قابلیت تبدیل کند، به همین سادگی. تاریخ به همین سادگی زیر و زبر یا این سو و آن سو میشود. این موضوع سخت جدی، اما به هر حال طنزآمیز و خنده دار است؛ گویی این، از «بازی» هایی است که همه چیز بستگی به این دارد که بازیگران چه نقشی در آن انتخاب کردهاند:
ـ تاجر و بازرگان و صراف سکه؛ و یا حتی معنا؟
ـ ماهی خطرناک و درنده خو؟!
اهل وحدت و همبستگی و گردآمدن؟
ـ بت واره قبیلهای ـ نیاکانی که از نام گونهای ماهی درنده خو و شمشیرماهی گرفته شده است؟
ـ گونهای جانور افسانهای و اسطورهای با رخسار و پستان زن و پیکر مار و خورنده خون کودکان؟
یا دست آخر، خرچنگ اسکویلا؟!
در هر حال اصل و حقیقت آدمها دقیقاً به انتخاب نقش خود در این بازی بستگی دارد و خواه ناخواه رنگها و جلوههای متفاوت و گوناگونی مییابد. چنان که هر یک از قبیله قریش با زندگی خود، داستانی را ساختند و کم و بیش نام واقعی خود را در میان عرب یافتند.
و این همان داستانی است که ما در اینجا باز خواهیم گفت: داستانی در باره «ماهی» و «تاجر» و «بت واره» و «خورنده خون کودکان» و «وحدت» (رمان بلند پیامبر، ص 22 ـ 24)]
در واقع منتقد متفکر، اگر بخواهد به جنبه تفکر انگیز رمان و به ماهیت رمان، توجه کند ضروری است به قالب قیاسی و مقایسهای رمان، و به این گونه اشارهها در رمان توجه و معنای آن را واکاوی و بازگشایی کند. و از درون رمان اسرار آن، و فکر پنهان شده در عمق رمان را بجوید. زیرا زبان رمان یا «زبان تفکر رمان»، با شخصیت، حادثه، زاویه دید، درونمایه و عناصر دیگر داستان عجین شده و خود را نشان میدهد و حالت مستقیم گویی مثل یک کتاب فلسفه یا مقاله را ندارد. حتی میتوان گفت زبان تفکر رمان همان شخصیت، زاویه دید، حادثه، درونمایه و عناصر دیگر رمان، «در ترکیب با یکدیگر» است.
اصولاً زبان تفکر در رمان، زبان دیگری است. و شکل دیگری هم دارد. حتی درونمایه (= مضمون و پیام) که نزدیکترین جنبه به تفکر و اندیشه ورزی است، فقط یکی از عناصر سیزده گانه داستان و رمان است. و به سطح رمان نمیآید و در ترکیب عناصر، معنای آن بازنمایی میشود. (به قطعات پازل که در بالا آوردم دقت بفرمایید) «درونمایه، عنصری از داستان است که چندین بار در طول رمان همواره در زمینهای متفاوت نمایان میشود.» (کوندرا، ص 125)
و در رمان پیامبر که یک «رمان ـ شخصیت» است، نیز شخصیت پیامبر و جلوههای متفاوت آن بازنمایی و نمایان میشود، چه در برخورد با دوستان یا دشمنانش، چه خانواده یا همسایگانش و چه بینوایان و اشراف و چه یارانش، و نیز همه آدمهای دیگر. و اینها نوع تفکر و عمل او را حتی با سکوتش نشان میدهد، و نشان میدهند! و نرم خویی و شجاعت و … غیره او را آشکار میکند. (در پرانتز بگویم که تئوریسینها و منتقدان ادبیات داستانی 24 نوع رمان را از هم تفکیک کردهاند، مثل رمان شخصیت، رمان حادثهای، رمان پیکارسک، رمان گاتیک و دلهره آور، رمان نو و … و نیز برخی آن را تا 25 نوع رمان هم آوردهاند که «هر یک کارکرد و بازتابی جداگانه دارند.» در اینجا اشاره میکنم که نا آشنایی منتقد محترم با انواع رمان و یا دست کم «رمان شخصیت» ایشان را به راه خطا کشانیده است و رمان شخصیت را، از غیر راه خودش نقد کردهاند. در این باب میتوان بعداً بحث مبسوطی کرد. ـ نگاه کنید به کتاب رمان چیست؟، نشر نی، نیز ادبیات داستانی قصه، داستان کوتاه، رمان، جمال میرصادقی، انتشارات شفا.)
اساساً نوع نگاه منتقد محترم به ادبیات داستانی غیرمربوط به نظر میرسد، چون داستان نویسان، رمان نویسان و منتقدان ادبی این گونه به ادبیات نگاه نمیکنند که از نویسنده، ادبیات تفکر محور را طلب کنند. «نگاه فلسفه باورانه» به ادبیات داستانی به نظر من منتقد محترم را از ادبیات داستانی دور کرده است.
ضمناً نویسندگان، تفکر ناخودآگاه خوانندگان داستان را به طور مستقیم تحریک نمیکنند، بلکه خود خواننده داستان، به طور ناخودآگاه به داستان میاندیشد. به طور مثال داستان نویسی گفته بود: من یک کوزه را در طول داستان خودم در یک جا آورده بودم که شاید اهمیت آنچنانی هم نداشت؛ ولی کودک و نوجوانی که داستانم را خوانده بود به آن کوزه فکر کرده بود و تجربهای از آن و اندیشهای در ارتباط با آن داشت و …
ادبیات و هنر انعکاس نوعی شعور مرموز است که به راحتی هم قابل نقد نیست و دیدگاهی دیگر ـ غیر از دیدگاه فلسفه باورانه ـ به زندگی و انسان است. ادبیات مثل خود انسان، بس پیچیدگیها دارد.
البته به زبان سادهتر این طور هم میتوان گفت: ادبیات در ذات خود یک منظومه پیچیده است از دو نوع تفکر که با جهانی از احساس درآمیخته است (درست مثل یک انسان) و حس آدمی را بیدار میکند و به سمت تفکر سوق میدهد، بی اینکه جهان وسیع احساس را در نظر نگیرد. جهان احساس نوعی ادراک است که نمیتوان آن را از زندگی و ادبیات حذف کرد. اما اندیشه و تفکر در ادبیات داستانی و رمان، فقط یک عنصر از 13 عنصر آن است. (نگاه کنید به کتاب عناصر داستان، جمال میر صادقی، تأملی دیگر در باب داستان ترجمه محسن سلیمانی) ولی تفکر هم در ادبیات بر دو نوع است: تفکر خودآگاه و تفکر ناخودآگاه.
و به همین دلیل است که داستان نویس «سوژه» را انتخاب نمیکند، بلکه سوژه است که داستان نویس را انتخاب میکند. یعنی نویسنده نمیتواند با خود بگوید: بسیار خب، امروز میخواهم داستانی بنویسم در باره موضوع «آ» یا «ب»؛ بلکه ابتدا چیزی به نام سوژه (یا جرقه اولیه، یا نقطه شروع) به «ذهن و حس» او هجوم میآورد. و داستان نویس در برابر آن بیدار میشود. و فقط هم آن نویسنده، و نه حتی نویسندهای دیگر؛ در برابر آن جرقه اولیه یا سوژه، حس میکند که میتواند آن را (جرقه اولیه را) به آتشی بزرگ تبدیل کند یا از چیزی کوچک جهانی را مثل بمب هستهای، تحت تأثیر قرار دهد. یعنی داستانی بنویسد. (یا اگر این تمثیل را نمیپسندید «دانهای کوچک» را میبیند و آن را حس یا خیلی خوب و به شدت حس میکند. و درک میکند که میتواند با کاشتن و آب و آفتاب دادن به آن، و پرورش آن، در نهایت، آن را به درختی تناور و پر از میوههای خوش رنگ و خوشمزه تبدیل کند. یا باغی بس بزرگ و پرشکوه)
سپس نویسنده بر اساس مضمونی که در آن جرقه اولیه کشف و درک میکند و حس میکند؛ داستان را گسترش میدهد. یعنی طرح یا پی رنگ یا نقشه نگارش داستان را میریزد. و داستانش را اجرا میکند.
در واقع اندیشه و مضمون یا درونمایه را نویسنده در جرقه اولیه، کشف میکند. درونمایه یا تفکر خودآگاه، سطح ظاهری ادبیات را مینماید. اما درونمایه و تفکر ناخودآگاه عمق ادبیات است، (که از شخصیت یا کاراکتر، زاویه دید، حوادث، لحن، فضا و رنگ در داستان، طرح یا پیرنگ، تصویرها، نمادها و سمبول ها و اسطورهها و احساسهای رنگارنگ و خیلی چیزهای نامحسوس دیگر تشکیل شده است) واین، مثل پاره یخ بزرگی در دریا میماند؛ که خوانندگان ادبیات و منتقدان، ممکن است فقط نوک قله این پاره یخ را ببینند. اما ادبیات داستانی همه درونمایه دو وجهی یا اندیشه و تفکر به قول منتقد محترم نیست؛ و اگر هم باشد در داستان ظاهر و آشکار نمیشود مگر با حس و احساس، و با شخصیت و شخصیت پردازی و حادثه و نوع روایت و زاویه دید و خلاصه با عناصر سیزده گانه داستان، و نیز: «در ترکیب همه اینها با یکدیگر»، و نیز با استعاره و کنایه و طنز و صناعتهای ریز و درشت دیگر داستان، جلوه مینماید. حتی یکی از نویسندگان گفته بود: اگر پیامی دارید بروید تلگراف خانه
بنابر این نگاه منتقد محترم به داستان و رمان نگاهی غریب و دور از انواع نقد ادبی است. نقد ادبی پیچیدهترین و دشوارترین شاخه ادبیات است که از فرهنگ یونان باستان نشأت گرفت. افلاطون و ارسطو منشاء پدیدههای هنری را حس تقلید میدانستند و … در قرون وسطی نقد ادبی با ارزشهای مسیحیت درآمیخت و به خدمت الهیات درآمد. در قرن هجدهم نیز نقد ادبی با دانش زیبایی شناسی پیوند یافت و منتقدانی چون لسینگ و کالریچ نظریه هنرِ ارشادی قرون وسطی را، دور افکندند و به اهمیت تخیل در هنر، تأکید ورزیدند.
اما در اوایل قرن بیستم منتقدان کوشیدند با استفاده از علوم انسانی چون روانشناسی، جامعه شناسی، انسان شناسی و حتی علم سیاست، مبانی تازهای برای موضع فکری خود بیابند. در نتیجه مکاتب پنج گانه نقد ادبی پدید آمد که هر یک از آنها متکی به زیر بنای علمی و فلسفی جداگانهای است و به ترتیب عبارتند از:
1 ـ نقد ادبی بر مبنای اخلاق
2 ـ نقد ادبی بر مبنای روانشناسی
3 ـ نقد ادبی بر مبنای جامعه شناسی
4 ـ نقد ادبی بر مبنای زیبایی شناسی
5 ـ نقد ادبی بر مبنای افسانه شناسی (ولبور اسکات: دیدگاههای نقد ادبی)
میبینید که چیزی به نام ادبیات تفکر محور و نقد آن و نگاهی این گونه به ادبیات، به نوعی خارج از موضوع مینماید، یا دست کم نشاندن جزء است به جای کل.
در واقع «خرد رمان» با «خرد فلسفه» متفاوت است. حتی «خرد رمان»، بالاتر از «خرد رمان نویس» است، و ممکن است در حین نگارش رمان او را علی رغم میل و خرد رمان نویس، به راههای دیگر بکشاند. (نگاه کنید به میلان کوندرا: هنر رمان؛ نیز ناصر ایرانی: هنر رمان ص 179)
منتقد محترم، (در ص 2 نقد خود) پرسیدهاند: آیا نویسنده (بخوانید رمان نویس) باید پاسخی مدافعانه گرانه به این پرسش (اندیشه ورزی الهیاتی) بدهد؟
پاسخ: خیر رمان نویس نمیتواند چنین کند. صاحب این قلم هم چنین نکرده است. همه شخصیتها و آدمها، افکار، کنش و عملکرد و اعتقادات و خلاصه زندگیشان و درون و بیرونشان، تا حد ممکن، در رمان بازتاب داده شده است. چه دوست محمد (ص) یا دشمن او (مثلاً ابوسفیان) و یا اعضای خانه و خانواده محمد (ص) یا همسایگانش یا همشهریانش و …
این افکار و نوع زندگی و اعتقادات و عملکردها و کنشها، در خطوط رمان، فقط دریک شخصیت، بازتاب داده نشده که تدافعی باشد. بلکه نوع افکار و نظرات و اعتقادات و کنشها و عملکرد محمد (ص) از شخصیتهای دیگر مثلاً ابوسفیان، «برتر» است. و در نتیجه، دست بالا را پیدا کرده است. اما نظرات و اعتقادات و نوع نگاه به زندگی توسط ابوسفیان و امثالهم هم در رمان، مطابق قرآن و تاریخ، بازتاب داده شده است، تا به حدی که یک نفر از خوانندگان رمان (با روحیه مذهبی سنتی اما ناآشنا به کارکرد رمان و داستان و نیز نا آشنا به خود قرآن) که نقد و نظری برای ناشر فرستاده بود، اعتراض کرده بود که چرا نظرات و طرز فکر و دید امثال ابوسفیان هم در رمان بازتاب داده شده و نباید چنین باشد (!) و کلی هم برای خودش فلسفه بافی کرده بود و حتی نمونه از رمان آورده بود. گویی انتظار او این بود که فقط نوع نگاه و نظر پیامبر در رمان منعکس شود که در آن صورت رمان و داستان، تبدیل میشد به مقاله.
به اطلاع منتقد محترم میرسانم که حتی کوچکترین نظرات کسانی مثل ابوسفیان هم در رمان آمده است. مثلاً ابوسفیان در باره اینکه مسلمانان چند بار در روز نماز میخوانند هم، در رمان، نظرش انعکاس یافته است، ببینید:
هنگام صبح در سرتاسر اردوگاه اذان گفتند و ابوسفیان از صدای آن از جا پرید و گفت: «اینها چه میکنند؟»
عباس گفت: «نماز است.»
ابوسفیان پرسید: «در شبانه روز چند مرتبه نماز میخوانند؟»
ـ پنج بار
ـ به خدا زیاد است. (رمان بلند پیامبر، ص 576)
و در مقابل آن هم، از باب نگاه قیاسی، در بخش هجدهم (ملکوت ص 371) نظر پیامبر را آوردهام که به نماز نگاهی خاص و جالب دارد. و نشان دادهام که یکی از نکتههای جالب معراج، نماز است. (نگاه کنید به این بخش در رمان)
منتقد محترم چنان به نگاه فلسفه باورانه در باره ادبیات معتقد است که فهرستی از موضوعات را ردیف کرده و در ص 37 نقد خود آوردهاند:
«فهرست زیر برخی از موضوعات را در بر دارد که نویسنده محترم میتوانست در باره آنها با رویکرد تفکر محور داستان سرایی کند. (منظور منتقد محترم داستان پردازی و داستان نویسی است، چون داستان سرایی در عرصه شعر مثل شاهنامه بروز و ظهور میکند.):
1 ـ پیامبری انسان
2 ـ تفاوت معجزه با جادو
3 ـ جنگ و صلح (خشونت مقدس / جهاد)
4 ـ پیشگویی (علم غیب) [لازم است به منتقد محترم همین جا یادآوری کنم پیش گویی غیر از علم غیب است.]
5 ـ مدارای دینی
6 ـ آزادی اندیشه
7 ـ کین کشی و انتقام
8 ـ تقدیر
اول اینکه آنچه منتقد محترم طلب میکنند، در عرصه رمان اگر آورده شود جنبه اعتقادی و مدافعه گرانه (به قول ایشان) خواهد یافت. و جای آن در مقالات فلسفی و کلامی است.
دوم اینکه این رمان یک «رمان شخصیت» است که اخلاق عملی و اجتماعی و فردی پیامبر را در زندگی تصویر میکند. و حتی در جزییات نشان میدهد و اثرات آن را در جامعهاش آشکار میسازد. و دستاوردها و محدویت های این نوع از رمان در این عرصه، قابل سنجش و نقد است
سوم اینکه برخی از مواردی که منتقد محترم درخواست کردهاند بنا به منش رمان، یعنی آن طور که در رمان ممکن است، (البته نه با دیدگاه فلسفه باورانه)، در رمان بلند پیامبر، آمده است؛ و خوب بود کتاب را ایشان با دقت بیشتر میخواندند. مثل مورد شماره 7 ـ کین کشی و انتقام گرفتن یا عدم انتقام و بخشش بزرگوارانه. یعنی پس از آن همه عذاب و شکنجه که بر سر پیامبر و یارانش، مکهایها در مکه، آوردند؛ و هجوم و ایجاد جنگ و کشتار مسلمانان مدینه که کردند؛ پیامبر، انتقام گرفت و کین کشی کرد، یا انتقام نگرفت و بخشش بزرگوارانه نمود. (نگاه کنید به رمان بلند پیامبر: ص 582 تا 584 فصل 199 در زمان فتح مکه که در سخنرانی پیامبر آمده است؛ سخنانی که با شخصیت یوسف و قصه برادرانش در سخن پیامبر، پیوند میخورد، بخش کوچکی از آن را در زیر میآورم:
[پیامبرسخن آغاز کرد: ای گروه قریش! خدا، غرور جاهلیت و تَکبُر و بزرگی فروشی و فَخر فروشی به پدران را از میان بُرد. مردم، همه از آدماند و آدم را از خاک آفریدهاند.
آنگاه پیامبر این آیه را خواند: «… گرامیترین شما نزد خدا، پرهیزگارترین شماست.»
اکنون ارباب و بردهای که کنار هم ایستاده بودند، یک آن به هم نگریستند. و ارباب از برق چشم برده و طرز نگاهش، یک آن پُشتش لرزید: «چطور؟! او با من برابر است!»
ـ ای گروه قریش! چه می گویید و چه میاندیشید؟ میپندارید با شما چه میکنم؟
آنها جواب دادند: «نیکی میکنی، که برادری بزرگوار و برادر زادهای بزرگواری.»
آنگاه پیامبر از زبان قرآن، مانند یوسف که برای برادرانش، وقتی به مصر آمده بودند، درخواست بخشش کرده بود، گفت: به راستی همان را می گویم که برادرم یوسف گفت: امروز نه مَلامَتی بر شماست و نه نکوهشی. خداوند شما را میبخشد که او، مهربانترین مهربانان است.
و سپس همه آنها را «آزاد اعلام کرد. ]
و این در حالی است که مکهایها بزرگترین جنایتها و شکنجهها و جنگها و حملهها و وحشی گری ها را علیه پیامبر و یاران کرده بودند. و سخنان پیامبر و عدم انتقام پیامبر در این شرایط در بخش سی و دوم: «جنگ و صلح 2» و بخش سی و سوم: «بت شکن» بخصوص فصل شماره 199 در ص 581 تا 584 است که آوردهام. سخنانی که مو به تن مردمِ مکه و خواننده کتاب سیخ میکند.
و یا در خصوص پیشنهاد مورد شماره 3 که ایشان در نقد خورد آوردهاند، در بخش سی و دومِ رمان مطلب هست. (پیشنهاد مورد شماره 3 منتقد محترم: 3 ـ جنگ و صلح (خشونت مقدس / جهاد)
جنگ و صلح (یا به قول ایشان: خشونت مقدس / جهاد،) هرچند که باید بگویم خشونت، هرگز مقدس نبوده است و در رمان، من نشان دادهام اساساً تفاوتی باریک میان «جنگ» و «جهاد» در نگاه پیامبر وجود دارد. و اخلاق جهاد و جنگ و اخلاق صلح را، پیامبر به شدت رعایت کرده است. نمونهاش در: بخش نهم فن خاموش کردن آتش جنگ است. (ص 213 به بعد رمان بلند پیامبر) و یا این گفتهاش به حضرت علی که «شروع کننده جنگ مباش.» (ص 427 فصل 154 به بعد رمان بلند پیامبر) و یا به مسلمانان: خداوند شروع کنندگان جنگ را دوست ندارد. (ص 418 و 419 رمان بلند پیامبر) و نیز باز هم در زمان جنگ به مسلمانان که: «گناه از دشمن خطرناکتر است.» (ص 427 رمان بلند پیامبر) و یا پیامهای او برای پیشگیری از جنگ به مکهایها.
