در مکتب عاشورا
حمیدرضا شریعتمداری
واقعهی دهم محرم را به قول فقها «قضیه فی واقعه» نمیدانیم آن را هم در چارچوب تشریعات اسلامی، همچون امر به معروف و نهی از منکر، قابل تبیین میدانیم و هم بنابه موازین عقلایی و حقوقی.
رویدادها و مناسبتهایی هستند که فقط ذهنها را درگیر میکنند یا فقط عواطف را تحریک میکنند؛ اما هنوز که هنوز است راهی به کشف این معما نیافتهایم که عاشورا از چه کهربایی برخوردار است که اینگونه هم دل میرباید، هم اشک را بر گونهها میغلتاند و هم پرسش برمیانگیزد و صد البته پرسشها را پاسخهای درخوری میدهد.
کربلا آوردگاهی است که هم حس زیباییشناختیِ انسان را سیراب میکند، هم کارکردی اساطیری در ساحت ناخودآگاه آدمی دارد و هم آنقدر هوشمندانه طراحی و اجرا شده که ذهنهای کنجکاو را اقناع میکند.
حماسهی حسینی کهنالگویی است فراتر از زمان و پردامنهتر از مکان؛ اگر این حماسه را به درستی دریابیم و آن را از سویی از تحلیلهای غیبمحور یا باطنی و از سویی از نگاههای فانتزی و رمانتیک یا حتی تراژیک نجاتش دهیم، خواهیم دید که در هر زمانی و برای هر قلمروی میتواند الهامبخش باشد. اگر همان شرایط باز تکرار شود و دوباره حسین بن علی زنده شود و همان یارانش بر گرد او حلقه زنند باز همان حماسه تکرار خواهد شد و این بدان معناست که ما با حماسهای روبهرو هستیم که بر عقلانیتی همهفهم استوار است و عاشقانه و عارفانه بودنش به بهای از دست رفتن معقولیتش نبوده است.
از این روست که واقعهی دهم محرم را به قول فقها «قضیه فی واقعه» نمیدانیم آن را هم در چارچوب تشریعات اسلامی، همچون امر به معروف و نهی از منکر، قابل تبیین میدانیم و هم بنابه موازین عقلایی و حقوقی.
محرم، اما برای اهل فکر و نظر همه ساله تداعی کنندهی چندین بحث علمیاست که به فراخور ظرفیت این ستون و یادداشت فقط به آنها اشارتی میکنیم و میگذریم:
نخست، آنکه چگونه میشود بخشی از امت در برابر دیدگان سران و عالمانش به جایی برسد که سلالهی پیامبرش را به نام دین همان پیامبر به مسلخ ببرد و از لحاظ اخلاقی و انسانی به حضیضی از انحطاط برسد که مایهی حیرت نامتدینان به آن دین بشود؟ آیا در این صورت میتوان گفت که دین اگر در دست نااهلان بیفتد سرنوشتی بدتر از بیدینی را رقم خواهد زد؟ دین در ذات خود چون بارانی است که در لطافت طبعش خلاف نیست؛ با این همه، در زمین مستعد لاله روید و در شوره زار، خس! قرآن کریم در بارهی خود گفته که اگر مایهی شفا و راهیابی تقواپیشگان و نیکوکاران است، ستم پیشگان را جز خسارت و هلاکت نبخشد و نیفزاید. حتی دعوت اولیه به دین و دینداری نیز مرتبهای از تقوا را که میتوانیم آن را تقوای فطری یا عقلی بنامیم میطلبد.
و نیز باید دانست که گوهر ایمان را باید به مدد تقوا و اخلاق پاس داشت و نمیتوان صِرف ایمان آغازین را حصنی در برابر توفانها قلمداد کرد. شاید توصیهی مؤمنان به صبر که سرِ ایمان تلقی شده از همین رو باشد. بدون تقوای مستمر و نوشونده که بدون صبر بر طاعت، معصیت و مصیبت به دست نمیآید نمیتوان گوهر ایمان را نگاه داشت.
دوم، آنکه برترین، خطیرترین و مؤثرترین مصداق یا مرتبهی امر به معروف و نهی از منکر ایستادگی در برابر حاکمان جور است و آنجا که اصل اسلام و کیان توحید در خطر میافتد، دیگر جایی برای مصلحتاندیشی یا به میان آوردن شروط عمومیامر و نهی نیست. احتمال و بلکه ظن خطر یا عدم اطمینان به ثمربخش بودن، دیگر نمیتواند مانع این تکلیف الهی و اجتماعی باشد.
سوم، آنکه دشمنیها را باید به بدخواهان و دشمنان کینهتوز اسلام و عدالت معطوف ساخت، نه مخالفان مذهبی و سرانشان! در منازعات مذهبی، چارهی کار مدارا و خویشتنداری است و شمشیرها در جایی باید از نیام بیرون آید که مصلحت همهی مسلمانان به خطر افتاده باشد، نه در جایی که مصالح یک مذهب و گروه تهدید شده است. این انتخاب نیکو، یعنی سکوت و مدارای اهل بیت علیهم السلام در برابر غصب حقوقشان و شوریدن بر طاغیهی بنی امیه که مطرود همهی امت بود، عاشورا را به یک حماسهی اسلامیتبدیل کرده، نه یک قیام شیعی.
از این قبیل درسها را باز میتوان فهرست کرد، اما ناگزیر به همین اندازه بسنده میکنیم و آرزومندیم که همواره دانشآموزان این آموزگار حرکت و حکمت باشیم. به قول شاعر :
نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز دانشآموزان عالم را چنین دانا کند!
صلح طلبی و انتخبا نیکو و مدارای امام از این جا معلوم می شود:
امام حسین(ع)، وقتی از شهادت مسلم و شرایط جدید کوفه باخبر شد، در مقابل لشگر حرّ قرار گرفت. حرّ دستور حکومتی داشت تا امام را هرگز رها نکند و به او اجازه آمدن به کوفه ندهد. امام حسین(ع) پیشنهاد صلح و بازگشت به شهر مدینه یا شهر دیگری را به حرّ داد. حرّ از حاکم کوفه کسب تکلیف کرد اما عبید الله بن زیاد (حاکم کوفه) و گروهی که در کنارش بودند (مانند شمر و عُمر بن سَعد)، برای زنده نگاه داشتن جاهلیت اموی و حکومت ابوسفیانی، بیعت امام یا از میان بردن وی را ضروری و حیاتی میدانستند و اجازه عکسالعمل دیگری (مانند پیشنهاد صلح و بازگشت امام به مدینه یا شهر دیگری) به حضرت ندادند. حتی فرماندهان جنگی مانند شمر و عمر بن سعد خود به میدان جنگ آمدند و عمر بن سعد با وعده حکومت ری، فرمانده سپاه یزید در برابر سپاه امام حسین(ع) شد تا فرماندهان آزادی چون حرّ باعث آزادی و بازگشت امام نشوند.
با سلام، ظاهرا جناب استاد پیش فرض گرفتهاند که امام حسین قیام کردهاند، اما شواهد بسیاری بر این سخن صحه میگذارند که امام حسین قصد قیام نداشته، بلکه به دنبال راه نجاتی بوده است.