اثر دعای پاک

علی رضا معینی در این یادداشت با زبانی عرفانی و ادبی، مفاهیم بلند معنوی و روانشناختی را به تصویر می‌کشد. در این نوشته، دعا و نیایش به عنوان ابزاری برای مواجهه با رذایل اخلاقی، دردهای روحی و چالش‌های وجودی انسان مطرح شده است. نویسنده با بهره‌گیری از استعاره‌ها و تشبیه‌های زیبا، حالات درونی انسان را در مواجهه با ضعف‌ها و قدرت‌هایش به نمایش می‌گذارد.

در نجواهای بی زبان و کلامی اهل دل و اهل معنا و نجواهای شبانه و سحرگاه و گاه گاه ، که چون شبنمی بر گلوی خاک می‌چکد، همه‌ی ژرفای هستی انسان به تماشا می‌نشیند.

گویی آینه‌ای است که در آن، زلالِ اشتیاق و زنگارِ زخم‌ها، همزمان می‌درخشند. خواسته‌ها چون پرندگانی بی‌قرارند که از قفس سینه به پرواز درمی‌آیند:
التماسِ توجه به آسمانی فراسوی خودبینی، ایمان به ریشه‌هایی که در تاریکیِ ناشناخته‌ها، آبِ یقین می‌مکند، و عزمی که چون کوه، در تندباد تردیدها می‌ایستد تا نیت را از آلایشِ ریا پاک کند.

در آن مناجات هاست که، خشم، چون آتشی است که پیش از سوختن دیگری، جانِ خویش را می‌سوزاند و عطری از گل‌های مهر، جایگزین خارهای کینه می‌شود.

حرص و بخل، زنجیرهایی از جنس خاک اند که دعا، آهنگرانه می‌شکندشان تا دست‌ها برای بخشش باز شوند، و دل، قناعت را چون گوهری در مشت فقر بفشرد. شهوت و هوس، امواجی خروشان اند اما نیایش، کشتی وجود را به ساحلِ آرامش ازلی می‌راند.

ترس، این سایه‌ی همیشه حاضر، در پرتوِ توکل، ذوب می‌شود و جای خود را به شجاعتی می‌دهد که از ژرفای ایمان می‌جوشد.

ریا، آن نقابِ فریبنده، در آینه‌ی خودشناسی ریخته و بیخته می‌شود و صداقت، چهره‌ی راستین خویش را می‌نمایاند. حسرت و حسد، برگ‌های پاییزیِ دل می‌شوند که نسیم شکر، آنها را به سوی افقی بی‌کران می‌برد.

و در این میان، شفا می‌جوشد از چشمه‌ای که زخم‌های تن را با مرهمِ دعا التیام می‌بخشد، و روانِ خسته را با نسیمی از امید، زنده می‌کند.

صحت فکر، نه در پیچیدگی‌های زیرکی ، که در سادگیِ تواضع و ذکر معنا می‌یابد، و عمل، شکوفه‌ای می‌شود که تنها در باغِ نیت پاک می‌روید.

آه! چه زیباست این گفتگوی بی‌پایانِ ضعف بی انتها با قدرت بیکران ، تاریکی با نور، و خاک با افلاک…

هر کلمه، دری است به سوی تحولی که جان را از زندانِ «من» به بیکرانِ «او» که خودتر از خود ماست، می‌رساند.

در کوثرِ نیایش های زحمت‌کشان طریق صفا ، هر قطرۀ دعا، دری است به سوی آسمانِ تهذیب الوهیت .

دعا ، آن طبیبِ جان های عطشان، زهرِ رذایل را با تریاقِ مناجات مداوا می کند .

نیایش می آموزد که نفسِ سرکش، گرگِ بیابانِ وجود است، اما اگر به زنجیرِ ذکرِ «یا مذلل العتاه» او را بکشی، زوزه هایش به ناله های توبه بدل میشود.

ریا، که چون زنگاری بر آینه ی دل می نشیند، در آتشِ «یا مصرف القلوب» ذوب میگردد و حسد، که شمشیرِ دو دم تباهی ست، در نیام «یا معز المستضعفین» کند میشود.

دعا ، نه فریادِ درماندگی، که بالِ پرواز به ملکوتِ فضیلت و بالندگی ست.

کبر، آن بیماریِ خاموشِ خودباختگی، در سجادهٔ عشق محو میشود؛

آنگاه که پیشانی بر خاک می سایی و فریاد برمی آوری: «خدایا، مرا از گردبادِ «أنا» نجات ده، تا در سایهٔ «أنت» آرام گیرم».

خودشیفتگی، که آینهٔ شکست های منیت است که انسان را در هزارتوهای توهمِ خویش زندانی میکند، با شکستنِ آن آینه در برابرِ «بیناییِ مطلق» او، به ذرّاتِ فروتنی تبدیل میشود.

هر چه نفس فریاد میزند «من!»، دعا نجوایی ست از جنسِ «او». و «تو».

ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ما می شنود

چون دعامان امر کردی ای اجابت
این دعای خویش را کن مستجاب

ای دعا از تو اجابت هم ز تو
ایمنی از تو مهابت هم زتو ……

و این است معجزهٔ مناجات: اختلال های روان و ذهن مدرن، که در زندان امواج اندیشه شکن تکنولوژی و طمع تکنیکی اوج می گیرند، در قاموسِ میراث عرفانِ نبوی و علوی و عرفانی ما ایرانیان بختیار ، همان دیوهای آشنا هستند با نامهای دیرینه؛ «وسواس» همان شیطانِ نجواگر است که با ذکرِ «حَسبِیَ الله» خناق میگیردش، و «اضطراب» همان مارِ پیچانِ سینه است که در چاهِ «توکُّل» خفه میشود.

افسردگی، آن ابرِ سیاهِ بی پایان، با نسیمِ «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا» می گریزد و اختلالِ شخصیت، که زندانِ تنهاییِ و معاشران ناجنس آدمی ست، با کلیدِ «یا أَکْرَمَ الْأَکْرَمِین» گشوده میشود.

اهل دل و آشنایان ره مهر و فروتنی می دانند : رذایل، زخمهای کهنه ای هستنند که تنها مرهم شان ناله های نیمه شب است. و فضیلت ها گُل هایی نیستند که در بازارِ خودستایی روییدنی باشند، بلکه باید در کویرِ جان، با قطراتِ «یا لطیف» بارید تا جوانه زنند.
مهربانی، از دل دعا برای «دشمن و من و اهریمن» می روید و ایثار، تقطیر اشک هایی ست که برای گرسنگان می ریزند.

پس ای انسان! ای «من» ! اگر درخت وجودت آفت زده است، ریشه هایت را در زمزمِ «یا مُجِیبَ الدَّعَوَاتِ» بشوی.

و اگر آینه ی روحت را غبار اضطراب و غربت یا خود مقدس و خدای سبحان ات را چرک میخ و فراق گرفته، با سوهان «استغفار» صیقل اش ده.
روانِ پریشانِ منیت و خود کاذب و ایگوی تقلبی ، تنها با نسخهٔ نورانیِ «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ» درمان می یابد.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.