![](https://www.dinonline.com/wp-content/uploads/2025/02/هاشم-آقاجری.jpg)
گزارشی از یک حضور در انجمن حجتیه
در دورانی که فعالیتهای انجمن حجتیه در ایران اوج گرفته بود، بسیاری از جوانان مذهبی جذب این تشکل میشدند. این انجمن که ابتدا با نام “انجمن ضد بهاییت” شناخته میشد، تمرکز اصلی خود را بر مبارزه با فرقه بهاییت قرار داده بود. هاشم آقاجری، از جمله افرادی بود که مدتی در این انجمن فعالیت کرد، اما پس از مدتی از آن فاصله گرفت. او در خاطرات خود به تشریح ساختار، فعالیتها و انحرافات فکری این انجمن پرداخته است. انجمن حجتیه با تشکیلات منسجم و سلسله مراتب دقیق، تلاش میکرد تا با نفوذ در جلسات بهاییها و شناسایی جوانان جذبشده به این فرقه، به مبارزهای سازمانیافته دست بزند. با این حال، برخی از اعضا، از جمله آقاجری، به مرور زمان از روشها و اهداف این انجمن دلسرد شدند و آن را ترک کردند. این گزارش نگاهی عمیق به ساختار، فعالیتها و چالشهای انجمن حجتیه دارد و بخشی از خاطرات هاشم آقاجری را بازگو میکند.
در زمانهای فعالیت انجمن حجتیه بالا گرفته بود. افکار و فعالیتِ آنها برای جوانانِ مذهبی هم جذابیت داشت. خیلیها جذب آن شده بودند. مدتی را در انجمن حجتیه حضور داشتند. اما از آن دلسرد شده، بعضاً برخی انحرافهای فکری در آن دیدند و از آن جدا شدند. هاشم آقاجری از آن جمله بود. وی مدتی را در این انجمن به فعالیتِ تحقیقی میپرداخت. اما از آن دلبرید و خارج شد. وی در خاطرات خود از انجمن حجتیه و نوع فعایت آنها سخن گفته است.[1]
اولین آشنایی با انجمن حجتیه
آقاجری میگوید: انجمن اسلامی مدرسه را که راه اندازی کردیم، با کسانی که عضو انجمن حجتیه بودند آشنا شدیم. آن موقع البته نام انجمن حجتیه نبود. این نام را بعد از انقلاب روی خودشان گذاشتند. آن موقع این انجمن به نام انجمن ضد بهاییت معروف بود. چون اساسیترین رسالتی که انجمن حجتیه برای خودش قائل بود، مبارزه با بهائیت و بهاییان بود. آن موقع من نمیدانستم چیزی به نام انجمن ضد بهاییت وجود دارد. تا اینکه در کلاس هشتم دبیرستان با آقای فتح الله محمدی آشنا شدم. ….
ما ابتدا نمیدانستیم که ایشان عضو انجمن ضد بهائیت است. او گفت که ما یک کلاسهایی داریم؛ اگر شما هم میخواهید شرکت کنید. گفتم کلاسها چیست؟ گفت کلاس اصول عقاید و بحث راجع به توحید و نبوت و معاد و بحثهای استدلالی و به اصطلاح برهانی. خب ما هم علاقمند شدیم.
بعد که در این جلسات شرکت کردیم به تدریج معلوم شد که این کلاسها در واقع بخشی است از یک سلسلسه کلاسهایی که اصولاً انجمن حجتیه برای اعضایش میگذارد. یعنی برای اعضایی که تازه وارد بودند. کلاسهای مقدماتی شامل درس اصول و عقاید بود و کلاسهایی که آقای محمدی برای ما گذاشت از این نوع بود. مثلاً دلایل اثبات خدا، توحید، معاد، نبوت را میگفت تا میرسید به بحث امامت. امامت را بحث میکردند امام زمان (عج) را بحث میکردند و از بحث امام زمان بود که مربوطش میکردند به بحث بهاییت و میگفتند که یک فرقهای هست به نام بهاییت که سید علی محمد باب و بعد حسین علی نوری معروف به بهاء الله آمدند و ادعا کردند که ما امام زمانیم و بعد دلایل رد اینها را میگفتند. بعد که افراد با این مباحث آشنا میشدند، انجمن آنها را جذب میکرد و کم کم کلاسهای بعدی گذاشته میشد و در واقع اعضا در سطوح و مراتب گوناگونِ انجمن بالا میرفتند تا میرسیدند به درجه مبلغی و یا محققی.
سلسله مراتب در انجمن حجتیه
انجمن سلسله مراتب داشت. در آبادان آقای حداد که از کارمندان شرکت نفت بود و آقای عمید زاده و آقای مباشری که ایشان هم شرکتی بود و بعد از انقلاب هم همچنان با انجمن حجتیه ادامه داد. بعدها شنیدم که در دانشگاه امام صادق مسئولیت معاونت مالی- اداری را به عهده گرفته و با آقای مهدوی کنی همکاری میکند از مسئولان بالای انجمن بودند. افراد مختلفی عضو بودند ولی شاخصترینشان همان آقای حداد بود که خیلی قدیمی بود و در مسائل دینی و ضد بهایی و مسائل اسلامی آدم بسیار وارد، پخته و با سابقهای بود.
آخرین رتبهٔ من در انجمن، محققی بود. کار محقق شرکت مخفیانه در جلسات بهاییها بود. در واقع انجمن حجتیه یک سری محققینی داشت که به صورت ناشناس به جلسات بهاییها نفوذ میداد و معمولاً اینها کسانی بودند که میرفتند که ببینند بهاییها مثلاً کدام یک از جوانان را به تور انداختهاند و رویش کار میکنند.
بهاییها و انجمن حجتیه
منازل بهاییها خیلی شیک بود. همان طوری که انجمن هم متقابلاً سعی میکرد جلسات خودش را در خانههای خیلی مدرن با مبلمان و دکور خیلی جذاب برگزار کند. سخنرانهایش هم کراوات میزدند و خیلی مدرن با مبلمان و دکور خیلی جذاب برگزار کند. سخنرانهاشان هم کراوات میزدند و خیلی اتو کشیده بودند. یعنی میگفتند در مقابل بهاییها باید مثل آنها لباس شیک بپوشیم؛ خانه شیک داشته باشیم و مجالسمان خیلی ظاهر زیبا و جذابی داشته باشد که بتوانیم جوانها را جذب کنیم و نگذاریم سمت بهاییها بروند. خب بهاییها هم همینطور بودند. در واقع انجمن حجتیه در آن زمان عکس برگردان جریان بهاییها بود. البته خود این هم بعدها یک مساله بود برای ما. چون ما که دیگر کم کم روحیه انقلابی خلقی و پرولتری پیدا کرده بودیم دیدن آن فضاهای شیک و زندگیهای اشرافی و ظاهر تجملی برایمان قابل قبول نبود.
تشکیلاتِ انجمن حجتیه
انجمن یک حُسنی که داشت این بود که تشکیلاتش واقعاً خیلی صلاحیت محور و استعداد محور بود. یعنی کسانی که استعداد و صلاحیت داشتند میدان برای پیشرفتشان باز بود. چون کسانی هم که آنجا بودند غالباً آدمهای معتقد و متدینی بودند و میخواستند با بهاییت مبارزه کنند و لذا خیلی استقبال میکردند که مثلاً یک جوانی بیاید و در انجمن فعال شود و به هر حال خودش را در خدمت اهداف انجمن حجتیه قرار بدهد.
انجمن حجتیه تشکیلات داشت. یعنی انجمن مثل سایه جریان بهاییت را در ایران تعقیب میکرد. اعضایشان به جلسات آنها نفوذ میکردند و اطلاعات میگرفتند. مثلاً من به چه عنوان میرفتم؟ به عنوان یک جوان مسلمانِ جامعه که میخواهم راجع به بهاییت تحقیق کنم و ببینم که بهاییت چه میگوید. یعنی در مرحلهٔ تحقیق و انتخابم. به این عنوان میرفتم. البته ما گاه با استفاده از واسطههای نفوذی دیگر معرفی میشدیم. وقتی میرفتیم به این جلسات طبیعتاً هم از آخرین استدلالهای آنها اطلاعاتی به دست میآوردیم که آخرین حرفهایی که در دفاع از بهاییت و علیه اسلام میزدند چیست و اینها منتقل میشد به انجمن حجتیه. در واقع ما به عنوان محقق نفوذی اطلاعات نرم افزاری را به انجمن ضد بهاییت منتقل میکردیم. انجمن روی این اطلاعات کار میکرد تا به اصطلاح بتواند فن بدلش را آماده کند و بزند.
یک کار دیگرِ محققِ نفوذی شناسایی جوانهایی بود که به دام بهاییها افتاده بودند. این جوانها را شناسایی میکردیم و اطلاعات را به انجمن حجتیه میدادیم که مبلغان انجمن بروند سراغ آنها و از چنگ تبلیغات بهاییها نجاتشان بدهند. یک جایی هم اگر لو میرفتیم آنجا دیگر وظیفه داشتیم شمشیر را از رو بکشیم و شروع کنیم در همان جلسه علیه بهاییت و افکارشان صحبت کنیم که جوانهای دیگری که آوردهاند و روی مخشان کار میکنند، به این وسیله متوجه شوند. محققین انجمن گاهی در جلسات بهاییها شناخته میشدند و درگیری پیش میآمد. دست به یقه و بزن بزن هم صورت میگرفت که گاهی به مداخله شهربانی هم کشیده میشد. این امکان وجود داشت.
انجمن تشکیلات خیلی قوی داشت. به نظر من در تاریخ سازمانها و تشکیلات مذهبی میشود گفت تنها بدیل انجمن حجتیه، حزب توده بود. منتها حزب توده یک حزب مارکسیستی سیاسی بود و انجمن یک تشکیلات مذهبی غیر سیاسی. ولی دیسیپلین، نظم، تشکیلات و کار تشیلاتی واقعاً حرف نداشت. البته ما سازمان مجاهدین خلق را هم داشتیم. منتها سازمان مجاهدین خلق اصلاً آن گستردگی انجمن را نداشت. انجمن در سراسر ایران و حتی خارج از کشور دامنه فعالیت و گستره تشکیلاتی نداشت. ریاست عالیه انجمن مرحوم شیخ محمود حلبی روحانی معروف بود. بعد یک شورایی در تهران داشت و در استانها و شهرستانهای مختلف هم شاخه داشت که در واقع آنجا هر شاخهای باز یک مدیری داشت. یک شورایی و همین جور تا پایین. انجمنهای استانها و شهرستانها تا حدودی برای خودشان استقلال عمل داشتند. یعنی برنامههایی که داشتند به تناسب اجرا میکردند. مثلاً انجمن غیر از برنامههای خاص خودش سعی میکرد در محافل مذهبی عمومی هم حضور داشته باشد. مخصوصاً در دعاهای ندبه و دعاهای کمیل خیلی نقش ایفا میکرد.
مدرسه علوی
در تهران اگر نگاه کنید، مدرسه علوی که مال انجمن و یکی از مدارس مذهبی خیلی فعال تهران بود با همین سیستم انجمن حجتیه یعنی تفکر چارچوب دار غیر سیاسی و نسبتاً سنتی البته با یک لعابی از تجدد، از این منظر خیلی آسیب پذیر بود.
برخی بچههای مدرسه علوی تا موقعی که در این مدرسه درس میخواندند و تحت کنترل آن کار مخصوص بودند، مذهبی باقی ماندند. ولی وقتی از این مدرسه میآمدند بیرون، خیلی سریع دین و مذهب و اعتقاداتشان را کنار میگذاشتند. جالب این است که شما میبینید بسیاری از اعضای سازمان مجاهدین خلق که در سال 1354 مارکسیست شدند بچههای مذهبی مدرسه علوی بودند. آنهایی که در دوره کودکی و نوجوانی یک تربیت مذهبی خیلی بسته و خشک و جزمی داشتند.
ریش پرفسوری
یکی از خصوصیات انجمن حجتیه این بود که تقریباً جز خود آقای حلبی که روحانی بود تقریباً در تشکیلاتش هیچ روحانی نبود. همه شخصی بودند. همه ظاهری متجدد داشتند. یعنی فکل کراواتی بودند، خیلی تمیز کت و شلوار میپوشیدند و برای اینکه ریشهایشان را بزنند و در عین حال مشکل شرعی هم پیدا نکنند، فتوایی از آیت الله خویی گرفته بودند و ریش پرفسوری میگذاشتند. علامت انجمنیها ریش پرفسوری بود. من هیچ موقع دوست نداشتم ریش پرفسوری بگذارم. همیشه ریشهایم را یا به کل بر باد میدادم یا از سر تنبلی کامل میگذاشتم. آیت الله خویی گفته بود این طور به شکل پرفسوری طرفین را تیغ زدن و تنها چانه را گذاشتن از نظر شرعی کافی است. انجمنیها این کار را عمداً میکردند که یک ظاهر امروزی و متجددی پیدا کنند، کما اینکه یکی از علامتهای مارکسیستها در آن دوره گذاشتن سبیل بود. سبیل استالینی و چخماقی البته هر چه گندهتر و چخماقیتر معلوم بود طرف مارکسیس تر است.
دعای ندبه
خوب بحث امام زمان را برای فرد جا میانداختند. هم از نظر عقلی و هم از نظر عاطفی. از نظر عاطفی خیلی کار میکردند به طوری که یک فرد انجمنی دائم زندگیاش با امام زمان میگذرد. هر کاری که میکند امام زمان مطرح است. یعنی بیش از آنکه خدا در نظرش باشد امام زمان در نظرش است. به همین دلیل است که انجمن حجتیهبه دعای ندبه خیلی اهمیت داد. چون دعای ندبه یکی از دعاهایی است که دعا کننده مستقیم خطاب به امام زمان حرف می زند و مرتب خواهان نزدیکتر شدن ظهور امام زمان است و بعد داستانهایی که گفته میشد که مثلاً آقای حلبی خدمت امام زمان میرسد، یا مورد نظر ایشان است، یا از ایشان دستور میگیرد. ما دائم در آن فضا منتظر این بودیم که امام زمان را ببینیم.
[1] این کتاب تحت عنوان: «از انجمن حجتیه تا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» منتشر شده است. خاطرات دکتر سید هاشم آقاجری، حسن میرزایی، انتشارات کویر؛ 1397
پیشنهاد سردبیر: