معرفتشناسی اصلاحشده
هاشم مروارید
گروه دیگری از خداباوران از رویکرد موسوم به «معرفتشناسی اصلاحشده»[1] دفاع میکنند. به عقیده آنها، مقدمه اول ایراد دلیلگرایانه مردود است. اگر به خاطر داشته باشید، مقدمه اول این بود که باور به وجود خدا فقط در صورتی موجه است که برایش دلیل (به معنایی که ذکر شد) داشته باشیم. این گروه از خداباوران به رهبری الوین پلنتینگا و نیکلاس وولستروف[2] استدلال کردهاند که باور به وجود خدا میتواند معقول باشد بی آنکه برایش دلیل (به معنایی که ذکر شد) داشته باشیم. برای آنکه موضع آنان را دریابیم باید بار دیگر به مبانی مقدمه اول بازگردیم.
گفتیم که مقدمه اول مبتنی بر دلیلگرایی دوران روشنگری است که میگوید باور انسان به یک گزاره موجه است اگر و فقط اگر الف) آن گزاره بدیهی عقلی یا بدیهی حسی یا خطاناپذیر باشد، یا ب) انسان دلیل کافی برای آن گزاره داشته باشد. معرفتشناسان اصلاحشده با شرطی که دلیلگرایی دوران روشنگری برای معقولیت باورها میگذارد مخالفند. پلنتینگا دو ایراد بر شرط مذکور وارد میکند. اول آنکه، شرط مذکور بسیار سختگیرانه است، به طوری که مستلزم ناموجه بودن بسیاری از باورهایی است که شهودا موجهاند. برای مثال، باور به وجود اذهان دیگر را در نظر بگیرید. همه ما باور داریم که افرادی که در اطراف ما زندگی میکنند ذهن دارند. ذهن داشتن یعنی داشتنِ اندیشه، احساس، و عاطفه. فردی روی سوزنی پا میگذارد و از درد فریاد میکشد. ما باور پیدا میکنیم که او درد دارد. اما چه دلیلی برای این باور داریم؟ تنها چیزی که مشاهده میکنیم این است که وی رفتار خاصی از خود نشان میدهد: فریاد میکشد، به خود میپیچد، و سوزن را از پای خود درمیآورد. اما ما درد وی را نمیبینیم. مشاهده این رفتارها دلیلی برای باور به گزاره «او درد دارد» بهدست نمیدهد. چه بسا وی صرفاً ربات بیجانی باشد که رفتارهای انسان را عیناً تقلید میکند. هیچ استدلال متقاعدکنندهای برای گزاره «او درد دارد» وجود ندارد. دست کم تاکنون فیلسوفی نتوانسته است چنین استدلالی اقامه کند. از طرف دیگر، گزاره «او درد دارد» نه بدیهی عقلی است، نه بدیهی حسی است و نه خطاناپذیر. در نتیجه، طبق معیارهای دلیلگرایی دوران روشنگری باید بگوییم باور به گزاره «او درد دارد» و گزارههای مشابه آن ناموجه است. اما این نتیجه غیر قابل قبولی است. بنابراین، معیارهای دلیلگرایی دوران روشنگری نادرست است. باورهای بسیار زیادی در فلسفه و غیرفلسفه میتوان یافت که همین وضعیت را دارند. برای نمونه باور به وجود جهان خارج (باور به اینکه مغز در خمره نیستیم)، باور به واقعیت داشتنِ رویدادهای گذشته (باور به اینکه جهان همین پنج دقیقه قبل به وجود نیامده است)، باورهای اخلاقی (مانند باور به خوبی عدالت و بدی ظلم)، باورهایی که با استقرا بدست میآیند (مانند باور به اینکه فردا خورشید طلوع خواهد کرد) و… هیچ یک از این باورها بدیهی عقلی یا بدیهی حسی یا خطاناپذیر نیستند و برای هیچ یک از این باورها دلیلی بر پایه باورهایی که بدیهی عقلی یا بدیهی حسی یا خطاناپذیرند نمیتوان اقامه کرد. در نتیجه، بر اساس معیار دلیلگرایی دوران روشنگری همه این باورها باید ناموجه دانسته شوند. اما این نتیجه به وضوح نامعقول است و حتی خود دلیلگرایان دوران روشنگری آن را نمیپذیرند. در نتیجه، معیار دلیلگرایی دوران روشنگری را باید کنار گذاشت.[3]
ایراد دوم پلنتینگا بر شرطی که دلیلگرایی دوران روشنگری برای معقولیت باورها گذاشته است این است که این شرطْ خودشکن است، چرا که مستلزم نامعقول بودنِ باور به خود آن شرط است. برای روشن شدن مطلب، دلیلگرایی دوران روشنگری را بار دیگر در نظر بیاورید. دلیلگرایی دوران روشنگری مدعی است که «باور انسان به یک گزاره موجه است اگر و فقط اگر الف) آن گزاره بدیهی عقلی یا بدیهی حسی یا خطاناپذیر باشد، یا ب) انسان برای آن گزاره دلیل داشته باشد». حال، خود این ادعا نه بدیهی عقلی است، نه بدیهی حسی است، و نه خطاناپذیر است. این ادعا بدیهی عقلی نیست زیرا به صرف درک آن درستیاش آشکار نمیشود (پلنتینگا آن را میفهمد اما صدق آن را درنمییابد). این ادعا بدیهی حسی نیست زیرا محتوایش از آن جنس نیست که بتوان دید، شنید، بویید، چشید، یا لمس کرد. این ادعا خطاناپذیر هم نیست زیرا کاملاً ممکن است که انسان در باور به آن خطا کند. بنابراین، این ادعا از طریق استیفای بند الف موجه نمیشود. اما آن را از طریق استیفای بند ب نیز نمیتوان موجه کرد. زیرا دلیلی برحسب گزارههایی که بدیهی عقلی یا بدیهی حسی یا خطاناپذیرند برای آن وجود ندارد. بدیهیات عقلی گزارههایی از قبیل اینها هستند: «کلّ بزرگتر یا مساوی اجزائش است»، «2=1+1»، «یک جسم نمیتواند در آن واحد تماماً سفید و تماماً مشکی باشد». بدیهیات حسی گزارههایی از این قبیل است: «آسمان آبی است»، «سطح این میز صاف است»، «این غذا شیرین است». خطاناپذیرها گزارههایی از این قبیلاند: «درد دارم»، «رنگ آسمان آبی به نظرم میرسد»، «این غذا شیرین به نظرم میرسد». روشن نیست که مجموع این نوع گزارهها چگونه میتوانند استدلالی برای دلیلگرایی دوران روشنگری فراهم آورند. دست کم تاکنون چنین استدلالی اقامه نشده است. نتیجه آنکه، طبق معیار خود دلیلگرایی دوران روشنگری، باور به دلیلگرایی دوران روشنگری ناموجه است.[4]
بنابراین طرفداران معرفتشناسی اصلاحشده دلیلگرایی دوران روشنگری را که مبنای مقدمه اولِ ایراد دلیلگرایانه است و در نتیجه، مقدمه مذکور را مردود میشمارند. گام بعدی آنان برای اثبات معقولیت باورهای دینی طرح این پیشنهاد است که باورهای دینی را جزو باورهای پایه بدانیم. همانطور که دیدیم، باورهای شهودا موجه بسیار زیادی وجود دارد که برایشان دلیل (به معنایی که دلیلگرایان دوران روشنگری مد نظر دارند) نداریم. در نتیجه، باید بپذیریم که باورهای پایه بسیار بیشتر و متنوعتر از آن است که دلیلگرایان دوران روشنگری میگویند. در میان آنها باید باورهایی از قبیل باور به وجود اذهان دیگر، باور به وجود جهان خارج، باور به واقعیت داشتنِ رویدادهای گذشته، باورهای اخلاقی، و… را قرار داد. اما در این صورت چرا نتوان باورهای دینی را نیز جزو باورهای پایه قرار داد؟
شاید اعتراض کنید که: پس در این صورت میتوانیم هر باوری را که خواستیم جزو باورهای پایه قرار دهیم و این یعنی گشودن در به روی هر امر نامعقولی! پلنتینگا در پاسخ میگوید که هر باوری را نمیتوان جزو باورهای پایه قرار داد. از نظر وی فقط باورهایی را میتوان جزو باورهای پایه قرار داد که اساس[5] دارند. بدیهیات حسی را میتوان جزو باورهای پایه قرار داد، زیرا تجربه حسی اساس آنهاست. از نظر پلنتینگا، باورهای دینی را نیز میتوان جزو باورهای پایه قرار داد، زیرا تجربه دینی[6] اساس آنهاست. وی معتقد است که در انسان قوه مدرکهای به نام حسّ الهی[7] وجود دارد. همانطور که ادراکات حس بینایی اساسی برای باورهای مربوط به رنگ اشیا فراهم میآورد، ادراکات حسّ الهی نیز اساسی برای باورهای دینی است. بر اساس ادراک حس بینایی، میتوان این باور را که این قندان قرمز است باوری پایه دانست. به همین قیاس، بر اساس ادراک حسّ الهی میتوان باور به اینکه خداوند با من سخن میگوید، خداوند مرا آمرزیده است، خداوند شایسته عبادت است، باید خداوند را شکر کنم، و مانند آن را باوری پایه قلمداد کرد.[8]