چه چیزی درباره گناه اولیه سودمند است؟
گناه اولیه در مسیحیت همواره مفهومی تاریک بوده است. طبق این مفهوم ما بهصورت ذاتی اخلاقاً معیوب هستیم و در نادرستی به دنیا آمدهایم و بدون چاره زندگی میکنیم و همه لایق مجازات شدن هستیم و آن را دریافت خواهیم کرد مگر اینکه بارحمت مطلق خداوند رهایی یابیم. این دیدگاه تأکید میکند که ما با تلاشهای خودمان نمیتوانیم نجات یابیم تا حدی که بعضی این عقیده تندروانه را مطرح میکنند که کودکی که بمیرد در آتش ابدی خواهد سوخت. این نوع نگاه بسیار بدبینانه است و بهصورت بالقوه آثار منفی دربرخواهد داشت. وقتیکه ما عقیده داشته باشیم که خواهناخواه بد هستیم هیچ تلاشی برای بهبود خود و جهان انجام نخواهیم داد.
چرا ما نباید مثبت بیندیشیم و به امکان خیر و نیکی انسان و تلاش برای بهبود خود در این دنیا اعتقاد نداشته باشیم؟
شاید بهاندازه خواندن یک کتاب یا چندین جلد کتاب زمان ببرد که بخواهیم درباره مبادی الهیاتی گناه اول با توجه به تفسیر آگوستین از آدم و حوا سخن بگوییم. بااینحال این موضوع مبهم است که سخنوران مذهبی چرا این موضوع را توضیح ندادهاند که چرا خدای خیراندیش باید موجوداتی چنین معیوب و منفی را بیافریند؟
جدا از همه اینها من میخواهم این نکته را مطرح کنم که ادراک سکولاریزه شده از گناه اول میتواند پذیرفتنی باشد و اکنون زمان یک پیورتنیسم (پاک دینی) جدید است. در حقیقت ما آنجایی معیوب محسوب میشویم که حتی با همه تلاش خود برای انجام دادن اعمال خیر به اهداف خود نمیرسیم. کارهایی که باانگیزه خوب انجام میشوند ممکن است بهصورت ناخواسته آثار بدی دربرداشته باشد. ما فقط میتوانیم بر درصد کمی از آثار اعمال خود بهصورت خواسته کنترل داشته باشیم. برای اینکه دنیای بهتر برای انسانها با توسعه و افزودن تکنولوژیهای هوشمند بسازیم، مثلاً ممکن است درنهایت زمین را به مکانی غیرقابلسکونت تبدیل کنیم. یا مثلاً برای حفاظت از خود از طریق انبارسازی سلاحهای دفاعی، درنهایت زندگی روی زمین را نابود کنیم. در این شرایط دیگر احتیاجی به مجازات خداوند نیست وقتیکه خود ما با دست خودمان جهنم را میسازیم. با توجه به همین نکته که ما در علم و قدرت موجودات محدودی هستیم باعث میشود اشتباهات اخلاقی بزرگی انجام دهیم. البته بعضی از ما این اعمال نادرست را دانسته انجام میدهیم چون انگیزههای مخرب و خشونتوار داریم و گاهی حتی آن را توجیه میکنیم یا از آن دفاع میکنیم. در ما میزانی از بیرحمی وجود دارد که میتواند راهرویی رو به سوی تاریکی باشد. ما رمزآلودیم یا حداقل تظاهر به رمزآلود بودن میکنیم، مثلاً یک فردی که به جمع افراد تیراندازی میکند. چه چیزی باعث میشود یک فرد انگیزه بیابد تا همنوعان خود را بکشد؟ برای پاسخ به این سؤال باید به درون خود بنگریم، به تمایلات خشن و قاهرانه خود نسبت به افرادی که از آنها متنفریم و آنها را دشمن خود میپنداریم. اگر صادق باشیم ما در درون خود یک تیرانداز، یک خرابکار یا سوءاستفاده گر خواهیم یافت که به ساختن چنین افرادی منجر میشود. این اعتقاد تنها در مسیحیت وجود ندارد مثلاً رالف والدو امرسون یکبار نوشت که “من در درون خود ظرفیت انجام هر جرمی را دارم.” ما یک تیرانداز، یک نژادپرست، یک سوءاستفاده گر جنسی یا هرکسی که جرمی انجام میدهد یک غریبه میدانیم و به احساس خود نسبت به نیکی و تقدس خود تحکم میبخشیم و از این طریق خودمان را از افراد مجرم و همچنین از قسمت وجود خودمان که ممکن است به راه تاریک برود دور نگه میداریم. اما اگر ما این حلقه دفاعی را برداریم و با مجرمان و افراد خطرناک رابطه برقرار کنیم آیا چنانکه امرسون در تلاش بود به یک درک عمیقتر نمیرسیم؟
مفهوم گناه اولیه چه در خوانش مذهبی چه در خوانش سکولار، بیان تواضع است، بیان روبهرو شدن با نقصانهای خود. البته اینکه که خودشناسی خود را به تنفر از خود سوق دهیم ریسک و تضعیفکننده به نظر میآید. ولی در خوانش سکولار از گناه، این دیدگاه به این معنی نیست که خود را به آتش بسپاریم. در وجود و زندگی آسیبدیده و ناقص ما چیزهای مثبتی هست مثلاً نوعی کرامت و زیبایی که ما در آگاهی ناقص از نقصهای خود و در روبهرو شدن با آنها و با خود به اشتراک میگذاریم.