و سپس غرور مکهایها و عدم پذیرش پیامهای پیامبر برای جنگ نکردن، و قصد و حمله آنها برای جنگ؛ که پیامبر ناگزیر این آیه را میخواند: بجنگید، ولی (جنگیدن) در راه خدا علیه کسانی که با شما میجنگند. (ص 418 رمان بلند پیامبر) و نیز باز هم بر حذر داشتن مسلمانان از «گناه جنگی» در زمان جنگ، به مسلمانان، پس از اینکه به آنها یادآوری کرده است که گناه، از دشمن خطرناکتر است؛ با این جمله: شرم کنید از اینکه خداوند در باره شما چیزی بداند که مایه خشم اوست. چون خشم خدا از خشم انسانها سنگینتر و سختتر است. (ص 430 همان) و یا این اعلام عمومی از سوی پیامبر به مجاهدان در جنگ توسط بلال: اینها مقرراتی هستند که نبی اکرم خواستهاند در هر جنگی رعایت کنید: از آزار رساندن به زنان، بچهها و پیران و سالخوردگان خودداری کنید. به ناتوانها صدمه نرسانید. نباید درختها را قطع کنید. فقط به کسانی حمله کنید که شما را [از مکه سرزمینتان] بیرون راندند. کسانی که حق شما را ضایع کردند و شکنجه کردند و با اموال شما خود را ثروتمند ساختهاند. » (ص 429 رمان بلند پیامبر.) و نیز بخش سی و دوم «جنگ و صلح 2» و بخش سی و سوم «بت شکن» بخصوص فصل شماره 199 در ص 581 تا 584 است که سخنان پیامبر چنان که در بالا آوردم مو به تن مردم مکه و خواننده کتاب سیخ میکند.
با این همه در ص 37 نقد رمان بلند پیامبر، منتقد محترم با پافشاری بیشتر بر نظر خود در نقد آوردهاند: داستان تفکر محور (اینجا و اکنون تفکر نقاد)، زمینه را برای برخورداری خواننده خود از یک یا چند مهارت فکری فرا میآورد و مخاطب را به پرسیدن، بحث کردن، معنا یابی، و بررسی پی آمدها و کشف پیش فرضها، استناد به معیارها و ملاکها و کاوش دیدگاهها، فرا میخواند. ادبیات تفکر محور در یک کلام، مخاطبش را به کندوکاو فکری در باره گزارهها و مفاهیم دینی ـ مذهبی وامی دارد.
اما پاسخ صاحب این قلم: ادبیات داستانی و رمان معمولاً چنین میکند، اما نه آنچنان که در کتابهای فلسفی و کلامی، فیلسوفها اجرا میکنند. از راهی که در رمان ممکن است، یا آنچنان که در در ادبیات داستانی و رمان، رمان نویسان انجام میدهند، یعنی تفکر خودآگاه و ناخودآگاه و حسهای او را برمی انگیزند. و به هزار و یک گونه، ادراک او را بیدار و روشن و شعله ور میکنند. از طریق شکلهای رمان و تفکر آگاه و تفکر ناخودآگاه در کالبد رمان که تغییر ماهیت داده است، و شکلی «استفهامی»، «فرضی»، و «قیاسی» پیدا کرده است. و نکته مهم نیز همین است.
اما مثال ایشان (منتقد محترم) برای رمان تفکر محور، راستی که جالب و عجیب است. و البته قیاسی مع الفارق. ایشان دو واقعه در رمان بلند پیامبر را مثال زدهاند. تا نشان دهند که منظورشان از رمان تفکر محور چیست. (در ص 40 نقد منتقد محترم)
1 ـ جایی که زنی یک سگ رو به مرگ را، با سیراب کردنش در بیابان، از مرگ نجات میدهد. و به گفته پیامبر، آن زن به بهشت میرود. (در رمان بلند پیامبر، فصل 55)
2 ـ واقعهای که در جنگ بدر پیش میآید. در این واقعه پیامبر و یارانش زودتر از دشمن خود را به چاه آب میرسانند تا آنها بر چاه آب تسلط داشته باشند و دشمن نداشته باشد. با این حال پیامبر پس از تسلط بر چاه آب، وقتی دشمن میخواهد از چاه، آب بردارد، از یارانش میخواهد اجازه دهند آنها هم از چاه آب بردارند و جلوگیری نکنند. (در رمان بلند پیامبر فصل 154)
در هر دو واقعه پیامبر خوردن آب را برای هر موجودی جزو حقوق طبیعی او میداند. از این رو نیازی به مقایسه این دو واقعه نیست. اما منتقد محترم برای نشان دادن اینکه رمان تفکر محور چگونه معجونی است از رمان نویس طلب میکنند این دو واقعه را باید رمان نویس با هم مقایسه کند. آن هم با سؤالی که توسط یک شخصیت از پیامبر پرسیده میشود (!) اینکه رمان نویس، شخصیتی بتراشد و آن شخصیتِ داستانی، از پیامبر بپرسد که: چرا در آنجا (واقعه شماره 1 و مربوط به سگ تشنه تا حد مرگ) چنین گفتی، و در آنجا (واقعه شماره 2 و اجازه دادن پیامبر به دشمن برای برداشتن آب از چاه) کار دیگری کردی.
گویی منتقد محترم توجه نکردهاند که پیامبر در هر دو واقعه 1 و 2 آب خوردن را حق طبیعی هر موجودی میداند و کار دیگری نکرده است. حتی نجات یک سگ تشنهای را که از تشنگی رو به مرگ رفته است، توسط یک زن، بسیار ارزشمند میداند … با مقایسه این دو واقعه، رمان نه تنها تفکر محور نخواهد شد، که هیچ، مشکلات دیگری در عمل، در رمان پدید میآورد.
مثلاً اگر طبق فرض ایشان، رمان نویس شخصیتی میتراشید، (البته ما رمان نویس ها شخصیت را نمیتراشیم، این، کار مجسمه سازان و پیکر تراشان است. ما شخصیت را پیدا میکنیم، کشف میکنیم یا خلق میکنیم. و این بسی با تراشیدن فرق دارد.) و او از پیامبر میپرسید چرا در آنجا (واقعه شماره 1) چنان گفتی و در اینجا (واقعه شماره 2) چنین کردی؟ ـ آیا تبعاتی دیگر نمیداشت؟!
منتقد محترم مثل اینکه توجه ندارند که تا مرحله شخصیت تراشی مشکلی پیش نمیآید. اما اگر این شخصیت از پیامبر سؤال کند و از زبان پیامبر چیزی بگوییم که ایشان نگفتهاند. این کار، دروغ بستن به پیامبر تلقی میشود.
که این، به زعم من در «رمان مذهبی» روا نیست. و البته در این دنیا و آن دنیا هم مجازات دارد. تازه آن هم وقتی که اصلاً لزومی ندارد. چون «موردِ بی موردی» برای مقایسه است.
بد نیست منتقد محترم به فایل «سینما مورخ» در باره فیلم محمد رسول الله، ساخته عقاد، در یوتیوب (YouTube)، نظری بیندازند؛ آن وقت خواهند دید که تا چه اندازه دردسرهای عجیب و غریب و حتی عذاب آور، عقاد (و همکارانش) برای ساختن یک فیلم در باره پیامبر کشیده است. آن هم تازه در زمانی که علما، دانشمندان و محققان تاریخ اسلام، دانشگاه الازهر، انجمن شیعیان لبنان، درستی و واقع گرایی این فیلم را تأیید کرده بودند. و حتی قبل از ساخت فیلم، متن فیلمنامه را کارشناسان نقد کرده بودند و کارگردان آن را به همراه فیلمنامه نویس اصلاح، و آنها تأییدش کرده بودند.
از شما چه پنهان، من، رمان بلند پیامبر را که نوشتم عقاد، کارگردان فیلم محمد رسول الله را واقعاً درک کردم. درکی که بر پایه رنجهای مشابه، در ساختن فیلم و نگارش رمان پیامبر، استوار است.
توجه داشته باشید که هزاران مسلمان تصور غیر یکسانی از پیامبر در ذهن دارند، که لزوماً با دیگری برابر نیست. و این نیز شامل محققان تاریخ اسلام هم میشود. و به همین دلیل علما و دانشمندان اصلاً آسان گیری در این باب را روا نمیدانند. و نه آسان گیری، که حتی دقت صد در صد را هم، تاب نمیآورند. به علاوه خودِ روایتهای تاریخی هم یکی نیست. از یک واقعه ممکن است 10 روایت در تاریخ آمده باشد. به همین دلیل است که تکیه اصلی باید بر قرآن باشد. یعنی تصویری که قرآن از پیامبر ارائه میدهد. چون قرآن نزدیکترین گزارش از وقایع دوران پیامبر است. و سرنخ حوادث و وقایع را به دست میدهد.
با این همه، آنها ممکن است در قرآن با دیده تحقیقی در این باب، نظر نکرده باشند. تصور کنید ما با یک پیامبر، رو به رو هستیم؛ ولی ده تصویر متفاوت از او ارائه میدهند و از شما هم میخواهند فقط تصویری را که خود آنها از پیامبر در ذهن دارند، نه آن تصویر دیگری، که عالم و دانشمندِ مسلمان دیگری در ذهن دارد یا تحقیق کرده، آورده شود. چنین است که تفاوت اسلام طالبانی با اسلام (آیت الله) طالقانی یا استاد مطهری، فرق اساسی پیدا میکند.
همین رمان بلند پیامبر، در دوره احمدی نژاد و وزارت ارشادش، در باره جلد سوم رمان (نوجوانی) نظر عجیب و شوک آوری دادند. آنها رمان را زیر و بالا کردند خواندند و باز خواندند و از صاحب این قلم خواستند حدیث مشهور و مهم پیامبر را که بر پیشانی نوشتِ کتاب بود، درآورد و حذف کند. [پیامبر (ص): فقر از کفر فاصلهای چندان ندارد.] اما پس از بحث و مجادله چندساعته، من به آنها گفتم: پیامبر خودش معیار است. و سخنش و کتابی که از سوی خدا آورده.
آخر تو را به خدا ببینید، آنها به من چه میگفتند: این سخن (پیامبر) بوی سخن شورویها را میدهد (!) به آنها گفتم: زمانی که آن سخن را پیامبر گفته بود، نه از شورویها خبری بود، نه از استادانشان.
خلاصه، صاحب این قلم ایستادگی کرد تا حدیث پیامبر بر پیشانی کتاب بماند.
و البته به آنها نگفتم که (به قول مولانا) شما برای وصل کردن آمدهاید یا برای فصل کردن؟ [مولوی: تو برای وصل کردن آمدی / یا برای فصل کردن آمدی؟] ـ بگذریم و به بحث خودمان باز گردیم.
رمان نویسان از کدام ابزار رمان نویسی استفاده کنند: «روایت»، «صحنه یا نشان دادن»، و یا «توصیف»؟
و اما در باره بخشهای دیگر نقد، منتقد محترم ـ در ص 11 نقد خود با عنوان «نُمودن» به جای «گفتن» از زبان یک نویسنده استرالیایی نوشتهاند: «نشان بده، نگو! قاعده بنیادین داستان نویسی است.»
سؤال 1: آیا «نشان دادن» یا «صحنه» و صحنه پردازی در همه جای رمان کاربرد دارد؟
پاسخ: خیر. ما رمان نویسان سه ابزار عمده برای نقل داستان داریم:
1 ـ صحنه یا نشان دادن
2 ـ تلخیص یا گفتن
3 ـ توصیف (نگاه کنید به فصل مهم کتاب هنر رمان از ناصر ایرانی)
اما یک نکته مهم: در داستان نویسی قاعده بنیادین مخصوصاً پس از قرن بیستم وجود ندارد. هر طور که بنویسی سرانجام باید داستانت خواندنی و پرجاذبه باشد. و در قرن بیستم به بعد، چه بهتر که تا حد ممکن رمان کوتاه ترباشد. یک دلیل آن: سرعت زیاد است که در زندگی و در همه چیز پیش آمده.
سؤال 2 (برگردیم به سؤال 1 به بیانی دیگر): آیا میتوان یکسره (یعنی از ابتدا تا انتها) از «صحنه» یا «نشان دادن» در رمان استفاده کرد؟
پاسخ: هم آری هم خیر، این بستگی دارد. توضیح: در اکثر رمانهای مهم ادبیات جهان (99 درصد) از سه ابزار عمده روایت یا نقل داستان، استفاده شده است. (1 ـ صحنه یا نشان دادن ـ 2 ـ تلخیص یا گفتن ـ 3 ـ توصیف) از آثار فلوبر (مادام بوورای) تولستوی (آنا کارنینا) تا آثار قدیمیتر کسانی چون: ویکتور هوگو (بینوایان) دیکنز (دیوید کاپرفیلد) و …
تولستوی، یکی از بزرگترین رمان نویسان جهان در دوره سوم نویسندگی خود، از زوائد رئالیسم سخن میگوید که باعث دراز دامن شدن و طولانی شدن رمان میشود، و مثلاً یک رمان هفتصد صفحهای را، ممکن است به هفت هزار صفحه برساند.
از این رو تولستوی در دوره سوم داستان نویسی خود، به سوی داستانهای فشردهتر روی آورد و آثاری چون «مرگ ایوان ایلیچ» را نوشت؛ که در مقابل رمان قبلیاش، «آناکارنینا» خیلی کوتاه و کم حجم است. رمان آناکارنینا هزار و سی و دو صفحه (با قطع وزیری ـ در ترجمه فارسی آن) و مرگ ایوان ایلیچ تقریباً حدود صد صفحه است. و یا داستانهای دیگر دوره سوم داستان نویسیاش، «مثل یک آدم چقدر زمین میخواهد؟» (چه مقدار زمین نیاز است ـ در ترجمهای دیگر) و یا «آدمی زنده به چیست؟»، که همگی داستانهایی فشرده و کوتاهاند. و ناشی از همین نگرش جدید او به ادبیات داستانی.
تولستوی خود در نقدِ زوائد رئالیسم در رمانهای پرحجم، این گونه رمانها را، با داستان یوسف، مقایسه میکند و در کتاب «هنر چیست؟» مینویسد:
در داستان «یوسف» آن طور که امروزه داستان روایت میکنند، نیازی به توصیف مُفصَلِ پیراهن خونین او نیست. نیازی نیست که خانه او را توصیف کنند. نیاز نیست لباس یعقوب را وصف کنند. یا از اطوار زن عزیز مصر (زلیخا) یا مثلاً از لباس او چیزی بگویند. در این قصه نمیخوانیم: زلیخا، در حالی که النگوی دست چپ خود را مرتب میکرد، به یوسف گفت: «به اتاق من بیا و غیره و غیره … .» چون محتوای احساسات داستان به قدری قوی است که تمامی جزئیات ـ مگر جزئیات بسیار لازم ـ زائد است. جزئیاتی از قبیل: یوسف به اتاق دیگر رفت تا بگرید ـ زائد است، و فقط مانع انتقال احساسات میشود؛ به خاطر همین برای همه انسانها قابل فهم است و افراد همه ملتها، محیطها و زمانها را تکان میدهد. و اکنون هم زنده است و به ما رسیده و هزاران سال دیگر نیز زنده خواهد ماند؛ ولی از «بهترین داستانهای عصر ما» جزئیات را جدا کنید، چه به جا خواهد ماند؟ از این رو در ادبیات جدید (= ادبیات واقع گرا و رئالیستی) ممکن نیست بر آثاری انگشت نهاد که خواستهای عموم و بیشتر مردم را کاملاً برآورند. بیشتر داستانهای واقع گرا، آنقدر به عادات و رسوم یک ولایت و لَهجه و لُغات و اِصطلاحات آن منطقه پرداختهاند که از هنر همگانی و عمومی دور شدهاند و از این نظر معیوب هستند. (تولستوی: هنر چیست؟ ـ با کمی ساده سازی متن، ص 181)
ممکن است منتقد محترم بفرمایند: «بسیار خوب هم صحنه، هم تلخیص و هم توصیف را باید در داستان آورد؛ اما من این نوع روایت کردن توسط این رمان نویس را نمیپسندم. و باید ترکیب سه ابزار عمده روایت در مثالی که آوردم در صفحه مربوطه، استادانهتر انجام میگرفت.» در این صورت، این حرف شاید پذیرفتنی باشد. دست کم از سوی یک منتقد.
اما چنانکه در بالا آوردم پاسخ این بود: هم آری هم خیر، بستگی دارد.
بستگی دارد، یعنی اینکه بعضی از نویسندگان قرن بیستم مانند «جویس» به دلایل نگارش نوع خاصی از رمان، فقط از ابزار «صحنه یا نشان دادن»، برای رمان خود استفاده کردند.
اما یکی از دلایل اینکه نویسندگان دیگر قرن بیستم به چنین راهی نرفتند، این بود که رمان، بسیار بسیار پُرحجم و پُرصفحه و طویل و قطور میشد، و کمتر خوانندهای کتابهای قطور را امروزه میخواند. نویسندگانِ مهمی مثل همینگوی، مارکز، ای آل دکتروف، بورخس و …
به علاوه در قرن بیست، و مخصوصاً بیست و یک، همه چیز به سمت فشردگی میرود و به نظر میرسد روشِ تولستوی در دوره سوم داستان نویسیاش، بهتر بوده است.
در ضمن در باره این جمله منتقد محترم که در ص 11 نوشتهاند: «رفتارهای شخصیت بیش از گفتارهایش، در باره او اطلاع دهنده است.» باید بگویم: این جمله ایشان در دنیای داستان نویسی خطاست. هم رفتارهای شخصیت و هم گفتارهایش در باره او اطلاع دهنده است. و بلکه گفتهها و دیالوگهایش (یا همان گفتارها) عمق شخصیت او را بیشتر افشا میکند.
گفتگو یکی از بهترین و مهمترین جنبههای نمایشی داستان و رمان میتواند باشد. و اگر زبان خاص شخصیت را، و لحن و سایر جنبههای گفتگو پردازی را نویسنده رعایت کرده باشد، جزو عالیترین نمونههای نمایشی میتواند باشد؛ چه در داستان و رمان، چه نمایشنامه، و چه در سینما. به قولی حداقلِ اجرایِ گفتگوی نمایشی این است که شاه مثل شاه و گدا چون گدا سخن بگوید.
خلاصه گفتگو یا گفتار شخصیت، جزو همان «نشان بده» ها است. چون نشان دهنده شخصیت و جزو ذات «صحنه و صحنه پردازی در داستان» است.
خلط «قصه تمثیلی مولوی وار» با «داستان و رمان به شیوه استناد و تخیل» در نقد منتقد محترم
منتقد محترم در قسمت دیگری از نقد خود آوردهاند: راقم معتقد است که این کتاب بین دو راهی داستان و تاریخ به سوی تاریخ گراییده است. (ص 24 نقد)
و سپس در ادامه آوردهاند: آیا این کتاب را مصداق «داستان تاریخی» باید برشمرد یا «تاریخ داستانی» سقف داستان تاریخی بر پایه تخیل خلاقانه نویسنده استوار است و نویسنده از مواد تاریخی برای ساخت و ساز هنری بهره میگیرد، اما سقف تاریخ داستانی بر زمین مواد تاریخی بنیاد میشود و نویسنده از اندک تخیلی برای تزیین بنیان تاریخیاش بهره میگیرد. (ص 24 نقد)
سپس منتقد محترم، مثنوی مولوی را در ص 25 نقد خود، به عنوان الگوی داستان نویسی امروز و نگرش خاص آن، معرفی میکند و حتی از خواننده توقع پندار خاصی دارد و مینویسد: او (مولوی) تأکید میکند که خواننده بصیر و ناقد همچون «شین» کلمه نقش، نباید به صورت قصهها بچسبد و داستان را تاریخ بپندارد، بلکه باید بداند که با متنی دارای «بداعت» هنری مواجه است، نه متنی دارای «اصالت» تاریخی. از دید این داستان سرای مؤثر (مولوی) فارسی زبان، دست تخییل هنری نویسنده در داستان تاریخی، به همان اندازه باز است که در تولید داستان تمثیلی.
