چگونه باور یک اسلامگرا متزلزل میشود وقتی از کاریکاتور مجله طنز احساس تهدید میکند؟
اسلاوی ژیژک/ ترجمه مجید کیوانفر
تفکر درباره کشتار پاریس به این معناست که ما از لیبرالیسم روادارانۀ ازخودراضی دست برداریم و بپذیریم وجود تعارض میان لیبرالیسم روادارانه و بنیاگرایی اشتباه است- آنها چرخهای وحشیانه را تشکیل میدهند که دو قطب آن یکدیگر را بازتولید و حمایت میکند. آنچه که مارکس هورکهایمر در دهه 1930 درباره فاشیسم و سرمایهداری گفت- کسانی که انتفاد از سرمایهداری را برنمیتابند، باید درباره فاشیسم هم سکوت اختیار کنند- امروزه اینگونه میتواند به کار رود: کسانی که انتقاد از لیبرال دموکراسی را برنمیتابند باید درباره بنیادگرایی دینی سکوت اختیار کنند.
تفکر به معنای برخورد سطحی با اینگونه جنایات نیست، همانطور که می گویند: «ما در غرب زندگی میکنیم و مقصرین چنین جنایاتی در جهان سوم به سر میبرند و ما چنین اعمالی را محکوم میکنیم».
گناهکار جلوه دادن دیگران و اسلامهراسی مانند آنچه بسیاری از چپگرایان لیبرال غربی، با ترس نامعقول انجام می دهند، سطح نازلتری از تفکر است. برای چنین چپگرایانی هر انتقاد از اسلام به مثابه یک نوع اسلامهراسی غربی معرفی میشود؛ مانند جریان سلمان رشدی که به دلیل تحریک مسلمانان با حکم فتوا به مرگ محکوم شد و غیره. نتیجه اتخاذ چنین مواضعی قابل پیشبینی است: چپگرایان لیبرال غربی که قصد دارند تا نفرت خود را از اسلام پنهان کنند، هرچه بیشتر کوتاهیهای خود را مورد بررسی قرار میدهند، بیشتر توسط بنیادگرایان مسلمان به ریاکاری متهم میشوند. این گروه کاملاً پارادوکس فراخود [در روانشناسی] را بازتولید میکنند: شما هرچقدر بیشتر از دیگران اطاعت کنید، مقصرتر جلوه خواهید کرد. پس به هر اندازه در برابر اسلام تسامح نشان دهید، فشار آنها بیشتر خواهد شد.
من در نوشته سایمون جنکینز -که در گاردین ۷ ژانویه منتشر شد- کمتر نشانی از اعتدال مشاهده کردم. وظیفه ما «این نیست که بیش از حد حساسیت نشان دهیم و بیش از حد بزرگنمایی کنیم. باید با آن مانند یک حادثه وحشتناک گذرا مواجه شویم». اما حمله شارلی ابدو صرفاً یک «حادثه وحشتناک گذرا» نیست. این اتفاق در پی عاملی دینی و سیاسی رخ داده و بخشی از یک الگوی رفتاری بزرگتر است. البته اگر این ماجرا به معنای تسلیم در برابر اسلامهراسی کورکورانه باشد، نباید بیش از حد حساسیت نشان داد، گرچه باید این الگو مجدانه تحلیل شود.
ما بیشتر از اینکه به اهریمنسازیِ تروریستها به صورت متعصبین ویرانگر و قهرمان نیاز داشته باشیم، به نشان دادن بیپایگی این افسانه اهریمنی نیازمندیم. سالها قبل، فردریش نیچه دریافت که چگونه تمدن غرب تحت هدایت واپسین انسان حرکت کرد، موجودی بیاحساس که فاقد عشق و مسئولیت بزرگ است. قادر به تخیل نیست، از زندگی خسته است، هیچ ریسکی را نمیپذیرد و تنها به دنبال امنیت و آسایش است و مظهری از رواداری با دیگران است: «زهر کم برای رؤیای مطبوع و زهر بسیار در پایان، برای مرگی مطبوع. آنها روز و شبی نه چندان خوشایند دارند اما درپی سلامتی هستند. به گفته واپسین انسانها ما خوشبختی را یافتیم».
به نظر میرسد تمایز میان جهان روادار(بیبندوبار) و واکنشهای بنیادگرایانه به آن بیشتر به اختلاف میان رضایت از زندگی سرشار از ثروت مادی و فرهنگی یا زندگی در راه آرمان متعالی برمیخیزد. آیا این تضاد همان تمایزی نیست که نیچه میان پوچگرایی «فعال» و «غیرفعال» قائل بود؟ ما غربیان همان واپسین انسانهای نیچهای هستیم که در خوشیهای زندگی روزمره غوطهوریم، در حالیکه مسلمانانِ تندرو خود را برای هر نوع خطری آماده میکنند. ویلیام باتلر یتس وضعیت ناگوار امروز ما را تصویر کرده است: «آنگاه با فقدان بهترین باورهای خود خواهیم شد که بدترین آنها با شور و حرارت ارضا میشوند.» این یک توصیف درخشان از تمایز جاری میان لیبرال های بیحال و بنیادگرایان بیاحساس است. «بهترینها» به خوبی به کار گرفته نمیشوند، درحالیکه «بدترینها» در تعصبات نژادی، دینی و جنسی خود را نمایان میکنند.
اما چگونه تروریستهای بنیادگرا این توصیف را مناسب جلوه میدهند؟ آنچه که به طور مشترک میان همه بنیادگرایان اصیل از بوداییان تبتی گرفته تا آمیشها در آمریکا مشاهده میشود این است: فقدان تنفر و حسادت و نوعی بیاعتنایی عمیق نسبت به زندگی غیرمعتقدین. اگر امروزه گفته میشود که بنیادگرایان باور دارند که در مسیر حقیقت گام مینهند، چرا باید غیرمعتقدین را تهدیدی برای خود به شمار آورند و یا به آنها حسادت ورزند؟ وقتی یک بودایی با یک لذتگرای غربی مواجه میشود، به ندرت او را محکوم میکند و نیکخواهانه یادآور میشود که جستجوی یک لذتگرا برای خوشبختی محکوم به شکست است؛ اما در تقابل با بنیادگرای اصیل، یک تروریست شبه بنیادگرا زندگی گناهآلود یک غیرمعتقد را مورد توطئه و اذیت قرار میدهد. آنچه میتوان فهمید این است که در نبرد علیه گناهآلودگی دیگران، آنها هم با شیوههای اغواگرانه میجنگند.
اینجاست که نکته یتس معنا مییابد: حرارت و شور تروریستها شاهدی است بر فقدان باور درست. چگونه باور یک اسلامگرا متزلزل میشود وقتی تهدیدی را از جانب یک کاریکاتور مجله طنز احساس میکند؟ ترور بنیادگرایان اسلامی ریشه در باور تروریستها مبنی بر خودبزرگبینی آنها و خواستهشان برای محافظت از هویت دینی- فرهنگی در مقابل هجوم تمدن سرمایهدارانه ندارد.
مشکل بنیادگرایان این نیست که ما آنها را فروتر از خود میپنداریم بلکه این است که آنها در میان خودشان به طور پنهانی فروتر انگاشته میشوند و این خود دلیلی است بر اینکه: تضمینهای سیاسی متفرعنانه ما آنها را خشمگینتر و منزجرتر میکند.
مشکل تفاوت فرهنگی نیست بلکه این است که بنیادگرایان مانند ما هستند و مخفیانه معیارهای غربی را درونیسازی کرده و خود را با آن میسنجند. به صورتی خودستیز، آنچه بنیادگرایان فاقد آنند این است که آنها درکی از میزان باور نژادپرستانه در میان خودشان ندارند.
ناملایمات اخیر بنیادگرایی اسلامی این نظر قدیمی والتر بنجامین را به یاد میآورد که «ظهور فاشیسم شاهدی بر شکست انقلاب است»: ظهور فاشیسم، شکست چپگرایی است و در عین حال از ناکامی چپ برای بسیج مردم برای انقلاب خبر میدهد، و آیا این همانی نیست که امروزه اسلام فاشیستی نامیده میشود؟ آیا ظهور افراطگرایی اسلامی نشاندهنده ضعف چپ سکولار در کشورهای اسلامی نیست؟
وقتی به بهار ۲۰۰۹ برمیگردیم، هنگامی که طالبان دره سوات در پاکستان را تصرف کرد، نیویورکتایمز گزارش داد: «آنها شورشی را مدیریت کردند که از شکاف عظیم میان اندک زمینداران ثروتمند و کشاورزان بیزمین استفاده کردند.» اگر طالبان درباره عدم بهبود وضع فلاکتبار کشاورزان و خطر وجود زمینداران بزرگ در پاکستان هشدار دادند، چه چیز مانع از این شد که لیبرال دموکرات های پاکستان نظیر همگنان خویش در آمریکا از وضع معیشتی فلاکتبار جلوگیری کرده و به یاری کشاورزان بیزمین بشتابند؟ حقیقت تلخ این است که نیروهای فئوالیسم در پاکستان «متحدان طبیعی» لیبرال دموکراسی هستند.
پس تکلیف ارزشهای مرکزی لیبرالیسم: آزادی، عدالت و غیره چه میشود؟ تناقض اینجاست که لیبرالیسم خود به اندازه کافی در برابر فشار بنیادگرایی ایمن نیست. بنیادگرایی یک واکنش است- البته واکنشی غلط و پیچیده- علیه جریان لیبرالیسم و بدین معناست که توسط لیرالیسم دوباره و دوباره تولید میشود. لیبرالیسم به آرامی خود را تضعیف میکند و نیاز دارد تا ارزشهای خود را با ایده های چپ تجدید کند. برای حفظ حیات، لیبرالیسم به کمک برادروار چپ رادیکال نیاز دارد. این تنها راهی است که میتوان بنیادگرایی را شکست داد.
تفکر درباره کشتار پاریس به این معناست که ما از لیبرالیسم روادارانۀ ازخودراضی دست برداریم و بپذیریم وجود تعارض میان لیبرالیسم روادارانه و بنیاگرایی اشتباه است- آنها چرخهای وحشیانه را تشکیل میدهند که دو قطب آن یکدیگر را بازتولید و حمایت میکند. آنچه که مارکس هورکهایمر در دهه ۱۹۳۰ درباره فاشیسم و سرمایهداری گفت- کسانی که انتفاد از سرمایهداری را برنمیتابند، باید درباره فاشیسم هم سکوت اختیار کنند- امروزه اینگونه میتواند به کار رود: کسانی که انتقاد از لیبرال دموکراسی را برنمیتابند باید درباره بنیادگرایی دینی سکوت اختیار کنند.
تفکر درباره کشتار پاریس به این معناست که ما از لیبرالیسم روادارانۀ ازخودراضی دست برداریم و بپذیریم وجود تعارض میان لیبرالیسم روادارانه و بنیاگرایی اشتباه است- آنها چرخهای وحشیانه را تشکیل میدهند که دو قطب آن یکدیگر را بازتولید و حمایت میکند. آنچه که مارکس هورکهایمر در دهه 1930 درباره فاشیسم و سرمایهداری گفت- کسانی که انتفاد از سرمایهداری را برنمیتابند، باید درباره فاشیسم هم سکوت اختیار کنند- امروزه اینگونه میتواند به کار رود: کسانی که انتقاد از لیبرال دموکراسی را برنمیتابند باید درباره بنیادگرایی دینی سکوت اختیار کنند.
ترجمه و انتشار این مطلب از سوی دین آنلاین به چه معناست؟
من دوست دارم بدانم منشور دین آنلاین و سیاست هایش چیست؟ دینی است یا سکولار؟ یا هیچدام: هُرهُری؟!
آی بچه مسلمان! چه می کنی؟!
دوستان دین آنلاین! لازم نیست این نظر را کورکورانه منتشر کنید! فقط کمی به آن بیندیشید! این کار را بلد هستید؟
فهم پدیده تروریسم و بنیادگرایی در دنیای امروز مسئله ای پیش روی اندیشمندان است و آنها با هر موقعیت فکری ای که دارند سعی می کنند این پدیده سهمیگین را درک کنند. من به یدن آنلاین بابت انتشار این گونه مطالب هر چند با آنها موافق نباشیم تبریک می گویم.
دلیل مخالفت شما با انتشار این مطلب چیست استاد؟