مفهوم آزادی در گفتمان نائینی
حسن فرشتیان: در گفتمان نائینی، بسان ادبیات سایر آزادیخواهان مذهبی دوران مشروطه، واژه «آزادی» در مفهوم رهایی از یوغ استبداد بکار برده می شد. ولی مخالفان مشروطه، این آزادی را به معنای هرج و مرج و بی بندباری تحریف می کردند. رهایی از استبداد، دغدغه اولیه نائینی را شکل می داد، به همین دلیل، وی واژه «آزادی» را در مفهوم رهایی، استفاده می کرد. ولی ارجاعات و استنادات نائینی برای اثبات حقانیت مطالبه آزادی، از قبیل اشارات وی به «آزادی های فطری»، کاربرد آزادی به موازات و هم ردیف با مفاهیم «مساوات و برابری»، تلاش وی در آگاهی دادن نسبت به خطرات «استبداد دینی»، نشان از نمادهایی می دهد که می تواند ما را به مفهوم آزادی های بنیادین رهنمون سازد.
در گفتمان عصر مشروطه، واژه آزادی، به اصطلاح منطقیون «مشترک لفظی[3]» بود که در معانی گوناگونی به کار برده می شد. در این یادداشت، سه کاربرد اصلی و متفاوت آزادی در این گفتمان را با تکیه بر اندیشه نائینی در رساله فوق، اجمالا بررسی می کنیم.
اول- آزادی به مثابه رهایی از استبداد:
الف- آزادی خدادادی، برای عبودیت خدا
هنگامی که انسان از این موهبت آزادی خدادادی غافل بماند تلاشی برای رهایی خویش نمی کند. نائینی، استبدادپذیری را نتیجه غارت آزادی خدادادی می داند: «امّا حرّیّت مظلومۀ مغصوبۀ ملّت از ذلّ رقّیّت جائرین را، که دانستی از اعظم مواهب الهیّه- عزّ اسمه- بر این نوع و اغتصابش در اسلام از بدع شجرۀ ملعونۀ بنی العاص، و استنقاذش از غاصبین از اهمّ مقاصد انبیا و اولیا علیهم السّلام بوده….» (نائینی، ص 59).
نائینی پایه حکومت استبدادی را به بندگی گرفتن مردم می داند و با اشاره به متون مذهبی، پایه و أساس حکومت استبدادی را بردگی و بندگی غیر خدا دانسته و أساس حکومت مشروطه را آزادی مردم از این بندگی می داند: «بالجمله چنانچه اساس قسم اول بر استعباد و استرقاق رقاب ملّت در تحت ارادات خود سرانه و عدم مشارکت، فضلا از مساواتشان با سلطان مبتنی، و عدم مسئولیّت هم متفرّع بر آن است، اساس قسم دوم هم بر آزادی از این عبودیّت، و مشارکت و مساوات آحاد ملّت حتی با شخص ولیّ نوعی در جمیع نوعیات مبتنی، و مسئولیّت هم از فروع آن است و در کلام مجید الهی- عزّ اسمه- و فرمایشات صادره از معصومین- صلوات اللّه علیهم- در مواقع عدیده همین مقهوریّت در تحت حکومت خود سرانۀ جائرین را به عبودیّت که نقطۀ مقابل این حرّیّت است، تعبیر و پیروان دین اسلام را به تخلیص رقابشان از این ذلّت هدایت فرمودهاند» (نائینی، ص41).
ب- اصل عدم ولایت
در شریعت اسلام، اصل اولیه، عدم ولایت انسان ها بریکدیگر است. ولایت مطلقه فقط برای خدا یا برگزیدگان وی یعنی انبیاء و اولیاء است. در آیات قرآن تصریح شده است که «ولیّ و یاوری جز خدا وجود ندارد و خدا کسی را در فرمانروایی خویش شریک نمی گیرد»، «مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَدًا» (کهف، آیه 26).[6] فقیهان نیز در بحث ولایت، به این اصل (عدم الولایه) استناد می کنند. برخی فقیهان در مباحث مربوط به ولایت، تصریح کرده اند که «اصل، ولایت نداشتن فردی بر فرد دیگر و نافذ نبودن حکمش در مورد وی است، افراد مردم به حسب طبع و فطرت خویش، آزاد و مستقل آفریده شده اند».[7]
نائینی پس از اشاره به این اصل، شرط ولایت داشتن بر دیگران و حکومت کردن بر دیگران را «عصمت و مصونیت» می داند، تا حاکم بسوی خودکامگی و استبداد گام برندارد. این عصمت فقط برای پیامبر و امام معصوم امکان پذیر است. نائینی نتیجه گیری می کند که در دوران غیبت امام، وجود «دستور» (قانون اساسی) و مراقبت و حسابرسی حاکمان، جایگزین اصل عصمت می شود. وجود قانون اساسی که در بردارنده وظایف و حقوق حکومت و ملت باشد را موجب تضمین آزادی ملت می داند. این جا نیز، منظور از این آزادی، رهایی از استبداد سیاسی است : «مرتب داشتن دستوری که به تحدید مذکور و تمیّز مصالح نوعیّۀ لازمه الاقامه از آنچه در آن حقّ مداخله و تعرّض نیست، کاملا وافی و کیفیّت اقامۀ آن وظایف و درجۀ استیلای سلطان و آزادی ملّت و تشخیص کلّیّۀ حقوق طبقات اهل مملکت را موافق مقتضیات مذهب به طور رسمیّت متضمّن، و خروج از وظیفۀ نگهبانی و امانتداری به هر یک از طرفین افراط و تفریط چون خیانت به نوع است» (نائینی، ص 37).
بر همین مبنا، نائینی، پایه و أساس حکومت مشروطه را ولایت بر مصالح عمومی جامعه دانسته و این را موجب آزادی مردم از استبداد حاکمان می داند: «اساس قسم دوم، که دانستی عبارت از ولایت بر اقامۀ مصالح نوعیّه و به همان اندازه محدود است به عکس آن، بر آزادی رقاب ملّت از این اسارت و رقّیّت منحوسۀ ملعونه و مشارکت و مساواتشان با همدیگر و با شخص سلطان در جمیع نوعیّات مملکت، از مالیّه و غیرها، مبتنی و حقّ محاسبه و مراقبه داشتن ملّت و مسئولیّت متصدّیان هم از فروع این دو اصل است.» (نائینی، ص 39).
ج- رهایی از استبداد به مثابه گامی به سوی تکامل
مولانا نیز همین مفهوم را بیان می کند که انبیا با گسستن بندهای بردگی و بندگی، پیام آور آزادی و رهایی هستند:
«کیست مولا آنک آزادت کند
بند رقیت ز پایت بر کند
چون به آزادی نبوت هادیست
مؤمنان را ز انبیا آزادیست».
با درنظر گرفتن این هدف انبیاء، نائینی، آزادی از بردگی و بندگی خودکامگان را سبب صعود و تکامل معنوی انسان ها می داند: «آزادی از این رقّیّت خبیثۀ خسیسه از این هم علاوه بر آنکه موجب خروج از نشئۀ نباتیّت و ورطۀ بهیمیّت است به عالم شرف و مجد انسانیّت، از مراتب و شئون توحید و در لوازم ایمان به وحدانیّت در مقام اسماء و صفات خاصّه هم مندرج است، و از این جهت است که استنقاذ حرّیّت مغصوبۀ امم و تخلیص رقابشان از این رقّیّت منحوسه و متمتّع فرمود نشان به آزادی خدادادی، از اهمّ مقاصد انبیاء علیهم السّلام بوده. حضرت کلیم و هارون- علی نبیّنا و آله و علیهما السّلام- به نصّ آیۀ مبارکۀ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ لٰا تُعَذِّبْهُمْ فقط تخلیص رقاب بنی اسرائیل از اسارت و عذاب فرعونیان و آزادانه با خود بردنشان به ارض مقدّسه را خواستار بودند» (نائینی، ص 51).
