حکمت، علم به حقایق اشیاء و تشبه به خداست
غلامرضا اعوانی
جایگاه فلسفه در احیای تمدن اسلامی کجاست؟ دکتر اعوانی در این گفتوگو، هم معنای فلسفه و هم معنای تمدن را به چالش کشیده است. پاسخهای او پر از پرسشهای دوباره است. اعوانی معتقد است آنچه باید در جستجویش بود، حکمت است. حکمت است که میتواند ما را از پدیدار به حقیقت اشیاء گذر دهد. او معتقد است حکمای گذشته با یادگرفتن حکمت کار بسیار عظیمی انجام دادهاند، به مواجهه با غرب رفتهاند، آن را دریافته، شرح و نقد کردهاند. چون یک پای در سنت داشتند و پایی محتاطانه در فهم دیگران. وی با نقد روشهای تحول علوم، معتقد است کار ما تأسیس تمدن جدید نیست؛ بلکه باید تمدن خودمان را احیاء کنیم. اعوانی میگوید ما هنوز در دنیای اسلام درگیر تکفیر همدیگر هستیم. گزارشی از این مصاحبه خواندنی در پی میآید:
دکتر اعوانی در پاسخ به سؤالی دربارۀ جایگاه فلسفه در تمدن اسلامی معتقد است: تمدن اسلامی مبتنی بر وحی اسلامی است. بدون وحی، قرآن و حضرت رسول، اصلاً تمدنی در کار نبود؛ وحی تفسیرهای مختلفی دارد و مهم است که بر پایۀ چه تفسیری باید دوباره این تمدن را بازسازی کنیم.
اعوانی با پیش کشیدن این سؤال اساسی که: «کدام تفسیر از اسلام میتواند تمدنساز باشد؟ کدام فهم از وحی نزدیک به فهم نبوی است؟» گفت: «هر کسی نباید خود را مفسر بداند. این کار معصوم است که از هواوهوس گذشته است.»
حکمت، جان اسلام و باطن کتب آسمانی است
رئیس سابق انجمن حکمت و فلسفه ادامه با بیان «نکته ای کلیدی» گفت: قرآن و تمام کتابهای الهی، کتاب حکمت هستند. ما به پیامبران عنوان حکیم نمیدهیم، ولی آنها به معنای واقعی حکیم هستند و قرآن بر این مسئله تأکید میکند: «یعلمه الکتاب و الحکمه» این آیه دربارۀ پیامبر اسلام و همۀ انبیاء نازل شده است.
وی با استناد به آیۀ دیگری از قرآن همۀ کتب آسمانی را مبتنی بر حکمت خواند: خداوند طبق آیۀ «و اذ اخذ الله میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمه» از همۀ پیامبران میثاق گرفت که من به همۀ شما کتاب و حکمت دادم تا در ازای آن کاری بکنید؛ بنابراین باطن کتاب، حکمت است. این نکته در قرآن کلیدی است. پیامبر تجلی کامل حکمت الهی است. پس این حکمت در دین جای دارد و (مخصوصاً از دیدگاه اسلامی) با آن بیگانه نیست.
وی اسلام را دارای دو ویژگی دانست. این دو، ترویج حکمت را بسیار آسان میکند: اولی جهانشمول بودن اسلام و دومی ابتنای اسلام بر عقلانیت.
حکمت، علم به حقایق اشیاست
استاد بازنشستۀ دانشگاه شهید بهشتی با اشاره به نسبت فلسفه و حکمت را در تمدن اسلامی و غرب گفت: در تمدن اسلامی دو لفظ فلسفه و حکمت مترادف بوده و فلسفۀ اسلامی و حکمت اسلامی کاملاً مترادف هستند. این نکته خیلی مهم است. در غرب نیز در دورهای (مثلاً نزد افلاطون) حکمت و فلسفه یکی بوده است؛ اما در دورۀ جدید غرب، بین این دو فاصله افتاده است. با وجود اهمیت این مسئله تا امروز چنین کاری نشده است.
وی با توجه به عبارات آغازین اسفار ملاصدرا دو تعریف از حکمت ارائه میکند: «اولی "علم به حقایق اشیاء علی ما هی علیها" و دومی "تشبه به خدا" است. اگر دقت کنیم، اولی بسیار زیبا و دقیق است. طبق این تعریف، اولاً فلسفه علم است و بنابراین مسائلی که با علم منافات داشته باشد، با حکمت هم منافات دارد.
وی بدین ترتیب پرسشی را روبروی دکارت مینهد: «آیا کوژیتوی دکارت علم است؟ آیا فلسفۀ هیوم معدّی به علم میشود یا در شکاکیت باقی میماند؟ مسلم است که برای کانت، علم و جهل هیچ فرقی ندارد و علم نظری اصلاً ممکن نیست. پس کجا میتواند راه به حکمت داشته باشد؟ در نتیجه، علم باید ممکن باشد. اما چگونه؟»
حکمت، فلسفه و دین، گذر از پدیدار به حقیقت اشیاء
دومین نکتهای که اعوانی از تعریف ملاصدرا بر آن تاکید میکند، علم به حقایق اشیاء است: «ما علوم داریم، ولی همۀ علوم پدیداری هستند. مثلاً علم پزشکی کاری ندارد که وجود انسان چیست، از کجا آمده و به کجا میرود… همین طور علم کاری ندارد که ماهیت ریاضی چیست و به دستگاه وجود چه ربطی دارد. مسائل را حل میکند، کاربرد دارد و مفید واقع میشود. در حالی که شناخت حقیقت ریاضی کار فلسفه است؛ یعنی گذر از پدیدار به حقیقت. کار دین هم همین طور است. به همین دلیل، حکمت و دین با هم ارتباط پیدا میکنند. حکمت در واقع گذر از پدیدار و علم پدیداری به حقیقت اشیاست. این حقیقت در علم و فلسفۀ جدید گم شده است. به جایی رسیدهایم که میگوییم فلسفه، علم پدیداری است و به آن کمک میکند؛ اصلاً راهی به حقیقت ندارد و اساساً مسئلۀ حقیقت مطرح نیست.»
وی معتقد است آنچه ما را از پدیدار به حقیقت میرساند، حکمت است نه فلسفۀ جدید. فلسفۀ جدید انسان را در پدیدار غرق میکند: «بسیاری از مکتبهای فلسفی معتقدند که پدیدار همان حقیقت است. دین با حکمت ارتباط دارد و ما را به حقیقت رهنمون میکند. حکمت با حقیقت نیز ارتباط دارد و ما را به سمت حقیقت راهنمایی میکند.»
کار وحی، رساندن علم به حقیقت است
اعوانی معتقد است دوران مدرنیسم چندین قرن طول کشیده است و اکنون این مسئله به ما انتقال پیدا کرده و ما هم حرفهای آنها را تکرار میکنیم وی افزود: بنابراین برای تأسیس تمدن اسلامی، حکمت اسلامی لازم است؛ چرا که بحث از حقیقت است. چطور میتوانیم علوم را متصل به حقیقت کنیم؟ کار وحی همین است. اگر به قرآن مراجعه کنید، خواهید دید که از بای بسمالله آیه به آیه ما را هدایت میکند. میخواهد بگوید حقیقت ورای اینهاست. به عبارتی، شما را وادار به تأمل و به تدبر میکند تا به حقیقتِ حق برسید.
علم، انکشاف حقیقت است
وی ادامه داد: خداوند رهایتان نمیکند. پله به پله و آیه به آیه دست شما را میگیرد و به حقیقت میرساند. حکمت، این مسئله را تبیین علمی میکند؛ بنابراین تأسیس تمدن اسلامی بدون فهم و کمال فهم (یعنی عقل) و کمال عقل (یعنی عقل الهی) و کمال عقل الهی (یعنی حکمت الهی) امکان ندارد. هر راهی را طی کنیم، بیراهه است. بسیاری از متفکران جدید در این راه سعی کردند، اما از بیراهه رفتند و به مقصد نرسیدند. این کار حکمت الهی است، باطن دین حکمت الهی است و دین هم بدون حکمت الهی قابل پذیرش و تمدنساز نیست. پس حکمت، علم مربوط به حقایق اشیاست و علم، انکشاف حقیقت است. خداوند همۀ حقایق را با علم طرح کرده و علم خدا مُهری است که بر همه چیز زده شده است. علم خدا را میتوانیم در هر چیزی ببینیم. ما این علم را از اشیاء به دست میآوریم؛ ولی علم خدا قبل از اشیاست. به علاوه، این علم به قدر طاقت بشری است؛ یعنی متناهی است، نه اینکه علم نباشد.
حکمت، تشبه به خداست
وی افزود: تعریف دوم از حکمت، تشبه به خداست. «علّم آدم الاسماء کلها» مبنای تشبه به خدا و تخلق به اخلاق الهی است. این تعریف افلاطون است. در واقع، انسان وجود متأله است و هیچ موجودی جز او، حالت تأله ندارد. انسان امکان دارد و به او این اختیار داده شده که متأله شود. اگر متأله و متخلق به اخلاق الهی شد، آن گاه حکیم خواهد شد؛ بنابراین به طور خلاصه، حکمت، علمی است که ما را از پدیدارها به حقیقت میرساند. همۀ علوم با پدیدارها سروکار دارند، نه با حقیقت. الآن بحث علوم انسانی اسلامی خیلی مطرح است و همه از راهحلهای غربی برای حل آن استفاده کردهاند؛ یعنی سعی میکنند که از راه کانت یا متفکر دیگری، علوم را اسلامی کنند. این بیراهه است.
حکمت نزد ایرانیان
وی با اشاره به متفکران جدید گفت: اینها مثل علامه طباطبایی و علی مدرس و امام خمینی و مطهری نبودند و فهمی از حکمت نداشتند. حکمت نزد غیر ایرانیها مطرود بوده و سابقه نداشته است. باید توجه کرد که حکمت جایگاه بسیار مهم و مستمری در ایران داشته است… در کشورهای اسلامی دیگر، جریان حکمت نبوده، بلکه ضد عقل مانند اشعریت رواج یافته است… به نظرم، کتاب عقل در میان کتابهای اهل سنت جایی ندارد. آیا ایمان بدون عقل جایگاهی دارد؟ من نمیخواهم وارد آیات تکاندهندۀ قرآن شوم. حتی اهالی جهنم میگویند: «لوکنا نسمع او نعقل» ای کاش به حرفها گوش میدادیم. حرف گوش کردن، اول حکمت است. ما مقام سمع را کم گرفتهایم. امروز مسلمانها سمع ندارند، درحالیکه در قرآن اهمیت بسیاری دارد.
جریان حکمت در غرب، حقیقت مضاعف
وی در ادامه گفت: در عالم اسلام و غرب دو جریان کاملاً مختلف رواج دارد. در عالم اسلام اولاً یونان و هند و ایران باستان را نقد کردند، به حکمت الهی نزدیک شده و در نتیجه به درجات حکمت قائل شدند، مانند حکمت بحثی، ذوقی، لدنی و غیره. اصل توحید اقتضاء میکند که علوم متفاوت باشد، ولی درجات داشته باشد. اصل علم خداست. ولی در غرب اتفاق دیگری افتاد که به ابن رشد نسبت دادند. البته ابن رشد را بهانه کردند، شاید ریشهای در آثار او داشته باشد، ولی تصریح ندارد و آن «حقیقت مضاعف» است؛ یعنی دو حقیقت داریم، یکی حقیقت دین و دیگری فلسفه. این دو موازی هستند و هیچ ربطی به هم ندارند. شما هم میتوانید یکی را کنار بگذارید و راه دیگر را بروید. اینها گفتند ما راه فلسفه را میرویم و اصلاً نیازی به راه دین نیست. این با جوهر حکمت منافات دارد… غرب راه جدا کردن مطلق وحی را طی کرده و این دقیقاً خلاف هدف ماست؛ بنابراین ما نمیتوانیم بر مبنای آنها تمدنسازی اسلامی کنیم؛ چرا که ضد وحی است. ما گفتیم که تمدن اسلامی بر مبنای وحی است و وحی هم مبتنی بر عقل است، ولا غیر. هدایت عقل است. برای باز کردن افقهای الهی در برابر عقل، خود عقل باید ببیند از کجا آمده و علمش چیست. بالأخره باید به این برسیم که علم ما از کجا میآید.
ما به حکمت نیاز داریم، اما در حال حاضر راه خودمان را به روی همۀ حکمتها بستهایم. الآن ما از چین و هند هیچ نمیدانیم. صرفاً چیزهایی از ویتگنشتاین گرفتهایم و میگوییم که غرب همین است. نگاه عمیق به تمدنهای دیگر، کاشف حقیقت است. یک زرگر خیلی ماهر نمیگوید زر همان است که من دارم، بلکه هر جا که زر باشد، آن را فوراً میشناسد.
کار عظیم قدما، مواجهه با غرب و شرح و نقد آن بود
باید ببینم که قدما در مواجهه با غرب چه کردند. در آن زمان، غرب همان یونان بود. انصافاً کار عظیمی کردند، حکمت را به وحی نزدیک کرده و کار ما را آسان شد. در مقابل، ما هیچ کاری نکردیم؛ حتی دست به نقد و ترجمۀ آنها نزدیم. هنوز در عالم اسلام (و حتی در غرب) کسی پیدا نشده که کانت را به درستی نقد کند. اگر حکمای اسلامی مثل ملاصدرا یا مدرس آن را خوانده بودند، صد درصد آن را نقد میکردند.
ابنسینا در کتاب «شفا» مقام ارسطو را بسیار بالا برده است. ابنسینا حکیم بود. او در ابتدای کتاب شفا میگوید من حکمت دیگری تأسیس کردهام. آن حکمت من است و کسانی که میخواهند آن را بخوانند، به کتاب «الحکمه المشرقی» من مراجعه کنند. بنابراین ما در این کار موفق نبودهایم. الآن باید میراث خودمان را بگیریم و بفهمیم. این کار تا به امروز نشده است. بالأخره باید این میراث را هضم کنیم، بدون اینکه آن را دربست بپذیریم. در واقع باید مبادی آن را بگیریم. نمیتوانیم از ملاصدرا و ابنعربی و دیگران صرفنظر کنیم. همچنین باید اصول و مبادی حکمت غرب را بشناسیم، وگرنه باعث غربزدگی میشود.
مجلاتی که در قم چاپ میشود غربزده است
اگر کسی غرب را نشناسد، در دام آن خواهد افتاد. عذر میخواهم این حرف را میزنم، اما مجلاتی که در قم چاپ میشود بسیار غربزده است. یکی ویتگنشتاینی و دیگری پوپری است و اصلاً به عمق غرب نرفتهاند. ملاصدرا خیلی بیشتر به عمق غرب رفته تا افلاطون. او با منابعی که در اختیار داشته، حرف افلاطون را تأیید و نقد و در آن تعمق کرده است. الآن ما منابع فراوانی داریم، اما عمقی در کار نیست. متفکران ما به غرب رفتهاند، در آنجا علم را مثل کالایی گرفتهاند و در اینجا به صورت ناقص تکرار کردهاند.
پوپر عمیقتر از آن است که در ایران معرفی شده، گرچه اشکالات بسیاری به او وارد است. هنگامی که خلاصۀ مقالات یکی از کنگرههای پوپر را در پانصد صفحه بررسی میکردم، دیدم مسائل فراوانی را طرح کرده که ما آنها را نمیشناسیم.
علامه طباطبایی، گوش شنوا
اعوانی با بیان اینکه علامه طباطبایی در حکمت یک پای استوار داشت و با پای دیگر با احتیاط حرکت میکرد گفت: امروز کسی مثل علامه طباطبایی نیست که گوش کند و ببینید مبادی درست حکمت چیست. مطهری هم جلسات متعددی تشکیل میداد، استادان را جمع میکرد، کتابها را میخواند، سعی میکرد آنها را بفهمد و تا حدی که میتواند نقد کند: «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ».
امروز متأسفانه چنین شرایطی در دانشگاه و حوزه برقرار نیست. به نظر من، بسیاری از مقالات اصلاً مفید نیست. همان حرفها را از شلایر ماخر و کانت و غیره تکرار میکنند. طبق شمارشی که ما کردیم، ۱۰۰ تا ۱۲۰ رسالۀ کارشناسی ارشد یا دکترا در مورد کانت نوشته شده، ولی هنوز یک نقد کانت نداریم… مجلات امروزی بر مبنای حکمت نیست و تکرار حرف آنهاست. تنها حکمایی مانند علامه طباطبایی در این دام نیفتادهاند. آنها درسها را با استادان بسیار ماهری خواندهاند و میزان را در دست دارند. چنین حکمایی بسیار نادرند.
تحول با چند کتاب
وی افزود: ما میخواهیم تمدن و دانشگاه را با چند کتاب که اصلاً حکمت در آن جایی ندارد اسلامی کنیم و تمام گذشتگان را دور بزنیم. اگر اسلام نتوانسته در چهارده قرن کسی را تربیت کند، اصلاً کاری نکرده است. این نوعی سلفیگری است که تمام گذشته را نادیده بگذاریم و به ابتدای راه برویم. افراد بزرگ این نکته را فهمیدهاند.
عدم شناخت درست از دیگران
در حال حاضر، عالم اسلام ضعیفترین تمدنها از لحاظ شناخت فرهنگهای دیگر محسوب میشود. مثلاً هندشناسی نداریم. یک درس قبل از انقلاب داشتیم که حذف کردیم. دربارۀ چینشناسی هم هیچ کتاب و مجلهای نداریم. همچنین دربارۀ کشورهای دیگر منبعی نداریم. الآن بیش از صد یا دویست جلد کتاب انگلیسی خوب در مورد هند وجود دارد. در نیویورک یک فروشگاه ده طبقه، کتاب در مورد هند دارد. استاد من گفته بود آنجا بروم و دو کتاب بخرم. فروشنده یک ساعتی گشت و گفت عذر میخواهم، ندارم. به قدری کتاب زیاد بود که زمان زیادی طول کشید؛ اما در اینجا فقط ترجمههای ناقصی از گذشتگان باقی مانده است.
ما هنوز در درون خودمان مشکل داریم. تمام فرقهها یکدیگر را تکفیر میکنند. هنوز مسئلۀ تکفیر را نتوانستهایم حل کنیم. تکفیر واقعاً حربهی بدی است… اگر میخواهید تمدنسازی کنید، باید این مسائل ابتدایی را حل کنید. در مراحل بعد، باید قرآن و سنت را بهتر بشناسیم… باید منابع اسلامی را که از گذشته به ما رسیده، تحلیل کنیم.
تأسیس یا احیاء تمدن اسلامی
اعوانی با تفاوت گذاشتن میان تأسیس و احیای مبنای فلسفۀ اسلامی گفت: ما نمیخواهیم تمدنی خارج از وحی و حکمت الهی تأسیس کنیم. تأسیس اصلاً مثل غرب نیست، در غرب اینطور است. فرق حکمت قدیم و جدید این است که حکمای قدیم همۀ مطالب را از روی تخته پاک نمیکردند، بلکه اشکال گرفته و مطلب را بهبود میبخشیدند؛ اما در دورۀ جدید، دکارت همۀ مطالب را پاک کرد و گفت که من نمیخواهم یونانی بدانم تا بفهمم قدما چه گفتهاند. هر کسی باید خودش شروع کند. هیوم نیز همین کار را کرد.
جایگاه فلسفه در احیای تمدن اسلامی کجاست؟ دکتر اعوانی در این گفتوگو، هم معنای فلسفه و هم معنای تمدن را به چالش کشیده است. پاسخهای او پر از پرسشهای دوباره است. اعوانی معتقد است آنچه باید در جستجویش بود، حکمت است. حکمت است که میتواند ما را از پدیدار به حقیقت اشیاء گذر دهد. او معتقد است حکمای گذشته با یادگرفتن حکمت کار بسیار عظیمی انجام دادهاند، به مواجهه با غرب رفتهاند، آن را دریافته، شرح و نقد کردهاند. چون یک پای در سنت داشتند و پایی محتاطانه در فهم دیگران. وی با نقد روشهای تحول علوم، معتقد است کار ما تأسیس تمدن جدید نیست؛ بلکه باید تمدن خودمان را احیاء کنیم. اعوانی میگوید ما هنوز در دنیای اسلام درگیر تکفیر همدیگر هستیم. گزارشی از این مصاحبه خواندنی در پی میآید: