شهرام پازوکی: مدارا در عرفان، بینش است، نه استراتژی
از منظر فقهی، خداوند شارع احکامی برای زیست بشر است. طبق این اعتقاد، نسبت انسان و خداوند صرفا نسبت یک شارع با مکلف است. در اینجا ارتباطی وجودی برقرار نیست. در متکلمان و فیلسوفان نیز، هیچ نسبت وجودی میان این دو نیست و غیریت مطرح است؛ اما مولانا مکرر در مثنوی، متکلمان را با بدترین الفاظ می راند.
یکی از مصادیق بارز تفکر ابژه ساز یا غیرساز، علم جدید است. علم جدید برای آنکه پدیدهها را بشناسد، آنها را ابژه خود میکند. در این تفکر، نهفقط موجودات خارجی، بلکه انسان، هنر، دین، خدا و … نیز معروض ابژه سازی واقع میشوند؛ اما آیا تفکر غیرابژه ساز نیز وجود دارد؟
برخی متفکران پاسخ سؤال بالا را مثبت دانستهاند. برای مثال گابریل مارسل با تفکیک میان راز و مسئله و مارتین بوبر با طرح رابطه «من و تو» و «من و آن» میخواهند راه عبور از تفکر غیرساز و ابژه ساز را هموار کنند. از همه مهمتر هایدگر در این باب سخن گفته است. در هایدگر، عالم غیر نیست و انسان در عالم است. همچنین در تفکر شاعرانه هایدگر نیز میتوان رد پای تفکر غیرابژه ساز را دید.
اما غیر از این مباحث، در تجربه شخصی اشخاص هم به نحوی میتوان این تفکر غیرابژه ساز را دید. برای مثال بولتمان میگوید وقتی در باغی نشستهای و از دیدن شکوفهها لذت میبری، آن گل ابژه و غیر نمیشود. این نگاه، همان تفکر هنرانه است. سهراب سپهری در شعر خود به زیبایی این نگاه را نشان داده است:
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم
راه دوم عبور از نگاه ابژه ساز، تفکر عرفانی است. در عرفان اسلامی اصولاً مسئله غیر منتفی میشود و راه به سوی عدم تقابل انسان و عالم باز میشود.
مسئله غیر در عرفان کاملاً مرتبط با مسئله توحید است. توحید عبارت از آن است که دو چیز یک چیز شوند. در این شرایط دیگر غیری باقی نمیماند. در عرفان، اصل توحید است. این توحید چه در مباحث وجود شناختی، چه معرفتشناختی و چه خداشناسانه به نحوی مورد نظر بوده و بیان شده است. در عرفان هندو هم شانکارا، عارف مشهور، از رفع غیریت سخن میگوید.
در عرفان دو نوع توحید مطرح است: توحید وجودی و توحید الوهی. توحید الوهی، رفع خدایان کثیر است؛ اما توحید وجودی که به نظر عرفا مهمتر است، توحیدی است که حقیقت لاالهالاالله است و توحید کل عالم است. این توحید در ابتدای راه پیدا نمیشود و در مراتب عالیه سلوک به دست میآید. کمال این توحید، رسیدن به بهشت حقیقی است؛ و آن مشاهده حق است و لا غیر.
در برابر توحید الوهی، شرک ظاهری قرار دارد، اما در برابر توحید وجودی، شرک باطنی است. مشرک ظاهری در آتش ظاهری میسوزد؛ اما مشرک باطنی در آتش حجاب میسوزد؛ زیرا در غیر غوطه خورده.
در عالم وحدت، تمام دوگانهها زایل میشود. من، تو و او، اعتبارات مختلف از امری واحدند. با ملاحظه محوری بودن این توحید و اینکه غیریت در عرفان با توحید همراه است، به انواع نفی غیریتها در تفکر عرفانی میپردازم.
نفی غیریت خدا و انسان
از منظر فقهی، خداوند شارع احکامی برای زیست بشر است. طبق این اعتقاد، نسبت انسان و خداوند صرفاً نسبت یک شارع با مکلف است. در اینجا ارتباطی وجودی برقرار نیست. در متکلمان و فیلسوفان نیز، هیچ نسبت وجودی میان این دو نیست و غیریت مطرح است؛ اما مولانا مکرر در مثنوی، متکلمان را با بدترین الفاظ میراند.
در عرفان اعتقاد بر آن است که هر انسانی حقیقت الهی دارد و معرفت نفس، عین معرفت حق است؛ زیرا خداوند در انسان دمیده. پس من حقیقی عین ذات حق است. پس وقتی منصور حلاج اناالحق میگوید، این منصور نیست. بلکه حق است که خود گوینده این کلام میشود. موسی ندای انی انا الحق را از درخت شنید، چطور انسان نمیتوان حق باشد.
انگیزه عارفان حب الهی است، نه طمع بهشت و ترس از دوزخ. بلکه عشق الهی سبب اطاعت امر خدا میشود. در اینجا فاصله میان عاشق و معشوق نیست. در عشق غیریت نفی میشود. به همین دلیل است که عرفا به سمت عشق میروند.
نفی غیریت خدا و عالم
متکلمان میگویند رابطه خدا و عالم، رابطه خالق و مخلوق است و این دو، دو وجود مستقل از یکدیگرند. در فلسفه، ارتباط اینها از سنخ ارتباط وجوب و امکان است. در تمام این تفاسیر، غیریت وجود دارد اما با درجات متفاوت.
در عرفان اما گفته میشود هر یک از موجودات، مظهر حق است؛ یعنی محل ظهور و پدیدار شدن خداوند. در عرفان اسلامی، از خلقت الهی به معنای ظهور یاد شده است. عرفا کلمه آیه در قرآن را به این معنا تفسیر میکنند. آنچه واقعاً هست، وجود حق است و دیگر موجودات ذاتاً عدمند و وجودی مجازی دارند.
نفی غیریت انسان و عالم
در عرفان، برخی از عرفا قائل به جهان انگاری انسان هستند؛ یعنی انسان و جهان را یکی میدانند. دو اصطلاح عالم صغیر و عالم کبیر نیز برخاسته از این نگرش است. عالم و انسان حقیقت وجودی واحدی دارند. عالم از آدم نشأت گرفته است. در تعالیم هندو هم چنین مفهومی هست. در عرفان اسلامی، اعتقاد به انسانِ جهانی، از اصول اولیه است. مفهوم حقیقت محمدیه بهعنوان اولین تجلی حق ناظر بر همین مفهوم است.
نفی غیریت در معرفت شناسی
در معرفتشناسی عرفانی نیز تمایل بر کنار گذاشتن غیریت است. عرفان کاملاً مخالف فلسفه مدرن، بنایش بر نفی غیر است. چنان که میدانید ما دو نوع علم داریم: حصولی و حضوری؛ اما نمیتوان به نحو حصولی از عالم سخن گفت، زیرا به واسطه فاصلهای که در این علم، میان عالم و معلوم وجود دارد، علم حصولی حقیقت عالم را به ما نشان نمیدهد.
اما در علم حضوری چنین نیست. در این علم تمام هویت معلوم نزد عالم است. علم و ادراک نحوی وجود است که عالم در اتحاد خود با معلوم متوجه آن میشود.
نفی غیریت انسان با انسان
غیریت انسان و انسان، اساس جامعهشناسی مدرن است. به لحاظ متافیزیکی این غیریت از نظر عرفان منتفی است. از منظر عرفانی ما دو دسته تجلیات خدا داریم: تجلی لطف و قهر. موسی مظهر لطف حق و فرعون مظهر قهر حق است. پس نمیتوان گفت که دیگری نسبت به ما غیر مطلق است. بلکه اگر به منشأ متافیزیکیاش نگاه کنیم، میبینیم که همگان مظهر حقاند. به همین دلیل است که ابوالحسن خرقانی میگوید هرکس در این سرای درآید، نانش دهید و از ایمانش نپرسید. در عرفان اسلامی، مدارا، حاصل یک بینش است. یک استراتژی نیست.
چنانکه ذکر شد، در تفکر عرفانی غیری وجود ندارد و آنچه ما غیر میخوانیم در واقع غیر نیست. حجاب است. چنانکه در هندوییسم بهعنوان مایا یاد میشود. این حجاب وجود دارد و باید آن را پذیرفت زیرا مظهر خداوند است.
از منظر فقهی، خداوند شارع احکامی برای زیست بشر است. طبق این اعتقاد، نسبت انسان و خداوند صرفا نسبت یک شارع با مکلف است. در اینجا ارتباطی وجودی برقرار نیست. در متکلمان و فیلسوفان نیز، هیچ نسبت وجودی میان این دو نیست و غیریت مطرح است؛ اما مولانا مکرر در مثنوی، متکلمان را با بدترین الفاظ می راند.در همایش فلسفه و مسئله «دیگری» مطرح شد: