دکتر سیدحسین نصر: نور بنده هیچ جا را نگرفته است
«دکتر سیدحسین نصر» در کتاب «حکمت و سیاست» به گوشهای از خاطرات خود اشاره میکند.
به گزارش دین آنلاین، در بخشی از کتاب "حکمت و سیاست" می خوانیم: «پدر من اسمش، دکتر سید ولی الله نصر بود. ایشان در پایان دوره قاجاریه، رئیس کل فرهنگ ایران بود و بیش از هر کسی پایه گذار فرهنگ نوین ایران بود…. علاوه بر آن طبیب بود، طبیب سلطنتی، طبیب مظفرالدین شاه بود. علاوه بر این در ادبیات فارسی به ایشان می گفتند استاد استادان…. عضو فرهنگستان اول هم بود…. بعد هم هر چند به طور منظم مدرسه علمیه به معنی سنتی آن مثل مدرسه فیضیه در قم نرفتند، ولی درس طلبگی را خیلی خیلی زیاد خواندند. می شود گفت تا سطح اجتهاد….
این داستان را کسی نمی داند، [تا به حال] عمومی نگفته ام چون خجالت می کشم ولی چون خاطراتش برای آینده خواهد ماند، خدمتتان می گویم. پدرم خیلی دوست داشت که خودش مدارس را بررسی کند. وقتی می گفتند دکتر ولی الله خان آمد، همه مدارس سعی می کردند خودشان را منظم کنند. فقط پشت میز نمی نشست، خودش می رفت مدارس را بررسی می کرد. یک روز که می رود یکی از این مدارس دخترانه را بررسی کند، مادرم را آنجا می بیند؛ البته پدرِ ایشان را می شناخته، آقای ضیاء[الدین] کیا، قاضی معروفی بوده ولی خود مادرمان را ندیده بود. خیلی خوشش می آید و می رود پیش آقای هادی حائری. آقای هادی حائری، پسر مرحوم حاج عبدالله حائری از صوفی های بزرگ دوران پهلوی و آخر دوران قاجار بود. خود آقای حائری، بزرگ ترین متخصص مثنوی در ایران در قرن گذشته بود. شاعر خیلی برجسته ای بود و تبحرش در ادبیات عرفانی بی نظیر بود…. می گوید که یک همچین چیزی پیش آمده و من خیلی جلب شدم به این خانم…. نظر شما چیست؟
ایشان عارف بود و بصیرت عرفانی داشت. اینجایش را من خجالت می کشم بگویم ولی می گویم چون خیلی مهم است در اینکه بنده در این دنیا هستم؛ آقای حائری یک تاملی می کنند، برای چند دقیقه حرف نمی زنند، بعد می گویند شما حتما این کار را بکنید چون از این ازدواج، کسی زائیده خواهد شد که نورش دنیا را می گیرد. اینکه اصلا من توی این دنیا هستم، به خاطر این جمله بوده. نمی خواستم این حرف را بزنم ولی خب واقعیت امر است. حالا ایشان اشتباه کرده، نور بنده هیچ جا را نگرفته ولی به هر حال پدرم بعد از اینکه این را می شنود، می رود خواستگاری مادرم و این مثل یک زلزله بوده. پدرم آن وقت ۵۷ سالش بوده یا حتی بیشتر ۵۸ یا ۵۹ و مادرم بیست و چند سالش بود. مادرم ۳۵ سال از پدرم کوچکتر بود….
بالاخره در نوزدهم فروردین ۱۳۱۲من متولد شدم و این از لحاظ تمثیلی خیلی قابل توجه است؛ چون نوزده فروردین در فرشته شناسی قدیم زرتشتی، روزی است که فروهرها بر روی کره زمین نازل می شوند و خود ماه فروردین ماه فروهر است. این است که از روز نوزدهمین از قدیم روز فرشته بوده؛ در واقع روز منور شدن این عالم بوده، خیلی مهم است و جنبه تمثیلی دارد….
مادرم می گفتند تو هر وقت گریه می کردی،…. موسیقی اصیل ایرانی که می گذاشتم، تو فورا ساکت می شدی و شروع می کردی به دست زدن.»
منبع: کتاب «حکمت و سیاست، خاطرات دکتر سیدحسین نصر»، به کوشش حسین دهباشی. تهران: انتشارات سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، چاپ دوم ، صفحات ۲ تا ۱۲- ۱۳۹۴
این داستان را کسی نمی داند، [تا به حال] عمومی نگفته ام چون خجالت می کشم ولی چون خاطراتش برای آینده خواهد ماند، خدمتتان می گویم. پدرم خیلی دوست داشت که خودش مدارس را بررسی کند. وقتی می گفتند دکتر ولی الله خان آمد، همه مدارس سعی می کردند خودشان را منظم کنند. فقط پشت میز نمی نشست، خودش می رفت مدارس را بررسی می کرد. یک روز که می رود یکی از این مدارس دخترانه را بررسی کند، مادرم را آنجا می بیند؛ البته پدرِ ایشان را می شناخته، آقای ضیاء[الدین] کیا، قاضی معروفی بوده ولی خود مادرمان را ندیده بود. خیلی خوشش می آید و می رود پیش آقای هادی حائری. آقای هادی حائری، پسر مرحوم حاج عبدالله حائری از صوفی های بزرگ دوران پهلوی و آخر دوران قاجار بود. خود آقای حائری، بزرگ ترین متخصص مثنوی در ایران در قرن گذشته بود. شاعر خیلی برجسته ای بود و تبحرش در ادبیات عرفانی بی نظیر بود…. می گوید که یک همچین چیزی پیش آمده و من خیلی جلب شدم به این خانم…. نظر شما چیست؟
ایشان عارف بود و بصیرت عرفانی داشت. اینجایش را من خجالت می کشم بگویم ولی می گویم چون خیلی مهم است در اینکه بنده در این دنیا هستم؛ آقای حائری یک تاملی می کنند، برای چند دقیقه حرف نمی زنند، بعد می گویند شما حتما این کار را بکنید چون از این ازدواج، کسی زائیده خواهد شد که نورش دنیا را می گیرد. اینکه اصلا من توی این دنیا هستم، به خاطر این جمله بوده. نمی خواستم این حرف را بزنم ولی خب واقعیت امر است. حالا ایشان اشتباه کرده، نور بنده هیچ جا را نگرفته ولی به هر حال پدرم بعد از اینکه این را می شنود، می رود خواستگاری مادرم و این مثل یک زلزله بوده. پدرم آن وقت ۵۷ سالش بوده یا حتی بیشتر ۵۸ یا ۵۹ و مادرم بیست و چند سالش بود. مادرم ۳۵ سال از پدرم کوچکتر بود….
بالاخره در نوزدهم فروردین ۱۳۱۲من متولد شدم و این از لحاظ تمثیلی خیلی قابل توجه است؛ چون نوزده فروردین در فرشته شناسی قدیم زرتشتی، روزی است که فروهرها بر روی کره زمین نازل می شوند و خود ماه فروردین ماه فروهر است. این است که از روز نوزدهمین از قدیم روز فرشته بوده؛ در واقع روز منور شدن این عالم بوده، خیلی مهم است و جنبه تمثیلی دارد….
مادرم می گفتند تو هر وقت گریه می کردی،…. موسیقی اصیل ایرانی که می گذاشتم، تو فورا ساکت می شدی و شروع می کردی به دست زدن.»
منبع: کتاب «حکمت و سیاست، خاطرات دکتر سیدحسین نصر»، به کوشش حسین دهباشی. تهران: انتشارات سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، چاپ دوم ، صفحات ۲ تا ۱۲- ۱۳۹۴