ابتدا باید برای منتقد محترم دو نکته را روشن کنم و سپس پاسخ خود را بیاورم.
اول:
این رمان به شیوه «استناد و تخیل» نگارش یافته که شیوهای از نگارش رمان نویسی است. حتی در مقدمه کتاب هم آمده است که شیوه کارم در این رمان «استناد و تخیل» بوده است:
[باید دقیق بود. تمام سعی نویسنده (رمان نویس) آن بود که آنچه در کتاب میآید، مستند باشد و در کتابهای معتبر آمده باشد؛ ولی گه گاه جاهای خالی در مسیر رمان پیش میآمد. (یعنی اطلاعاتی که در منابع موجود نیست.) که آن هم قبلاً پیش بینی شده بود. با انتخاب شیوه فصل بندی، «جاهای خالی رمان» بین دو فصل قرار میگرفت. این شکلِ کار ضمن آنکه نمیگذارد چیزهای تخیلی بر پیامبر ببندیم، کمک میکند قدرت تخیل خواننده هم به حرکت بیفتد و بی کار نماند. با این حال آنها که میخواهند باز هم از این دقیقتر باشند، ضروری است که کتابهای تاریخ را بخوانند، گرچه همگی می دانیم که از آن دوره جز «روایتهای گوناگون» چیزی در دست نیست؛ از این رو شاید بتوان گفت شیوه کارم در این رمان «استناد و تخیل» بوده است.
بخشهای خیالی کار در واقع به نوع شروع فصل و خط گردشهای آن و نوع قلم نویسنده برمی گردد. و از همه مهمتر، ترکیب آن تکه روایتها به شکلی ـ تا آنجا که ممکن است ـ متناسب.
از نمونه این رمانها به شکل معاصر به «شیوه استناد و تخیل رمان رَگتایم، (ای آل دکتروف، ترجمه نجف دریا بندری، خوارزمی، تهران، 1367،) است.]
نمونه دیگر این نوع رمان «جزیره سرگردانی» سیمین دانشور است.
از امتیازهای این شیوه به رمان نویس این است که اجازه میدهد تا حد زیادی مستند بنویسد. یعنی بر اساس مدارک و مستندات تاریخی. و از تخیل هم در کنار آن بهره بگیرد. (پیشنهاد میکنم منتقد محترم برای درک این نوع رمان و نقد رمان از راه خود، این دو رمان نامبرده را هم بخوانند. به قول خیاطها، پارچه را باید از راهش بُرید.)
دوم:
[رمان بلند پیامبر بر اساس سرنخهایی که قرآن از شخصیت پیامبر ارائه میدهد و اشارههایی که به زندگی او دارد به سوی تاریخ رفته است. چون روایتهای متعدد و حتی ضد هم در روایتهای تاریخی وجود دارد. و اگر قرآن را اساس کار قرار دهیم، انتخاب ما از روایتهای تاریخی دقیقتر و درستتر خواهد بود. قرآن در طول سالهای وحی، به حالات، شخصیت و حوادثی که بر پیامبر میگذشته اشارههای ضمنی یا مستقیم دارد که این خود راهنمایی خوب و دقیق و سرنخهایی برای یافتن وقایع طول زندگی پیامبر و روش زندگی اوست. از این جذابتر برخی از آیههاست که به درون و علایق پیامبر اشاره میکند، که برای آن که خط زندگی و راه و روش پیامبر را دنبال میکند خیلی زیباست. (و البته برای رمان نویس نیز بسیار جذاب است که نیازمند دیدن درونیات شخصیت نیز هست.) به طور مثال در واقعه تغییر قبله، در قرآن با نگاه به درون و حسهای پیامبر شروع میشود.] (نگاه کنید به مقدمه رمان بلند پیامبر)
سؤال: آیا رمان بلند پیامبر بین دو راهی تاریخ و داستان، به سوی تاریخ گراییده است؟
پاسخ: هم نه و هم آری. در شیوه رمان نویسی «استناد و تخیل» کار هم بر اساس استناد و هم بر اساس تخیل پیش میرود. به منتقد محترم یادآوری میکنم که نمیتوان بر پیامبر (ص)، دروغ بست. یا آن طور که در بالا آوردم از زبان پیامبر چیزی بگوییم که ایشان نگفتهاند. این کار، دروغ بستن به پیامبر تلقی میشود. به علاوه طیف خوانندگان رمان را هم در نظر بگیرید. برای خواننده کتابی که هیچ چیز از پیامبر نشنیده است، گذاشتن سخنی در دهان پیامبر به عنوان یک شخصیت، آن هم در رمان شخصیت به شیوه استناد و تخیل، واقعاً میتواند گمراه کننده و دروغ بستن به پیامبر عزیز ما باشد.
اما در باره شخصیتهای دیگر رمان چه؟ غیر پنج تن، رمان نویس در باره بقیه از تخیل بهره گرفته است، هر چند که حتی در باره دشمنان محمد (ص) هم اساس کار بر مستندات است. یعنی شیوه کار همه جا بر اساس استناد و تخیل پیش رفته است.
توجه فرمایید که حتی در فیلم الرساله (محمد رسول الله) عقاد، چهره پیامبر نشان داده نمیشود. دلیل آن را هم در ابتدای فیلم ذکر میکند. اما در این رمان (رمان بلند پیامبر) چهره پیامبر با قلم و کلمه تصویر میشود. چون در این مورد هیچ مشکلی وجود ندارد؛ آن هم از نگاه حضرت علی (ع). یعنی نزدیکترین فرد به پیامبر.
و این از جمله «امتیازات رمان بر فیلم» است. یا میتواند در این مورد خاص، امتیاز محسوب شود.
اما خیلی عجیب است که منتقد محترم نگارش رمان بر اساس مستندات» را، گویی با «کتابهای تاریخی» یکی گرفتهاند. تفاوت «رمان» و «تاریخ» زیاد است. در تاریخ نویسی، «زبان نمایشی» وجود ندارد. ولی زبان رمان، زبان نمایشی است، نه نثر یک مقاله. شخصیت در موقعیتها و جزییات تا حد ممکن نمایشی و روشن است. و خواننده با زبان قصه به شخصیت نزدیک میشود. حسهای او را درمی یابد. و حتی درون شخصیت را میبیند. (یعنی فراتر از فیلم و دوربین سینما) در یک پازل نمایشی، شخصیت در مقایسه با دیگران و محیط و مکان و فضا، حس، و ادراک میشود. حتی دمای هوا، هم کاملاً در رمان حس میشود. جزییاتی که در سمساری تاریخ، شاید پراکنده و نامربوط به نظر میرسند، و در روایتهای بی شمار، گم و گور شدهاند، در رمان مثل زندگی، در کنار هم قرار میگیرند و به هم مربوط و متناسب میشوند، و همه چیز را نمایشی میکنند؛ و در آمیزش با تخیل خواننده ادبیات، همه چیز را زنده میکنند. گویی که یک بار دیگر پیامبر، و مکهایها و مدینهایها، دارند زندگی میکنند و نفس میکشند، و ما، شاهد زندگی آنها هستیم. در تاریخ و تاریخ نویسی، هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد، و نیست.
عجیبتر از این پیشنهاد منتقد محترم است. ایشان با خلط «قصههای تمثیلی مولوی وار» با «شیوه داستان نویسی بر اساس استناد و تخیل» در ذهن خود، از درون اثر، اسرار آن را نمیجویند. در حالی که ضروری است از درون اثر اسرار آن را بجویند؛ نه با پیش فرضهای فلسفه باورانه یا روشهای داستانی از نوعِ خاصی از ادبیات، مثل «قصه تمثیلی تاریخی» یا «غیر تاریخی.»
پیشنهاد منتقد محترم در اینکه چون الگوی قصههای مولوی دست تخییل هنری نویسنده در داستان تاریخی، به همان اندازه باز است که در تولید داستان تمثیلی، نشان میدهد، ایشان «داستان تاریخی» را با «قصه تمثیلی» و نیز «رمان به شیوه استناد و تخیل» خلط کردهاند؛ در حالی که هر یک مقولهای جدا با کارکردها و امتیازات و محدویت های جداگانهاند.
سؤال: آیا رمان بلند پیامبر یک رمان تاریخی است؟
پاسخ: خیر، یک رمان شخصیت، به شیوه استناد و تخیل است.
سؤال: آیا رمان بلند پیامبر یک رمان تخیلی است؟
پاسخ: خیر، یک رمان شخصیت، به شیوه استناد و تخیل است.
سرانجام باید گفت: نه این است و نه آن، بلکه ترکیبی است از این و آن. و با هزاران جزییاتی که در آن جمع شده و با زبان نمایشی آن، سعی شده در شیوه خود نگاشته شود. و همه جزییات و کلیات در آن، در ترکیب با هم معنا میدهند، یا حس برانگیزند و اندیشه را به حرکت در میآورند.
ضمناً رمان در طول تاریخ خود، مدام شکل عوض کرده است و هرگز اثر یکدستی نبوده است. و با خیلی از انواع دیگر نگارش ترکیب شده است. حتی رمانی هست که شکلی چهل تکه از انواع نگارش را دارد. و در قرن بیست توسط جویس به رشته تحریر درآمده است.
در اینجا مورد خاصی را هم باید اضافه کرد. ایشان در پیام به خوانندگان نوشتهاند:
خواننده بصیر نباید به صورت قصهها بچسبد و داستان را تاریخ بپندارد. بلکه باید بداند که با متنی دارای «بداعت» هنری مواجه است، نه متنی دارای «اصالت» تاریخی.
باید دانست منتقد محترم حتی اگر حرفشان در مورد رمانهای تاریخیِ دیگر هم درست باشد؛ اما در اینجا، که ما با زندگی پیامبر روبرو هستیم، باید بدانیم که از «بداعت» تا «بدعت» (و یا به قول ایشان «اصالت») مرز بسیار باریکی وجود دارد. که چنانکه در بالاتر گفتم نمیتوان زندگی پیامبر و شخصیت ایشان را صرفاً فدای برداشت هنری رمان نویس کنیم. و اگر هم بخواهیم چنین کنیم بهتر است فرم و صورتی را بیابیم که به مستندات نزدیکتر باشد، و زندگی پیامبر و شخصیت او در یک رمانِ شدیداً تخیلی، مبهم، کم رنگ یا محو نشان داده نشود. و تنها راه هنری برای نگارش زندگی پیامبر، در صورت رمان، شیوه استناد و تخیل است؛ یا دست کم یکی از بهترین شیوههاست؛ اگر که بخواهیم خواننده بداند به شکل کاملاً واقع گرا و رئالیستی پیامبر چگونه زندگی کرده و رفتار و اخلاق و منشش چه بوده است. خوانندهای که میخواهد یک بار با پیامبر زندگی کند و بداند که بالاخره او، چگونه زیسته است؛ در آفتاب روز و در شب و در بازار، مسجد و جنگ و صلح، و در خانه و اجتماع و میان دوستان و دشمنان، بالاخره چه جور انسانی بوده است. (چرا که ممکن است بعضیها به قول قرآن، خیال کنند پیامبر چون پیامبر بوده، نباید غذا میخورده است. ـ 25 فرقان: 7)
و در ضمن، گویی منتقد محترم نمیدانند که: مولوی (که) زندگی پیامبر را از اول تا آخر ننوشته است، و من معتقدم اگر میخواست بنویسد و واقع گرا و در نور روز بنویسد، احتمالاً همین طور مینوشت.
مولوی تکههایی از زندگی پیامبر را با برداشتهای عرفانی خاص، گیرم زیبا، نوشته است. و به قول بعضی گه گاه با برداشتهای اشعری وار. اما بحث در باره نگارش با دیدگاه کسانی است که جهان را با عقلانیت دنیای امروز میخواهند تبیین کنند. برداشتهای عقلی کسانی همچون استاد مطهری، که به اندیشه عقلانی شیعه نزدیکاند و به اصول و فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی.
و عجیب این جاست که منتقد محترم از یکسو طلب عقل و اندیشه و تفکر انگیزی میکنند و از سوی دیگر درخواست نگاه مولوی وار به داستان. باید دانست از اندیشه عرفانیِ مولوی است که صورتهای هنری و خلاقیت خاص او پدید آمده است. و یا، صورتهای هنری مولوی، از برداشتهای عرفانی او برآمده است. برداشت عاشقانه مولوی در جهان عرفانی او، صورت هنری یافته، و آن هم صورت تمثیلی، چون جهانِ به شدت واقعی قرن بیست و یکم، جهان تمثیلی قرن هفتم نیست. این، یک جهان واقعیِ واقعی است که حتی اگر هم بخواهد عرفان بجوید و بورزد، آن را در میان جهانی بس بزرگ و بی نهایت، جهان میلیونها میلیون ستارههای دوردست و بس دور دست میجوید، نه در آسمانِ هفتم دنیای قدیم و بطلمیوسی. باید دانست جهان واقع گرا و نگاه علمی امروز، نگاه تمثیلی را تاب نمیآورد؛ و حتی اگر هم بخواهد تاب بیاورد، در «رمانهای تمثیلی ـ واقعی» تاب میآورد؛ در آثاری همچون رمان «پیرمرد و دریا» ی همینگوی. که یک رمان واقعی است با یک پیرمرد واقعی، و یک پسرک واقعی، و یک دریای واقعی و یک ماهیِ بزرگِ واقعی. اما البته خوانندگان و منتقدان میتوانند از آن، برداشت تمثیلی هم بکنند، هرچند که واقعی است. جهان عرفانی امروز حداکثر آن هفت آسمان را، سمبلیک معنا میکند که آن هم مقولهای دیگر است. و به هر حال این، جهان عرفانی قرن هفتم نیست. اما رئالیسمِ امروز و واقع گرایی امروز، به دقیقه اکنون است. این را هرگز فراموش نفرمایید.
مقایسه نثر جواد فاضل با نثر صاحب این قلم از دیدگاه عصریت، در نظر منتقد
منتقد محترم در ص 12 به بعد نقد خود، بندی از نثر مرا با نثر جواد فاضل مقایسه کردهاند تا نشان دهند، هشتاد سال پس از جواد فاضل، عنصر عصریت در نثر صاحب این قلم، پیش نرفته است.
با این همه مقایسه نثر جواد فاضل با نثر صاحب این قلم به نظرم نادرست است، چون جواد فاضل نثری رمانتیک و گاه احساساتی مخصوص دهه بیست دارد، با جهان بینی خاص آن دوران. (در همین نمونهای که منتقد محترم در نقد خود از جواد فاضل آوردهاند ببینید: (آه ورقه چه خوب شد که آمدی) اما نثر و زبان صاحب این قلم هرگز رمانتیک نیست و آه و اوه ندارد. حتی گاهی خونسردانه است و اجازه میدهد خواننده رمان، خود، از نقل واقعه، احساسی را دریافت کند. و حتی شاید همین نثر خونسردانه موجب شده باشد که منتقد محترم احساس کنند رمان به سوی تاریخ گراییده است.
جالب است که نام فصلهای کتاب جواد فاضل را در نقد خود آوردهاند، اما برای مقایسه به طور غیر منصفانهای، نام بخشهای رمان بلند پیامبر را نیاوردهاند تا در ذهن خواننده نقد مقایسه صورت گیرد؛ که در زیر من برای تکمیل نقد ایشان میآورم:
جواد فاضل، نخستین معصوم: سلیمانی: رمان بلند پیامبر:
فصل اول: نور در ظلمت بخش اول: بی سایهها
فصل دوم: عهد کودکی بخش دوم: روح مهربانی
فصل سوم: در آستانه نبوت بخش سوم: جادههای تلخ
فصل چهارم: نخستین جهاد بخش جهارم: تاریکیهای هفتگانه
چنانکه مشاهده میشود در نامگذاری فصلها جناب جواد فاضل، مستقیم توی شکم موضوع فرو رفتهاند، و در این مورد خلاقیتی را به خرج ندادهاند، یا لازم ندیدهاند؛ اما صاحب این قلم نامگذاری غیرمستقیم و خیال خیز و سؤال برانگیزی را روا دانستهام، که خواننده رمان را به خواندن متن هر بخش مشتاقتر میکند. و خود این نامگذاری میرساند که عنصر عصریت در نثر و زبان صاحب این قلم، البته در حد سلیمانی، پیش رفته است.
اما در خصوص نثر و زبان رمان، خارج از این بحث نکات دیگری هم هست، به طور مثال نثر رمان معمولاً (و نثر رمان بلند پیامبر نیز) نثر یکدستی نیست و به جهت حال و هوای رمان بالا و پایین، و مثل دمای هوا دیگرگون میشود؛ گرچه در قالب کلی خود یکدست مینماید. علتش آن است که رمان از ترکیب انواع روایتها، صحنهها و تلخیصها و توصیفهای گوناگون تشکیل میشود و با دیالوگ و گفتگوی خاص هر شخصیت، نثری رنگارنگ مییابد. در این مورد فقط اشارهای کردم تا خوانندگان رمان و منتقدان، دقت بیشتری فرمایند و در خواندن هر رمان دچار انحراف دید و برداشت یا «آستیگمات بینی» و کژبینی و غیره نشوند.
«خوش ترکیبی» را در رمان اصل بدانیم یا نه، مسئله این است
در بند دیگری از نقد خود (در ص 19 به بعد) منتقد محترم با عنوان اقتباس (رونویسی) [البته با بی دقتی معنی «اقتباس» و نیز «رونویسی» را نیاوردهاند که با هم، کاملاً متفاوت است. و گویی ایشان به یک معنی به کار بردهاند.] آوردهاند: «بخشهای بسیاری از متن کتاب هم در سطح زبان هم در سطح توصیف، از فیلم سینمایی الرساله (معروف به محمد رسوال الله) وام گرفته یا به تعبیر بهتر، رونویسی شدهاند.»
البته منتقد محترم در جای دیگری از نقد خود آوردهاند که رمان بلند پیامبر، یک رمان 666 صفحهای است با سی و پنج بخش و در 204 پاره (= فصل)
آیا خواننده نقد ایشان باید با خواندن این دو بند بالا، دریابد که رمان نویس مثلاً از سی و پنج بخش رمانِ خود، سی و سه بخش آن را از روی فیلم الرساله، اقتباس کرده است؟! منظور از (بخشهای بسیاری) در نقد ایشان که در بالا آوردم، دقیقاً چقدر است. آیا بیست بخش است؟! آیا ده بخش است؟! آیا پنج بخش است؟! آیا دو بخش است؟! آیا یک بخش است؟ «بخشهای بسیار» که در نقد ایشان آمده، و در بالا آوردم، به راستی یعنی چقدر؟
حال بیایید ببینیم که منظور منتقد محترم از بخشهای بسیار (یعنی 35 بخش رمان در 600 و اَندی صفحه) دقیقاً چقدر است:
از بخش پانزدهم (آیا زنها با ما مساویاند؟!) صفحه 344 تا 351 (هفت صفحه از رمان) از بخش بیست و سوم (هشت صفحه) از بخش 13 (سه صفحه و نیم) یعنی مجموعاً 18 و نیم صفحه، اصلاً بگیریم بیست صفحه.
و این، یعنی حتی یک بخش هم در رمان از روی فیلم اقتباس نشده است، البته اگر که بگوییم اقتباس. (!)
در واقع منتقد محترم بعضی کلمات را از روی بی دقتی (اگر نگوییم از روی کمال بی انصافی) در نقد خود آوردهاند.
حالا بیایید در باره اقتباس حرف بزنیم. و نیز در باره اقتباس در رمان. و یا از نظر صاحب این قلم، «ترکیب در رمان» و «خوش ترکیبی» و یا «بدترکیبی در رمان».
«اقتباس را واژه نامه هنر داستان نویسی [جمال میر صادقی، میمنت میر صادقی (ذوالقدر)] چنین معنا کرده است: بازنویسی یا بازنگاری اثری به اندازه دلخواه به طوری که عمل داستانی (رشته حوادث عمل یا کنش داستانی)، شخصیتها و تا حدی که ممکن باشد، خصوصیت زبانی و لحن اثر اصلی بر جا بماند، برای مثال رمان را غالباً برای سینما یا صحنه تئاتر یا تلویزیون بازنویسی میکنند. نمایشنامه نیز ممکن است به صورت رمان دوباره نوشته شود یا برای اجرا در رادیو و تلویزیون تنظیم شود. بسیاری از قصههای «هزار و یک شب» برای سینما، رادیو، صحنه تئاتر و ادبیات کودکان اقتباس شده. بعضی اوقات اثری نمایشی اول در صحنه تئاتر یا صفحه تلویزیون یا پرده سینما آمده و بعد از روی آن اقتباسی صورت گرفته و به صورت رمان یا داستان کوتاه انتشار یافته است.»
از پاراگراف بالا برمی آید که اقتباس، معمولاً به طور کامل صورت میگیرد. مثلاً اگر ما یک فیلم را به صورت رمان درآوردیم و نوشتیم، اقتباس انجام گرفته است. بنابر این در یک رمان ششصد و اندی صفحهای، که حدود بیست صفحه آن از فیلمی برگرفته شده است، از نظر واژه نامه هنر داستان نویسی، اقتباس محسوب نمیشود.
در فرهنگ دیگری اقتباس را چنین معنی کرده است: در لغت به معنی پرتو نور و فروغ گرفتن است، یعنی گرفتن پارهای از آتش تا با آن آتش دیگر را روشن کنند و در اصطلاح آن است که آیه یا حدیث یا بیت مشهوری را در ضمن کلام خود بیاورند، اقتباس یکی از صنایع معنوی بدیع است و اگر به جا و مناسب انجام بگیرد، مایه عمق و لطف و تأثیر کلام شاعر میشود: مرا شکیب نمیباشد ای مسلمانان / ز روی خوب، لکم دینکم و لی دینی ـ سعدی ـ در این بیت آیهای از قرآن اقتباس شده است. (واژه نامه هنر شاعری ـ ذوالقدر)
برگردیم به نقد رمان بلند پیامبر، و مسائل آن:
اگر منتقد محترم در یک مقاله تألیفی بخشی از یک نوشته نویسندهای دیگر (مثلاً یک ستون یا چند ستون) را در طول مقالهاش به عنوان شاهد مثال و در تأیید ایده خود، بیاورد، آیا اقتباس و یا رونویسی محسوب میشود؟!
خیر. چون در آن مقاله کل ایده و مباحث و ترکیب آن مقاله از مقاله نویس است و نمونهها و ستونهایی که از دیگری میآورد، فقط شواهدی در تأیید نوشتار اوست.
در رمان هم البته به نوعی دیگر، به همین ترتیب عمل میشود. وام گیری از برخی تکهها و قطعات از دیگری برای چینش پازل رمان، که مجموعهای از پاراگرافهای نویسنده و یکی دو مورد از دیگری است، تا کل یک ترکیب را بسازند، اقتباسِ کلی محسوب نمیشود. و در باره آن نمیتوان گفت «بخشهای بسیاری» از آن اقتباسی است؛ آن هم در جایی که رمان نویس آن تکه برداشت را خود، مشخص کرده است. در رمان، آوردن تکههایی در حد چند پاراگراف از دیگری، عیب نیست، بلکه اگر ترکیب آن تکهها خوش ترکیب نشده باشد، به عنوان ایراد مطرح میشود. منتقد محترم چیزی را که من خود در یادداشتهای رمان فاش گفتهام و به عنوان گلچین انتخاب کردهام و حتی ادای احترام نیز به فیلمساز کردهام، به عنوان عیب شمردهاند. و این که یک تکه کوچک (در حد چندصفحه) از گفتگوهای یک صحنه از فیلم الرساله (محمد رسول الله) است به عنوان رونویسی و اقتباس مطرح فرمودهاند؛ که البته خود این هم کشف مهمی هم برای نقد ایشان نیست، چون منِ رمان نویس، خود، در یادداشتهای رمان به طور مشخص آوردهام که این تکه از فیلم الرساله است. اما آنچه ایشان در نقد خود نگفتهاند، این است که همین چند تکه هم با اضافاتی از سوی من (رمان نویس) همراه است. حتی همین بخش «حضور در دربار نجاشی» (در رمان: آیا زنها با ما مساویاند؟) سطرهایی در رمان دارد که عقاد در فیلم خود نیاورده است. و من بر گفتگوها افزودهام. و این نمیتواند رونویسی تلقی شود. در واقع با مراجعه به تاریخ و آثار مرجعِ معتبر، من با نقد صحنه پردازی عقاد، بر گفتگوها افزودهام.
در سه مورد یا پاراگرافی که ایشان از فیلم به عنوان نمونه اقتباسی آوردهاند، مواردی وجود دارد که اساساً در فیلم نیست و آن افزوده من است.
اما یک نکته کلی در اینجا بگویم: در اقتباس از آثار مذهبی و مفاهیم آن در رمان ـ دست کم گاهی در رمان ـ من اعتقادی حافظ وار دارم، و به نوعی در اینجا و این رمانِ خاص، اصالت را در ترکیب پازلهای آن (چند تکه منتخب) با نوشتهها و پاراگرافهای خودم، درست می دانم. یعنی «هنر رمان» در اینجا انجام «نوعی کُلاژ» است. آنجا که اوج کار آثار کسی مثل عقاد است و گفتگوهای آن پاراگراف، کاملاً دراماتیک بوده است، از آن هم بهره گرفتهام. و ادای احترام هم کردهام. و گفتهام که این تکه از عقاد است. (کلاژ در دنیای تجسمی و میان نقاشان سابقه زیادی دارد. یک نقاش یا گرافیست مثلاً ممکن است از درِ نوشابه و بدنه یک ماشین و پوستِ پلنگ و غیره و غیره ـ که کاملاً ناهماهنگ به نظر میرسند ـ در ترکیبی هماهنگ چیزی را نشان دهد. اینکه این تکه از فلان جا آورده شده، مهم نیست. اگر بگوییم چرا نقاش در نوشابه را از کارخانه نوشابه سازی آورده و آن را کنار پوست پلنگ نشانده، و این نشان میدهد که او از کارخانه نوشابه سازی رونویسی یا اقتباس کرده، این طرز برخورد، اساساً غلط است. کُلاژِ نقاش است که در کار او اهمیت دارد و باید دید آیا کُلاژ او، و ترکیب او، خوش ترکیب است یا خوش ترکیب نیست. هماهنگی و تناسبِ خاص است که در کلاژ اهمیت دارد. و به این باید توجه کرد.)
ولی ـ و این بس مهم است ـ در صحنههایی که خود نوشتهام (جایی که عقاد در فیلم، در آن صحنه به طور مثال، اشتباه محتوایی کرده است) کاری به کار او نداشتهام. توضیح اینکه این رمان نویس، در ضمن تحقیق و پژوهشهای خود در باره پیامبر برای نوشتن رمان، غیر از تکیه بر قرآن و آثار معتبر قدیم و جدید، بسیاری از آثار در باره پیامبر را دیدهام، خواندهام و بررسی و نقد کردهام.
از این رو در رمان بلند پیامبر به خواندن تاریخ و بیشتر آثاری که در گذشته به پیامبر پرداختهاند، نیز پرداختهام و در حد خودم بر آنها احاطه دارم. و یادداشتهای آخر رمان نیز این را نشان میدهد. بنابر این سعی کردم از خطاهای کسانی که در این زمینه کار کردهاند، دور بمانم. به طور مثال در فیلم الرساله عقاد، فیلمساز عزیز ما، در صحنهای که در گرفتن چاههای بدر توسط مسلمانان نشان میدهد، اشتباه محتوایی مهمی کرده است که در تاریخ نیست. عقاد در آن صحنه در فیلم، نشان میدهد که با گرفتن چاه آب توسط مسلمانان، دشمنان به آن چاهها رو میآورند تا آب بردارند، ولی نمیتوانند، چون چاهها را مسلمانان پر کردهاند. و اجازه برداشتن آب به آنان نمیدهند. یکی از سرکردگان دشمن میگوید: «خب که محمد چاهها را پر کرده پس حالا اگر آب بخواهیم باید بجنگیم تا آب بگیریم» و در صحنه بعدی نیز در فیلم نشان میدهد که یک نفر از دشمن که میخواهد در میان لشکر آب بخورد، لشکر به سوی او هجوم میبرند تا آب را از دستش به در آورند. این صحنهها در فیلم، از نظر محتوایی و تاریخی خطاست. و این، خطای تاریخی فیلمساز عزیز ماست. اما در رمان، بنده مطابق تاریخ، نشان دادهام که پیامبر اجازه میدهد دشمن از چاهها آب بردارند. و دشمن به خاطر آب نمیجنگد، بلکه به خاطر غرور کسانی چون ابوجهل و طمعِ نابودی همه مسلمانان است که میجنگد.
به هر حال در کل، صاحب این قلم و رمان نویسان دیگر «ترکیب قطعات پازل با یکدیگر در نوشته خود را با برخی از تکهای دیگر از دیگری را» به طور اقتباسی، کاهنده اصالت رمان خود نمیبینیم؛ بلکه اگر ترکیبِ ناخوشایندی پدید آمده بود، آن قطعات پازل را، نامتناسب و غیر هنری می دانیم. البته این امر در ادبیات شعری ما نیز به صورتی دیگر جاری است. مثلاً به «وام گیری حافظ از سعدی یا خواجوی کرمانی» و شاعران دیگر، اهمیت چندانی داده نمیشود، هر چند که همگی قبول داریم حافظ آن شعر را از خواجو مثلاً بهتر و روانتر گفته است.
رمان نویسان هم حافظ وار گاهی در ترکیب رمان خود تکهای یا چند تکهای را از دیگران ممکن است گلچین کنند و وام گیرند.
با این همه یک نکته خیلی مهم در اینجاست. در یک رمان بلند 607 صفحهای که مثل دریایی از کلمات (و صحنهها و گفتگوها و روایتها و تلخیصها و توصیفها و گفتگوها) جاری است، باید به ترکیب و جزر مدهای دریا نگریست، نه یک سطل آبی که در دریا ریختهاند.
و اگر هم خیلی اصرار دارید و میخواهید به آن آب سطل نگاه کنید باید خوب نگاه کنید و ببینید که با دریا آمیخته و خوش ترکیب است یا اصلاً نیامیخته و بدترکیب به نظر میرسد. خلاصه با یک خط کش کوچک نمیتوان موج را اندازه گرفت.
دامن دریای بی ساحل
بیکران و موج در موج است
موج، همچون بال مرغابی
گاه پایین، گاه در اوج است
دم به دم در پهنه دریا
موج شکلی تازه میگیرد
یک نفر با خط کشی کوچک
موج را اندازه میگیرد. (قیصر امین پور)
منتقد محترم سخن کاملِ پیامبر را در کتاب ندیدهاند و از روی
سهل انگاری در خصوص تقطیع منقولات سخن گفتهاند
منتقد محترم در ص 23 نقد خود، از کمبودی در رمان پیامبر سخن گفتهاند، با این تیتر: کمبود تحریف تاریخی (تقطیع منقولات)؛ و مطرح کردهاند شعری را که پیامبر از لبید میخواند در رمان آوردهام؛ اما کامل سخن پیامبر، یعنی داوری پیامبر در باره این شعر را در کتاب نیاوردهام: أشعَرُ کَلِمه تکلمت بها العرب قول لبید (بهترین شعری که عرب گفته سخن لبید است که گوید:)
بسیار عجیب است که منتقد محترم کامل سخن پیامبر را ندیدهاند که با شماره 106 در صفحه 629 در بخش یادداشتها آمده است، به این صورت: نهج الفصاحه، شماره 309: بهترین شعری که عرب گفته سخن لبید است که گوید به جز خدا همه چیز باطل است.
منتقد محترم قسمتی از رمان را برای اثبات سخن خود در نقد ذکر کردهاند، اما پای آن، (شاید در اثر خطای تایپی) نشانی اشتباهی دادهاند و نوشتهاند: صفحه 106. اما نکته جالب این است که معنی شعر لبید را که من در رمان و در پرانتز برای نوجوانان و جوانان آوردهام، حذف کردهاند، و این بار خودشان در نقد خود، در واقع رمان بلند پیامبر را به شکلی تقطیع شده ارائه کردهاند (!) ببینید:
در نقد: الا کلشی ء ما خلأ الله باطل و کل نعیم لامحاله زائل.
در حالی که در رمان، شعر لبید با معنی آن برای نوجوانان و جوانان، این چنین آمده است:
الا کلشی ء ما خلأ الله باطل (هان هر چیزی جز خدا باطل است)
و کل نعیم لا محاله زائل (و هر نعمتی ناچار از دست میرود.)
نکتههای پایانی
در پایان دو نکته را باید یادآوری کنم.
1 ـ آنچه در بررسی نقد منتقد محترم آوردم بدین معنی نیست که خود را در نگارش و پرداخت رمان و رمان نویسی بی خطا می دانم، بلکه خطاهای تکنیکی ممکن است در رمان موجود باشد، اما چون این رمان از غیر راهش نقد شده بود، ناگزیر مواردی را طرح کردم؛ و قصدم این بود که «ادبیات ورزی» را با «فلسفه ورزی» اشتباه نگیریم. و این سبب شد کمی به اصطلاح به پشت صحنه رمان بپردازم و کمی هم از «مسائل و گرفتاریهای رمان نویسی مذهبی» در ایران بخوانید. به هر حال ناآشنایی منتقد محترم با انواع رمان و یا دست کم «رمان شخصیت» و نیز «شیوه استناد و تخیل» در رمان، ایشان را به راه خطا کشانیده است. و رمان شخصیت را، از غیر راه خودش نقد کردهاند.
2 ـ به منتقد محترم توصیه میکنم با پیش فرض ـ آن هم پیش فرضهای نامربوط ـ به سراغ رمان و آثار ادبی نروند تا حرف خود را ثابت کنند، بلکه از درون اثر اسرار و هنر آن یا عیبهای آن را، بیابند. و این شعر مولوی را ـ چون ایشان مولوی را بسیار دوست میدارند ـ به ایشان یادآوری میکنم که، شیشه یکی است اما به چشم ایشان دو تا مینماید و اگر آن را بشکنند خواهند دید که در اصل، یکی بوده است:
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
نقی سلیمانی
4 / 8 / 1403
پاسخ به نقد نقد نقی سلیمانی
نقد حقیر درباره کتاب «پیامبر: رمان بلند» نوشته استاد محترم آقای نقی سلیمانی، میتوانست سرآغاز گفتوگویی مکتوب درباره «ادبیات دینی» و به تعبیر ایشان «ادبیات مذهبی» باشد، اما با توجه به اینکه گویی ایشان صلاحیتی در این ناقد نمیبینند، گفتوگو همینجا به فرجام میرسد. آیا ایشان تصریح کردهاند که فلانی برای گفتوگو درباره ادبیات دینی یا مذهبی و رمان دینی یا مذهبی صلاحیتی ندارد؟ هرگز، اما با توجه به تصریحات و تعریضات و کنایاتی که فهرست شماری از آنها به شرح زیر به خواننده بیطرف تقدیم خواهد شد، به نظر میرسد که از دید ایشان، فلانی (یعنی این راقم)، جاهل و غافل و مغرض و پیشداور و ذهنخوان و نامربوط و نابلد و غریب و بیتوجه و بیدقت و سهلانگار و بیانصاف و کجچشم و احوَل و لوچ است. این تعبیرها، به تصریح یا به تلویح در پاسخ ایشان آمده است و همین لحن، باب گفتوگو را میبندد و مرا از انتظار پشت این در، بازمیدارد.
نقد ایشان درباره یادداشت انتقادی حقیر، پاسخهایی دارد که اگر به چنین لحن گزنده و ناراحت و نگاه بالا به پایین و این سطح از اعتماد به نفس و بیحرمتی به شخص، دچار نمیبود، به انگیزه فربهتر شدن مباحث نظری در این زمینه، آن پاسخها را عرضه میکردم تا ایشان هم به این پاسخها دوباره پاسخ دهند و بدین شیوه، مباحثه مبارکی پدید آید. باری، چه کنم که به نظر نمیرسد از دید ایشان، شایسته چنین همکلامی و گفتوگویی، باشم.
من نقدم را درباره کتاب «پیامبر: رمان بلند»، سرآغاز گفتوگویی مکتوب و البته همعرض و همارز با نویسنده گرامی اثر میپنداشتم و بنابراین، افزون بر دفاعیات شفاهی و مکتوب موردیام از این کتاب که آنها را منتشر نکردهام و نویسنده از آنها مطلع نیستند، آن یادداشت را به انگیزه دفاع از کتاب ایشان نوشتم؛ دفاع از کتاب ایشان هنگامی که سیل اتهام به «جعل»، اوراق آن را میشست و بهتان «وهابیگری»، آن را از قفسهها فرومیکشید.
به هر روی، در پاسخهای ایشان مناقشهای نمیکنم، بلکه فقط خواننده محترم را به مطالعه ادبیات نویسنده محترم در پاسخ به آن یادداشت انتقادی، به شرح زیر فرامیخوانم «و الله اَحکم الحاکمین»:
1. ناآشنایی منتقد محترم با انواع رمان و یا دستکم «رمان شخصیت» ایشان را به راه خطا کشانیده است؛
2. اساساً نوع نگاه منتقد محترم به ادبیات داستانی غیرمربوط به نظر میرسد؛
3. منتقد محترم به داستان و رمان نگاهی غریب و دور از انواع نقد ادبی است؛
4. به اطلاع منتقد محترم میرسانم که …؛
5. لازم است به منتقد محترم همین جا یادآوری کنم …؛
6. خوب بود کتاب را ایشان با دقت بیشتر میخواندند؛
7. منتقد محترم توجه نکردهاند که …؛
8. منتقد محترم مثل اینکه توجه ندارند که …؛
9. بد نیست منتقد محترم به فایل «سینما مورخ» درباره فیلم محمد رسول الله، ساخته عقاد، در یوتیوب (YouTube)، نظری بیندازند؛ آن وقت خواهند دید که …؛
10. ابتدا باید برای منتقد محترم دو نکته را روشن کنم …؛
11. پیشنهاد میکنم منتقد محترم برای درک این نوع رمان و نقد رمان از راه خود، این دو رمان نامبرده را هم بخوانند. به قول خیاطها، پارچه را باید از راهش بُرید؛
12. به منتقد محترم یادآوری میکنم که نمیتوان بر پیامبر (ص)، دروغ بست؛
13. خیلی عجیب است که منتقد محترم نگارش رمان بر اساس مستندات» را، گویی با «کتابهای تاریخی» یکی گرفتهاند؛
14. عجیبتر از این، پیشنهاد منتقد محترم است …؛
15. منتقد محترم حتی اگر حرفشان در مورد رمانهای تاریخیِ دیگر هم درست باشد؛ اما در اینجا …؛
16. در ضمن، گویی منتقد محترم نمیدانند که …؛
17. برای مقایسه به طور غیر منصفانهای، نام بخشهای رمان بلند پیامبر را نیاوردهاند تا در ذهن خواننده نقد مقایسه صورت گیرد …؛
18. البته با بیدقتی معنی «اقتباس» و نیز «رونویسی» را نیاوردهاند که با هم، کاملاً متفاوت است …؛
19. در واقع منتقد محترم بعضی کلمات را از روی بیدقتی (اگر نگوییم از روی کمال بیانصافی) در نقد خود آوردهاند …؛
20. البته خود این هم کشف مهمی هم برای نقد ایشان نیست …؛
21. منتقد محترم سخن کاملِ پیامبر را در کتاب ندیدهاند و از روی سهلانگاری در خصوص تقطیع منقولات سخن گفتهاند …؛
22. به هر حال ناآشنایی منتقد محترم با انواع رمان و یا دست کم «رمان شخصیت» و نیز «شیوه استناد و تخیل» در رمان، ایشان را به راه خطا کشانیده است؛
23. به منتقد محترم توصیه میکنم با پیشفرض ـ آن هم پیشفرضهای نامربوط ـ به سراغ رمان و آثار ادبی نروند تا حرف خود را ثابت کنند، بلکه از درون اثر اسرار و هنر آن یا عیبهای آن را، بیابند …؛
24. شیشه یکی است اما به چشم ایشان دو تا مینماید و اگر آن را بشکنند خواهند دید که در اصل، یکی بوده است: چون غرض آمد هنر پوشیده شد * صد حجاب از دل به سوی دیده شد.