نائینی، پس از ذکر تلاش های رهایی بخش پیامبران، وظیفه علما و روحانیون را نیز ادامه همین مسیر برای رهایی بخشی مسلمانان می داند: «از برای پیروی و متابعت همین سنّت و سیرۀ مأخوذه از انبیا و اولیا- علیهم أفضل الصّلاه و السّلام- است که در این عصر فرخنده، که عصر سعادت و یقظه و انقضاء دورۀ اسارت و انتهاء سیر قهقرائی اسلامیانش- بعونه تعالی- باید شمرد، ربانیّین فقهاء، روحانیین، رؤسای مذهب جعفری- علی مشیّده افضل الصّلاه و السّلام- هم در استنقاذ حرّیّت و حقوق مغصوبۀ مسلمین و تخلیص رقابشان از ذلّ رقّیّت و اسارت جائرین، همان همّت مجدّانه را مطابق همان سیرۀ مقدّسۀ مبارکه مبذول…» (نائینی، ص 59).[9]
دوم- آزادی به مثابه بی بندوباری:
الف- توصیف مخالفان مشروطه از واژه آزادی
ب- گلایه نائینی از تحریف مفهوم آزادی
به نظر می رسد هرچند این اتهامات، اذهان برخی از متدینین را نسبت به واژه آزادی بدبین می ساخت، اما رهبران و فرادستان مخالف مشروطه، به ساختگی بودن این اتهامات آگاه بودند، حتا برخی از این اتهامات ساخته و پرداخته خود آنان بود. نائینی، اظهار می دارد که اتهام زنندگان خودشان هم می دانند که منظور آزادیخواهان از آزادی چیست اما برای تحریک دیگران به تحریف این خواسته می پردازند: «این مقدار را خوب میفهمند که این همه جانبازیهای عقلا و دانایان و غیرتمندان مملکت، بطبقاتهم من العلماء و الأخیار و التّجّار و غیرهم، در استنقاذ حرّیّت و مساواتشان، برای فرستادن نوامیس خود بیحجاب به بازار، و مواصلت با یهود و نصاری، و تسویۀ فیما بین امثال بالغ و نابالغ و نحو ذلک در تکالیف، و بیمانعی فسقه و مبدعین در اجهار به منکرات، و اشاعۀ کفریات و اشباه ذلک نخواهد بود، و رؤسا و پیشوایان مذهب هم جز بر آنچه حفظ بیضۀ اسلام و حراست ممالک اسلامیّه بر آن متوقّف باشد، چنین احکام اکیده و تصریح به آنکه مخالفت به منزلۀ محاربۀ امام زمان- ارواحنا فداه- است، نخواهند فرمود» (نائینی، ص 61).
ج- تلاش نائینی برای رفع شبهه
سوم- آزادی های بنیادین مثل آزادی بیان و اندیشه:
شیخ فضل الله نوری در نامه ای به پسرش که در نجف بود، نگرانی خویش را از تصویب «آزادی قلم» بیان می کند و خوشحال است که بحث «آزادی عقیده» تصویب نشده است: «… یک کلمه در نظامنامه آزادی قلم ذکر شد این همه مفاسد روزنامه ها، وای اگر آزادی در عقاید بود، چنانکه اصرار دارند. آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد» (کسروی، ص 317).
پس از پیروزی اولیه مشروطه خواهان، محمدعلیشاه هرچند به ظاهر، خود را همسو با مشروطه خواهان جلوه می داد و مدعی بود با آزادی ملت (به مفهوم اول: رهایی از استبداد) همدل است ولی به صراحت با آزادی های بنیادینی مثل آزادی عقیده مخالفت می ورزید. هنگامی که آزادیخواهان و هواداران مشروطه به علمای نجف نامه نوشته تا فتوایی علیه محمدعلیشاه بگیرند، شاه نیز در 28 خرداد 1287 (18 جمادی الاولی 1326) برای پیشگیری، نامه ای به علمای نجف فرستاد و در این نامه ضمن اشاره به خدمات ادعایی پدرش (مظفرالدین شاه) به مشروطه و به قانون اساسی، به خدمات خویش اشاره می کند که مدعی است برای استقرار مشروطه و آزادی ملت انجام داده بوده، و مخالفین خویش را متهم می کند که از این آزادی سوء استفاده کرده تا آزادی هایی دیگری را مطالبه کنند: «… از پیشرفت این اساس قصور نورزیدم تا مشروطیت دولت که آزادی ملت است قراریافت و مستحکم شد. لیکن متاسفانه این آزادی را که از لوازم استقرار مشروطیت بود جمعی از مفسدین وسیله پیشرفت اغراض باطنیه و خیالات فاسده خود که مباین و منافی اساس شرع مقدس اسلام بوده قرار داده در ذهن عوام نوع دیگر رسوخ دادند…» (کسروی، ص 534).
هرچند، آزادی به مفهوم آزادی های بنیادین، دغدغه و مطالبه رهبران مذهبی مشروطه نبود، اما به صورت ضمنی و فرعی، بخشی از این مفهوم آزادی در مطالبه آزادی نوع اول (رهایی از استبداد) نهفته بود. به عبارتی دیگر، این آزادی های بنیادین، خواسته و مطالبه اولیه متدینین و روحانیون طرفدار مشروطه نبود اما در آن برهه تصور می شد که نتیجه عملی دستیابی به آزادیی نوع اول (یعنی رهایی از استبداد) می تواند آزادی های اساسی را نیز به همراه آورد (هرچند تجربه انقلاب مشروطه و انقلاب 57 چنین نتیجه گیری را به اثبات نرساند).
هنگامی که به ادبیات سیاسی طرفداران آزادی نوع اول (رهایی از استبداد) توجه کنیم در می یابیم در ادبیات آزادیخواهانه آنان، نشانه هایی از آزادی های اساسی وجود دارد. البته بازخوانی آن نشانه ها و انطباق آن با آزادی های اساسی مرسوم قرن بیست و یکم، نمی تواند امری دقیق باشد زیرا این مفاهیم در حال رشد و تغییر هستند، مفهوم آزادی بیان در قرن نوزدهم و بیستم نمی تواند با مفهوم جهانی آزادی بیان در قرن بیست و یکم همخوان باشد. اما رگه هایی از این مطالبات آزادی های بنیادین را می توان در نگرش آزادیخواهانه آن دوران یافت و آن رگه ها را با نگرش و ادبیات امروزی بازخوانی کرد.
الف- آزادی فطری و خدادادی
ممکن است در نگاه نخست به نظر برسد تعبیرات فوق، به آزادی به معنای رهایی اشاره می کند. هرچند در ادبیات آن دوران، «آزاد بودن» (حرّ بودن) در برابر «بردگی» بکار برده می شده است، و هرچند متبادر اولیه از این آزادی، آزادی در مفهوم اول (به معنای رهایی از یوغ استثمار) است، اما ملاک هایی از آزادی به مفهوم سوم را نیز در بردارد. زیرا اگر اربابی با برده اش مهربان بود و به او خوراک و پوشاک مناسبی داد و از او کار متعارف انتظار داشت، این برده اگر آزاد شود از یوغ وی آزاد نشده است بلکه به مفهوم آزادی بنیادین نزدیک می شود که گامی به سوی حرمت ارزش ذاتی انسان ها، حق شغل آزاد، مسکن آزاد و … و آزادی حق انتخاب می باشد. اگر رهبران دینی مثل علی، افتخار می کردند که بردگان خویش را آزاد کرده بودند، نگاهشان فقط رهایی به معنای اول نبود، زیرا گاهی بردگان پس از آزادی ترجیح می دادند همانجا بمانند و از نزد ارباب نروند. آن چه به آن ها اعطا می شد آزادی انتخاب شیوه زندگی بود که به مفهوم آزادی های سوم نزدیک می شد.
تمایل به آزادی در فطرت انسان به ودیعه نهاده شده است ولی غبارگرفتگی جهل و نادانی و استبداد و زور، سبب بی توجهی به آن و به فراموشی سپردن آن می شود. نائینی در نوشتار خویش به این مفهوم تصریح می کند: «به واسطۀ جهل است که انسان بیچاره، آزادی خدادادی و مساواتش در جمیع امور با جبابره و غاصبین حرّیّت و حقوق ملّیه را، رأسا فراموش و به دست خود طوق رقّیّتشان را به گردن میگذارد و بلکه این اعظم مواهب و نعم الهیه- عزّ اسمه- و اهمّ مقاصد انبیا و اولیا علیهم السّلام را موهوم میشمارد» (نائینی، ص 141).
ب- آزادی به معنای مساوات و برابری
تعبیر آزادی به «مساوات» و کاربرد همردیف آنان، توسط نائینی ابداع نشده است، بلکه در ادبیات دینی پیشینه ای دیرین دارد. نمونه کهن آن را می توان در بازخوانی نامه علی به فرماندارش مالک اشتر مشاهده کرد. علی در این نامه ضمن توصیه نمودن مالک به خوش رفتاری با مردم، به مساله برادری و برابری و هم شأنیت در انسانیت تصریح می کند: «با رعیت مهربان باش… زیرا که رعیت بر دو گروهند: یا برادر دینى توانَد، یا انسانهایى مانند تو».[11] سپس به مالک توصیه می کند که به نیازمندان وقت ملاقات بده و سخن آنان را بشنو، تا سخنگوى نیازمندان بدون ترس ونگرانى ولکنت وتردید با توسخن بگوید، و ادامه می دهد که من بارها از رسول خدا شنیدم که مى گفت: «امتى به پاکى و قداست نرسد مگر اینکه حق ناتوان را از قدرتمند با صراحت و روانى کلام بگیرد».[12]
آزادی بیان و آزادی رسانه های یکی از ارزش های بنیادین آزادی دوران معاصر است. هرچند در متون اولیه اسلام توصیه ای مستقیمی به این آزادی ها نشده است، اما در مفاهیمی مثل «مساوات» نمودهایی از این آزادی مشاهده می شود. گزاره «زبان مردم در برابر حاکم»، که در نامه علی آمده است اگر با گفتمان معاصر بازخوانی شود، «زبان»، همان رسانه های عمومی معاصر است. گزاره «آن زبان در برابر حاکمان نباید لکنت داشته باشد»، می تواند بازخوانی شود که «رسانه ها به دلیل ترس از واکنش حکومت ها نبایستی وادار به خودسانسوری شوند». این گزاره می تواند به عنوان یک رفرانس دینی برای آزادی های بنیادین مورد استناد قرار بگیرد. امروزه «رسانه ها» زبان مردم در برابر حاکمان هستند. علی به آزادی مطبوعات اشاره ای نمی کند ولی ترجمان گفتار علی در قرن بیست و یکم در مورد «مساوات»، آزادی رسانه های منتقد حکومت هستند. زیرا هر چند حاکمان عصر علی، نقد مردم را بر نمی تافتند و علی این حق نقد را برای مردم به رسمیت می شناسد، اما در قرن بیست و یکم حاکمان خودکامه ترجیح می دهند که شهروندان، به شکل تک نفری، آن ها را هزاران بار نقد کنند ولی نقد رسانه ای و نقد همگانی را متحمل نمی شوند.
آیت الله سید محمود طالقانی، شارح و رهروی اندیشه سیاسی نائینی، کلام وی در این زمینه را چنین تلخیص می کند که نائینی در تقسیم بندی دوره های اجتماعی، دوره طلایی مسلمانان را ناشی و زاییده اجرای أصول آزادی و برابری می داند: «دوره تفوق و سیادت که معلول آزادی و مساوات و نتیجه اجرای أصول اجتماعی و سیاسی اسلام بوده» (نائینی، پاورقی ص 40).
نائینی، با یادآوری کردن نمونه هایی از مساوات در زمینه های گوناگون، مثل مساوارت در اندیشه سیاسی اسلام، مساوات در حقوق، در احکام، و در اجرای احکام و مجازات ها، با استناد به کلامی از پیامبر اسلام که اگر دخترم فاطمه سرقت کند دستش را خواهیم برید، این نمونه های اجرای مساوات را بیانگر مصادیقی از آزادی مورد نظر انبیا می داند: «باید استنباط نمود که به کجا منتهی و تا چه اندازه برای امّتش آزادی در مطالبۀ حقوق را مقرّر فرمودهاند؟!» (نائینی، ص 55).[13]
ج- آزادی از استبداد دینی
نائینی، با استناد به نظریاتی در مورد تقسیم استبداد، به استبداد سیاسی و استبداد دینی (که به نظر می رسد منظورش نوشتار عبد الرحمن کواکبی در طبایع الاستبداد است) خطر استبداد دینی را بازگو می کند : «از اینجا ظاهر شد جودت استنباط و صحت مقالۀ بعض از علمای فن که استبداد را به سیاسی و دینی منقسم و هر دو را مرتبط به هم و حافظ یکدیگر و با هم توأم دانستهاند…. روزگار سیاه ما ایرانیان هم به هم آمیختگی و حافظ و مقوّم همدیگر بودن این دو شعبۀ استبداد و استعباد را عیانا مشهود ساخت» (نائینی، ص 50).[14]
نائینی، گامی فراتر بر می دارد، نه تنها خطر استبداد دینی را هم زمان با خطر استبداد سیاسی، طرح و یادآوری می کند، بلکه مشکل ترین و بدخیم ترین استبداد را استبداد دینی می داند: «اصعب و اشکل همه و در حدود امتناع است، علاج شعبۀ استبداد دینی است» (نائینی، ص 159).[15] سکوت عالمان دینی در برابر استبداد سیاسی را موجب استحکام استبداد می داند: «سکوت و اعتزال این دستۀ دیگر، رفته رفته اساس استبداد و استعباد و تحکمات خود سرانه را در اسلام استحکام و حتی سبّ آن حضرت علیه السّلام را هم بر منابر مسلمین رواج داد، همه شنودند و محض حفظ اعتبار خود و منفعت عاجله بر این کفر بیّن، اعانت یا سکوت اختیار نمودند! شدت حاجت فراعنه و طواغیت اخلافش من الامویّه و العبّاسیّه و اخلافهم المغتصبین الظّالمین، در تملّک رقاب امّت و محو احکام شریعت به آن مساعدت و این سکوت هر دو رشته را تکمیل و به مرور دهور و اعصار و توارد حیل و افکار، اتّحاد و ارتباط استبداد دینی موروث از امثال عمرو عاص و ابو موسی با استبداد سیاسی موروث از معاویه و به هم آمیختگی و متقوّم به هم بودن این دو شعبۀ استبداد و استعباد به درجۀ مشهوده و حالت حالیّه که همدستی با ظلمه و طواغیت موجب نفوذ کلمه و مطاعیت، و مساعدتشان به سکوت و عدم اعانت بر دفع ظلم مایۀ زهدفروشی و گرویدن عوام اضلّ از انعام است، منتهی گردید و لا بیان بعد العیان و لا أثر بعد عین، و لنعم ما قیل: رگ رگ است این آب شیرین و آب شور – در خلایق میرود تا نفخ صور» (نائینی، ص 143).[16]
نتیجه
در انقلاب مشروطه، واژه آزادی در ادبیات هواداران مشروطه و آزادیخواهان مذهبی، در مفهوم رهایی از استبداد (آزادی نوع اول) بکار برده می شد. مخالفان مشروطه، برخی از روی باور و برخی دیگر با بهانه های ساختگی، این آزادی را به معنای هرج و مرج و بی بندباری (آزادی نوع دوم) تحریف می کردند. اما آزادی در مفهوم آزادی های بنیادین و اساسی در مفهوم رایج و آشنای آن دوران (آزادی نوع سوم)، از سوی مخالفان مشروطه، به شدت مورد حمله قرار می گرفت، آنان به صراحت، آزادی قلم و آزادی اندیشه و عقیده را بر نمی تافتند و با آن مخالفت می ورزیدند. هرچند این نوع آزادی های بنیادین، دغدغه اولیه هواداران مذهبی مشروطه نبود، اما اصول و رفرانس هایی که اینان در تایید و مشروعیت دینی مطالبه آزادی مورد نظر خویش می آوردند، به مثابه نمودها و نشان هایی از گرایش آنان به این آزادی های بنیادین بود.
ارجاعات و استناداتِ معمار فکری مشروعیت دینی نظام مشروطه، نائینی به مقوله هایی از قبیل «آزادی فطری و خدادادی»، «آزادی بسان مساوات و برابری» و «مبارزه با استبداد دینی در کنار مبارزه با استبداد سیاسی» می تواند به عنوان اصول و مبانی آزادی های بنیادین مورد توجه قرار بگیرد. اگر با استبداد دینی همزمان مبارزه شود و استبداد دینی قدرت نگیرد، می توان از آزادیخواهان مذهبی ای که به این اصول استناد می کنند، انتظار آزادی عقیده و آزادی اندیشه داشت.
منابع:
نائینی محمد حسین، تنبیه الأمّه و تنزیه الملّه، با مقدمه و توضیحات سید محمود طالقانی، شرکت سهامی انتشار، چاپ نهم، 1378، تهران، 176 ص.