سیدحسن افتخارزاده، جانشین شیخ محمود حلبی، مؤسس انجمن حجتیه درگذشت

سیدحسن افتخارزاده سبزواری، پس از گذراندن دوران بیماری در 83 سالگی درگذشت. او از ۲۶ دی سال ۱۳۷۶ پس از درگذشت شیخ محمود حلبی، مؤسس انجمن حجتیه، جانشین استادش شده بود. در حوزه شاگرد آیات میلانی، شیخ ابوالحسن شیرازی، آیت‌الله وحید خراسانی و در دانشگاه تهران و انجمن حکمت و فلسفه شاگرد آیت‌الله شهید مطهری، آیت‌الله مهدی حائری یزدی و دکتر سید حسین نصر بود. عظیم محمودآبادی، پژوهشگر دین و فلسفه، که در دوران نوجوانی گاهی پای منبرهای افتخارزاده می‌نشسته، یادداشتی در اختیار دین‌آنلاین گذاشته و تجربه خود را از حضور در مجالس وی به قلم آورده است.

آخوندِ خوش‌مشرب؛ به یاد مرحوم دکتر سیدحسن افتخارزاده

عظیم محمودآبادی:

به یاد مرحوم دکتر سیدحسن افتخارزاده

آخوندِ خوش‌مشرب

عظیم محمودآبادی

سال‌ها طول کشید تا حساب مباحث فکری را از تعلقات سیاسی و گرایش‌های فکری افراد جدا کنم. ای‌بسا کسانی را یافته بودم که به لحاظ فکری، صاحب جای و جایگاهی بودند و فضیلت دانایی‌شان برایم محرز شده بود اما چون تعلقات سیاسی یا گرایش‌ها فکری‌شان را نمی‌پسندیدم عطای یادگیری از ایشان را به لقایشان می‌بخشیدم و قید بهره علمی که می‌توانستم ببرم را باسخاوتی کودکانه و جاهلانه می‌زدم.

اما حالا که در اوان پنجمین دهه عمرم قرار دارم و  چرخش‌های سیاسی و فکری نسبتاً عمیقی را تجربه کرده‌ام دنیا و به‌ویژه انسان برایم پیچیده‌تر از قبل است طوری که نمی‌توانم به‌سادگی گذشته تکلیف خودم را با همه‌چیز یک فرد – به‌ویژه اگر اهل فکر و نظر باشد – معلوم کنم. لذا افراد، دیگر به سیاق ایام جوانی و نوجوانی‌ام در جایگاهی مطلق برایم قرار ندارند و احتمالاً کارنامه‌ای مشحون از صحیح و سقیم دارند که جفای به خویش خواهد بود اگر به هر علتی چشم بر فضیلت‌های آنها بربندم تنها به این دلیل که برخی مواضع سیاسی یا گرایش‌های فکری‌شان را نمی‌پسندم. اساساً عالَمِ فکر و نظر از عالم حب و بغض جداست و به قول فردوسی بزرگ:

«که هرگز نیامیخت کین با خرد».(حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، نشر سخن، جلد اول، ص180، بیت 533، مصرع دوم)

 

مرحوم دکتر سیدحسن افتخارزاده از آن شخصیت‌هایی بود که می‌توانستم بسیار از محضر او بهره ببرم و امروز از این بابت متأسفم.

در ایام نوجوانی که تازه لذت مطالعه را کشف کرده بودم و با کتاب‌های مرحوم دکتر شریعتی، کتاب‌خوان شده بودم و سر پر بادی هم داشتم که می‌خواستم دیگران را نیز به راه آورم و در این میان خودی هم نشان دهم و مجلس‌آرایی کنم و … با دکتر افتخارزاده آشنا شدم.

پدرم که از مخالفان سرسخت مرحوم دکتر شریعتی بود با دیدن کتاب‌های او در دستم و تکرار مواضع او در سخنانم فرزندش را منحرف‌شده از مسیر هدایت می‌دید، چاره کار را در ایجاد آشنایی من با مرحوم دکتر افتخارزاده دانست. او که هم در حوزه صاحب‌نام بود و هم در دانشگاه تا عالی‌ترین مراتب تحصیل کرده بود.

سیدحسن افتخارزاده را دورادور از طریق مناسبات آخوندی که در خانواده داشتیم می‌شناختم و پیشنهاد پدر را به فال نیک گرفتم که خلاصه چه‌بهتر! این فرصت را یافته‌ام که با یکی از شخصیت‌های مشهور مخالف شریعتی بحث کنم و سی سال بعد از روزگار شریعتی و رونق حسینیه ارشاد، تا حدودی بتوانم آن فضا را برای خودم بازسازی و بخشی از حسرت نبودنم در دهه‌های چهل و پنجاه را جبران کنم.

به‌اتفاق پدرم دریکی از جلسات علم القرآن جعفری حاضر شدم و پس از قرائت دعای ندبه پدرم ابتدا با ایشان خصوصی مطالبی را مطرح کرد که خب معلوم بود در مورد چه چیزی است. نوبت منبر دکتر سیدحسن افتخارزاده که رسید در همان اواسط سخنرانی بحث را کشاند به جایی که گفت: «مثلاً همشهری ما …» – منظورش دکتر شریعتی بود که هر دو اهل سبزوار بودند – و خلاصه با طرح برخی نظرات او و آوردن نام کتاب‌هایش انتقاداتی را در رد نظرات وی مطرح کرد.

بعد هم رو به من کرد و گفت و اگر کسی سؤالی دارد یا نظر دیگری دارد راحت بیان کند. تعارفی که من زیادی جدی گرفتم و در اوج جوانی و جاهلی کم نگذاشتم و هرچه بلد بودم بر زبان آوردم.

دکتر سیدحسن افتخارزاده اما آخوند صبور و بردباری بود که هیجان‌زدگی‌های جوانی پرشور، حوصله‌اش را سر نمی‌برد و از کوره به درش نمی‌کرد. شنونده باحوصله‌ای بود و در وقت پاسخ، متنانت را از کف نمی‌داد و البته همواره شوخ‌طبعی را ضمیمه جواب می‌کرد که هم فضا تلطیف می‌شد و هم در مخاطب خود نوعی احساس صمیمیت ایجاد می‌کرد. لذا این مواجهه آن‌قدر مطبوع بود که چندین بار دیگر تکرار و حتی چند نوبت بدون حضور پدرم و با همراه کردن برخی دوستانم واقع شد.

از این‌ها مهم‌تر اما این بود که سیدحسن افتخارزاده با جدی بودن در شنیدن و پاسخ دادن و بحث کردن با نوجوانی هفده، هجده‌ساله که هنوز پایش به دانشگاه هم باز نشده – آن‌هم در حضور جمعیتی شاید نزدیک به یک‌صد نفر – احساس تشخص به مخاطب خود می‌داد که شهامت او را در ادامه دادن مسیر تفکر، خواندن، شنیدن، گفتن و البته بعدها نوشتن افزایش می‌داد.

اینکه مرحوم سیدحسن افتخارزاده به دلیل وابستگی به جمعیتی که ازنظر سیاسی دهه‌ها است اماواگرهای فراوانی داشته از حوزه تخصص نویسنده این سطور بیرون است. اکنون که این کلمات بر صفحه کاغذ چیده می‌شود تنها ادای دِینی است به شخصیتی که برخوردار از علم و حلم بود به‌قدری که در میان پامنبری‌هایش تن به گفت‌وگو با نوجوانی دبیرستانی می‌داد و سعی می‌کرد از حقانیت تشیع جعفری با قرائتی کاملاً سنتی – اما درعین‌حال عالمانه و متواضعانه – دفاع کند.

من در همان ایام نوجوانی، مواجهه‌هایی با برخی روحانیان دیگر را تجربه کرده‌ام که به لحاظ علم و شهرت حتماً در مراتبی بسیار پایین‌تر از مرحوم دکتر افتخارزاده قرار داشتند اما نوع برخوردشان به‌گونه‌ای بود که کم‌ترین رغبتی برای باز کردن سر صحبت پدید نمی‌آمد.

دکتر سیدحسن افتخارزاده آخوند اهل فکر و بحث بود و به همان اندازه خوش‌مشرب و نیکو سخن. او اهل گفت‌وگو بود ولو با جوانک کم‌مایه پر ادعایی که فقط با خواندن چند جلد کتاب فکر می‌کرد راز دهر را یافته و می‌تواند با کسی که چند برابر عمر او در حوزه و دانشگاه تحصیل‌کرده است کشتی بگیرد!

شاید اگر دکتر سیدحسن افتخارزاده به سیاق برخی دیگر از هم‌صنفانش چهره در هم می‌کشید و نوجوان درس ناخوانده گزافه‌گویی را سر جایش می‌نشاند اکنون این قلم جور دیگری می‌لغزید. اما گویی به نیکی می‌دانست که تبلیغ اسلام و تشیع تنها بر رکن علم و خطابت استوار نیست بلکه شاید بیش و پیش از آن تحمل، بردباری و تواضع است که می‌تواند دل‌ها را رامِ سخن حق و گوش‌ها را بر آن شنوا کند؛

«فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک؛ به سبب رحمت خداست که تو با آنها این‌چنین خوش‌خوی و مهربان هستی. اگر تندخو و سخت‌دل می‌بودی از گرد تو پراکنده می‌شدند.» (آل عمران/159، ترجمه مرحوم عبدالمحمد آیتی)

 

 

 

پیشنهاد سردبیر:

تز انجمن حجتیه این بود که نباید با رژیم پهلوی درگیری پیدا کرد

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.