مخالفت با مشروطه، دلیل سب و لعن آیت الله سیدکاظم یزدی

«دکتر ابراهیم یزدی» در کتاب «شصت سال صبوری و شکوری» به نقل خاطره ای از زبان پدربزرگ خود درباره سب و لعن مرحوم آیت الله سیدکاظم یزدی توسط برخی طلاب پرداخته است.

به گزارش دین آنلاین، در بخشی از اولین جلد کتاب خاطرات «دکتر ابراهیم یزدی» با عنوان "شصت سال صبوری و شکوری" آمده است: «پدرم از پدربزرگم نقل می کرد که در یکی از سفرهایش به عتبات، یکی از روحانیون که دروس حوزوی خود را تمام کرده بود و از دوستی نزدیک پدربزرگ با آیت الله سید کاظم یزدی مطلع بود، به او مراجعه می کند و اظهار می دارد که درسش تمام شده است و می خواهد به شهر و دیار خود برگردد. سایر مراجع به او گواهی اجتهاد و اجازه دریافت وجوهات را داده اند، به جز آیت الله سیدکاظم یزدی. از پدربزرگ می خواهد که نزد سید وساطت کند تا ایشان نیز چنین گواهی و اجازه ای را به او بدهند. پدربزرگ او را با خود نزد سید می برد. مرحوم آیت الله سیدکاظم یزدی به پدربزرگ می گوید من مایل نبودم به او چنین گواهی را بدهم اما حال که شما وساطت کرده اید، به احترام شما به او می دهم اما مشروط. سپس مرحوم آیت الله سیدکاظم یزدی به پدربزرگ شروطی را در چگونگی دریافت وجوهات شرعی و هزینه آنها ذکر می کند و آن روحانی شروط را می پذیرد، سپس سید گواهی نامه و اجازه نامه به نام آن شخص صادر می کند و به او می دهد.
 
آن مرد روحانی قبل از ترک مجلس و بعد از دریافت گواهی نامه می گوید: "آقا عرض دیگری هم دارم و آن این که من پشت سر شما غیبت کرده ام. شما مرا ببخشید و حلال کنید." سید از او می خواهد آنچه را به او نسبت داده است، بازگو کند. اما مرد روحانی امتناع می کند؛ بالاخره پدربزرگ پادرمیانی کرده و با تندی به روحانی تکلیف می کند که آنچه را آیت الله یزدی خواسته است بیان نماید. مرد روحانی شرح می دهد که در هنگامه مشروطه خواهی در ایران، میان علمای بزرگ بر سر مشروطه اختلاف افتاد. مرحوم سید کاظم یزدی مخالف مشروطه بود. اکثر روحانیون جوان و طلاب، طرفدار مشروطه بودند. جنگ مخالف و موافق تا آنجا بالا گرفت که موافقین مشروطه، مخالفین، از جمله سیدکاظم یزدی را سب و لعن می کردند.
 
آن روحانی در حضور پدربزرگ اعتراف کرد که بعد از نمازهای یومیه به قصد قربت، سیدکاظم را لعن می کرده است. حالا از او تقاضای بخشش دارد. مرحوم سیدکاظم بعد از شنیدن ماجرا بسیار متألم و متأسف می شود. قطرات اشک روی صورتش می غلتند. مدتی سکوت می کند. بعد می گوید: "من از حق خودم گذشتم اما نمی دانم جده ام با تو چه معامله ای خواهد کرد."»
 
منبع: کتاب «شصت سال صبوری و شکوری»، به قلم «دکتر ابراهیم یزدی». تهران: انتشارات کویر، جلد اول. صفحات ۲۲ تا ۲۳
 
 
مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.